eitaa logo
محمدحسین نجف پور🇵🇸
185 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
802 ویدیو
27 فایل
یــا رَب از اَبـــــــــرِ هـدایـــت بـرسـان بـارانـے ☁☔ پیـش تـَـر زآنـکه چــو گـــَردی زِ میـان برخیـزم🍃 @najafpoormh ارتباط با مدیر؛ @najafpoormhn محمدحسین نجف پور
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Mahmood Karimi - Eyde Ghadir 1 (128).mp3
6.36M
علی علی مولا علی علی ولی الله علی ـ... 💠▫️🌻🌻🌻 @najafpoormh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خورشید بر مسیر سفر بست راه را در دست خود گرفت سپس دست ماه را بین سیاه‌چالۀ تاریک و نور محض می‌خواست تا نشان بدهد راه و چاه را تا شعله‌های فتنه نخیزد پس از غدیر بنشاند نزد برکه، هزاران گواه را.. فرمود: «در شمایل این مرد بنگرید آیینۀ تمام‌نمای الاه را» تاریخ گشت محو تماشای هیبتش برداشت گنبد فلک از سر کلاه را ترسیم کرد صحنۀ پیوند آن دو دست در پیش چشم خلق، مسیر نگاه را «اَتمَمتُ نِعمتی» پیِ «اَکمَلتُ دینکُم» شد نازل و شناخت بشر، تکیه‌گاه را تا تکیه بر سریر ولایت زند علی اعزام کرد خیل ملائک، سپاه را صد کهکشان به وصلۀ پیراهنش، نهان گیتی ندیده بود چنین فَرّ و جاه را میزان حق، علی شد و نهج‌البلاغه‌اش آباد کرد خرمن خشک و تباه را سامان گرفت بی سر و سامانی بشر پیدا نمود پشت عدالت، پناه را یابی چون او میانۀ اصحاب مصطفی با هم اگر شبیه کنی کوه و کاه را افسوس! خاک تیره ندانست قدر او شرمنده کرد سرخی خونش پگاه را گیرم ز کینه، فرق علی را توان شکافت تاوان چه‌سان دهند چنین اشتباه را؟ گیرم به داغ فاطمه‌اش می‌توان نشاند بینند با چه رو نبی دادخواه را؟ گیرم ز کین، توان جگر مجتبی گداخت تا حشر می‌کشند به دوش، این گناه را گیرم که راه آب توان بست بر حسین سد می‌کنند با چه، ره اشک و آه را؟ ذرات عالم است روایت‌گر غدیر بینی اگر ضمیر جماد و گیاه را خورشیدِ روزم احمد و ماه شبم علی‌ست یارب مگیر، از سرم این مهر و ماه را یا مرتضی! بگیر به حق ولایتت هنگام مرگ، دست من روسیاه را شاعر؛ افشین علا قالب شعر؛ قصیده وزن؛ مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن @najafpoormh
من ماجرا را خوب یادم هست، چون کاروان ما جلوتر بود پیکی رسید و گفت برگردید، دستور، دستور پیمبر بود چرخید سرهای شترهامان، چون با محمد بود دل‌هامان فرمانبری از حرف پیغمبر، با حج برای ما برابر بود خیل عظیم حج گزاران را گرد درختانی کهن دیدیم کار بنای سایه‌بان‌ها با عمار و سلمان و ابوذر بود زنگ شترها از صدا افتاد، از دشت حتی رد نمی‌شد باد راوی به حرف خویش پایان داد، یعنی محمد روی منبر بود «اَلیَوم اَکمَلتُ لَکُم دینی...»، «مَن کُنتُ مَولاهُ عَلی مَولاه...» بانگ رسایی داشت پیغمبر، هرچند بعضی گوش‌ها کر بود آن‌ها که می‌دیدند می‌خواندند از چشم پیغمبر مرادش را آن‌ها که نشنیدند می‌دیدند در دست او دست برادر بود هم برکه هم دریا شهادت داد، هم طور هم سینا شهادت داد حتی شن صحرا شهادت داد، حکم ولایت دست حیدر بود از خندق و از بدر تا خیبر، تا لحظۀ آخر که در بستر... از ابتدا حرف از ولایت بود، آری! ولایت حرف آخر بود شاعر؛ محمدحسین ملکیان قالب شعر؛ غزل وزن؛ مستفعلن مستفعلن فعلن، مستفعلن مستفعلن فعلن @najafpoormh