سحر جمعه به دیدار رفیقان رفتی
با همان پیرهن رزم و تن کوهکنت
#سردار
نمیروی از خیال من...
ساعت به وقت سردار
نه نفسی باقی مانده و نه نایی برای نفس کشیدن و نه صدایی که بخواهد از حنجره ما بیرون بیاید تا دوباره صدایت کند... پاییزی که سرد و خشک میتازد تا دست زمستانی دیگر دهد و قرنی که تو دیگر بین ما نیستی و تا ما به تنهایی این روزگار را پشت سر بگذاریم... هنوز هوای نبودن تو عمیق است... ما هنوز منتظریم تا روز موعود فرا برسد...
#سردار