هدایت شده از 🚩سربازانقلاب| سیدفخرالدین موسوی
⏰هیچکس نمیداند که چه شد!
(به مناسبت سالروز کوچ عاشقانه ی #هاشمی_رفسنجانی در استخر فرح!!)
♦️حتی خودم هم نفهمیدم! چشم باز کردم و خودم را بالای جسدم یافتم!
مشاهده کردن خودم، آن هم از آن بالاها، جاذبه ای داشت که حتی نظیرش را در لذت جت اسکی آن روز، یعنی روز تاسوعا در سد لتیان هم نیافته بودم!
لذتی که از این حالت داشتم را حتی با تفریح آن روز، یعنی روز عاشورا، روزی که با فاطی و یاسر و بقیه، که به لتیان آمده بودم هم، نمیتوانم مقایسه کنم.
♦️هیچکس نمی داند که چه شد!
تنها چیزی که یادم می آید این بود که با محافظینم مثل همیشه راهی استخر شدم!
از خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد، تیم امنیتی و حفاظتی من را، حتی، امام و رهبری هم، نداشت!
در خاطراتم حتما خوانده اید که نوشته بودم، وقتی خانه ام را به جماران منتقل کردند(بخاطر مسائل امنیتی) اول خیلی خوشحال شدم، ولی بعدا پشیمان شدم.
حتما میپرسید که چرا؟!
لنتی از بس صدای حسینیه جماران آزارم میداد.
(این مطالب را آزادانه در کتاب خاطراتم نوشته ام میتوانید مستند همه اینها را در آنجا از زبان قلمم بخوانید)...
اما فی الحال روحی سرگردان شده ام و فقط معتقدین به روح میفهمند که چه میگویم...
حالا آیا شما به روح اعتقاد دارید؟!
♦️یادم می آید هرجا که میخواستیم برویم تیم خفن امنیتی قبل ازمن آنجا حاضر می شد و شرایط آمدنم را مهیا میکرد!
اما نمیدانم که این گور به گور شده ها در آن روز موعود! در آن روز نحس، چه مرگشان شده بود! حتی با هم وارد ورودی استخر شدیم! دربهای استخر را که بستند، من تنها وارد آب شدم!
دیگر نفهمیدم که چه شد!
خودم را دیدم که در قسمت عمیق استخر لاکچری فرح، بی جان، ولی چون ماهی ای در تور افتاده، آرام و بیصدا با موج نرم آب ولرم استخر به این سو و آن سو میرفتم!
حتما میدانید که شناگری قهار بودم!
حتما شما هم باورتان نمیشد که در آب غرق شده باشم!
فاطی و فازی معتقدند که مرا کشته اند! حتی فازی معتقد است که در بدن من اورانیم غنی شده کشف شده است!
البته ای کاش که راست بگویند! برای خودم هم جالب است که بدانم که واقعا چه شد!
چگونه من مُردم؟! تا جوابش را نیابم، وجدانم آرام نمیگیرد!
گفتم وجدان! یادم آمد که زیاد بدان معتقد نبودم!
حتی امام را هم عافیت طلب خوانده بودم از بس وجدان نداشتم، به راحتی بخودم اجازه میدادم به امام هم نامه بی سلام بنویسم و او را دنیا طلب معرفی کنم!!
حتما یادتان هست به رهبری هم نامه نوشتم، آن هم بدون سلام!! عفت را هم حسابی پخته بودم که در مواقع حساس حرفهای حساس بزند! (اگه میرحسین رأی نیاورد بریزید توی خیابون!!)
اسم عفت آمد، ناگهان یادم آمد که چقدر به او مدیونم! برای همین هم یک طبقه از موزه ام در شهر رفسنجان را که برای رو کم کنی موزه لوور هم که شده طوری ساختمش که خود فرانسه انگشت به دهان بماند، برای خدمات عفت اختصاص دادم.
بگذریم چقدر حرف توی حرف شد!
هیچکس نمیداند که چه شد!
براستی من چگونه مُردم! از دکترم شنیدم که میگفت در آب سکته کرده و بعد مُردم! (زر مفت میزند!!) خودم بیشتر با فازی و فاطی هم رأیم که مرا کشته اند!
از بس امیرکبیرها مظلومند و آب دوست!!
دستهای پنهانی سعی در کشتن من داشتند!
همیشه همین بوده! امیر کبیرها را باید در آب بکشند!
البته زیاد هم بد نشد! چون من آب را خیلی دوست میداشتم! این را میتوانید از آبهای سد لتیان بپرسید!!
آن روزی که همه برای عزاداری به دستجات و حسینیه ها میرفتند، من عادت داشتم بروم شنا! چه روزی بهتر از این روز و روز بعدش (عاشورا!!)
به راستی من چگونه مُردم؟!
هیچکس نمیداند که چه شد!
امضاء:
ماهیها نمیمیرند! از دریاچه به استخر کشیده میشوند!!
✍#سیدفخرالدین_موسوی
📚برداشتی از کتاب خاطرات هاشمی
💡کانال جامع نفوذشناسی_تبیین:
🆔@nofoz_shenasi👈عضو شوید