🔔 حکایت جالبی از برخورد متفاوت ادیب نیشابوری اوّل با شاگردانش
🔹 «جریان دیگری را حضرت استاد [ادیب نیشابوری دوم] اینگونه نقل کرد: من یکی از روزهای سرد زمستان – ظاهراً در ایّام تعطیلی درس – به حجرهٔ ایشان [= ادیب اوّل] رفتم و در زدم. ایشان فرمود: کیست؟ گفتم: من هستم. شناخت. با همان عبائی که خود را از سرما پیچیده و دراز کشیده بود، در را باز کرد. من وارد شدم و نشستم. رو کرد به من و گفت: اشعاری در وصف نیشابور گفتهام، شما یادداشت کنید. من آن اشعار زیبا را نوشتم.
🔸 بعد دیدم کسی در میزند. من در را باز کردم. یکی از شاگردان ایشان بود که فرزند یکی از علماء بزرگ خراسان و بسیار در ناز و نعمت بود. وقتی آن شاگرد وارد شد، ادیب فوراً به او گفت: پاشو برای من چایی درست کن، سردم شده، منقل را [هم] روشن کن. آن شاگرد همهٔ کارها را انجام داد و رفت.
🔹 امّا من خیلی ناراحت و عصبانی شدم. ایشان فهمید و به من فرمود: چرا ناراحت شدی؟ گفتم: استاد! من به شما نزدیکترم! چرا به من نفرمودید این لوازم را آماده کنم؟! ایشان فرمود: ناراحت نباش، این افراد در ناز و نعمتاند و باید شکسته شوند، تو امید من هستی، چرا به شما کاری محوّل کنم؟ شما باید نام مرا زنده نگه دارید. با این سخنان آرام گرفتم».
📚 (غلامحسین روحی؛ آموزگار علم و ادب، ص۲۶)
#ادیب_نیشابوری
جهت پویایی مطالب کانال نحو کاربردی را با ذکر نشانی نقل کنید👇👇👇
🎓🆔 @nahvekarbordi