#داستان_کوتاه #نجف_آبادی
🔹 مجرد🔹
چمچمال بودم. دست کردم توی جیب اُوِرکُت. دو تا انجیل بگومی لای آشغالای ته جیب، جُستم. اعصابم خیلی گِلهم بود.
حسابش از دستم در رفته. فکر کنم نزدیک ۹۰ تا شده باشه. دیگه خسته شدم. من که ۳۴ سال مجرد موندم، اون نصف دیگهشم یهجوری سر میکنم. آقا، ننم واسه خواستگاری دیگه دنده به راه نمیدن. خب حقم دارن.
سرم وانگوانگ میکرد.
تلگرام رو باز کردم:
« آقا امین! ببخشید. من خودم خیلی دوست داشتم بیشتر با هم آشنا بشیم ولی پدرم میگه تو یه عمری درس خوندی دکترا بگیری که یه لیسانسه بیاد تو رو بگیره؟ هر چی هم باهاش حرف میزنم فایدهای نداره.
من میدونم لیسانس دانشگاهی که شما بودی به اندازهی دکترای خیلی دانشگاهها ارزش داره.
من تعریف شما رو از چند نفر شنیدم. بهخاطر همین با خواستگاری اومدنتون موافقت کردم.
البته خب! برا شروع زندگی مشترک یه خونه آبرومند لازمه.
زندگی کردن با یه کارمندم مشکلات خودشو داره.
کاش کارمند نبودی.
کاش حداقل فوق لیسانس داشتی.
پرایدت هم کاش یه پارس بود، از اون سفیدا که آینه بغلش چراغ داره.
من آدم متوقعی نیستم ولی بابام یه عمر کارمند بود، من نمیخوام دوباره یه تجربه زندگی کارمندی داشته باشم.
درسته منم ۳۰ سالم شده ولی افتادن تو دردسر زندگی هم سخته. خونهداری منو از درس خوندن دور میکنه بالاخره دکترا داشتن هم دردسرهای خودشو داره. رشته ما شاید اسمش ضایع باشه ولی خیلی سخته...»
دیگه حوصله خوندن بقیهشو نداشتم. از بچگی آدم مؤدبی بودم. کاش نبودم. آخه الان یه فحش آبدار میچسبید. اگه سیگاری بودم یه سیگارم روش.
تلگرامو بستم. رفتم تو اینستاگرام. اونجام پر بود از یک سری دختر آزار تیزار کرده که اونام مثل من مجرد بودن. مثل خیلی دخترا، مثل خیلی پسرا.
کاش دنیا یه طوری میشد همهی این مجردا به هم میرسیدن.
انجیل بگومی اول رو فوت کردم گذاشتم دهنم.
یه حسی بهم گفت دومیشو باید برا یه کسی نگه داری. کسی که قراره تو زندگی تو مشترک باشه.
گور بابای حس. انجیل دومم گذاشتم دهنم. اتفاقاً از اولی خوشمزه تر بود.
بهترین درمان دردها دندهپهنی و بیخیالیه، غم عالم کشک است.
::ح::ر::نجفآبادی::
------------------
کانال تلگرام و ایتا #نجف_آبادما را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید
👇👇👇👇👇👇
🆔@najafabadema1
🆔@najafabadema1
🆔@najafabadema1
🍁#داستان_کوتاه
معلم ادبیاتمان میگفت:🎋
این روزها بد جوری از این نسل جدید درمانده شده ام.❣
سالها ی پیش وقتی به درس لیلی و مجنون می رسیدم و با حسی شاعرانه داستان این دو دلداده را تعریف میکردم قطره اشکی💧 از چشم دانش آموزی جاری میشد
یا به مرگ سهراب که میرسیدم همیشه اندوه وصف نشدنی را در چهره ی 😔دانش آموزانم میدیدم .
همیشه قبل از عید اگر برای فراش مدرسه از بچه ها عیدی طلب میکردم خیلی ها داوطلب بودند و خودشان پیش قدم.... و امسال وقتی عیدی برای پیرمرد خدمتگزار خواستم تازه بعد از یک سخنرانی جگر سوز و جگر دوز هیچ کس حتی دستی بلند نکرد... وقتی به مرگ سهراب رسیدم یکی از آخر کلاس فریاد زد چه احمقانه چرا رستم خودش را به سهراب معرفی نکرد که این اتفاق نیفتد و نه تنها بچه ها ناراحت نشدند که رستم بیچاره و سهراب به نادانی و حماقت هم نسبت داده شدند..... وقتی شعر لیلی و مجنون را با اشتیاق در کلاس خواندم و از جنون مجنون از فراق لیلی گفتم 🌴
یکی پرسید لیلی خیلی قشنگ بود؟ گفتم از دیده ی مجنون بله ولی دختری سیاه چهره بود و زیبایی نداشت.
این بار نه یک نفر که کل کلاس روان شناسانه به این نتیجه رسیدند که قیس بنی عامر از اول دیوانه بوده عقل درست حسابی نداشته که عاشق یک دختر زشت شده، تازه به خاطر او سر به بیابان هم گذاشته..... خلاصه گیج و مات از کلاس درس بیرون آمدم و ماندم که باید به این نسل جدید چه درسی داد که به تمسخر نگیرند و بدون فکر قضاوت نکنند.... ماندم که این نسل کجا می خواهند صبوری و از خود گذشتگی را بیاموزند.... نسلی که از جان گذشتن در راه عشق برایشان نامفهوم،
کمک به همنوع برایشان بی اهمیت،
مرگ پسر به دست پدر از نوع حماقت است.... امروز به این نتیجه رسیدم که باید پدر مادر های جوان که بچه های کوچک دارند از همین الان جایی در خانه سالمندان برای خودشان رزرو کنند. این نسل تنها آباد کننده خانه سالمندان خواهند بود و بس..🌸
#نجف_آبادما
➠➠➠➠➠
کانال تلگرام و ایتا #نجف_آبادما را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید
👇👇👇👇👇👇
╰─▸ 🆔@najafabadema1
╰─▸ 🆔@najafabadema1
╰─▸ 🆔@najafabadema1