eitaa logo
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
349 دنبال‌کننده
12هزار عکس
4.6هزار ویدیو
161 فایل
یانورَڪُلِّ‌نور...! :)☀️ تا‌ ڪه‌ آید‌ بھـ‌ جهان‌ عشق‌ و امید آورد‌ او بگذرد دوره غــم دورِ جدید آورد اوツ • . شࢪایط ٺبادل وکپے کانال رو بخونید⇩⇩ @sharayetnajvaye_noorr جهٺ انٺقاد وپیشنهاد در خدمٺم⇩⇩ بخاطر دلایلی کلا برداشته شد((:
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
#_پارت_بیست_و_هفتم #خاک_های_نرم_کوشک✨ • خانه ي استثنایی🏠 همسر شهید🖊______ سپاه که کم کم شکل گرفت،
✨ • باران شدیدتر می شد و آب چکهاي سقف هم بیشتر. اگر بگویم هر چه ظرف داشتیم، گذاشتیم زیر سوراخهاي سقف، شاید دروغ نگفته باشم. تا باران بند بیاید، حسابی اذیت شدیم. بعد از آن، روز شماري می کردم کی عبدالحسین بیاید، مخصوصاً که چند بار دیگر هم باران آمد. بالاخره برگشت. اما خودش نیامد. با تن زخمی و مجروح، آوردنش. بیشتر، پاهاش آسیب دیده بود. روز بعد، آقاي غزالی و چند تا از بچه هاي سپاه آمدند عیادت. اتفاقاً باران گرفت! دیگر خودم خودم را داشتم می خوردم. آقاي غزالی وقتی وضع را دید، فکر کرد شاید از سقف همان اتاق آب چکه می کند. از بچه ها پرسید: «اتاق مهمان خانه کجاست؟» بهش نشان دادند. رفت و زود برگشت. آن جا کمی از اتاقهاي دیگر نداشت. شروع کردیم به آوردن ظرفها، آنها هم کمی بعد بلند شدند. خداحافظی کردند و رفتند. یک ساعت طول نکشید که یکی شان برگشت. آمده بود دنبال آقاي برونسی. گفتم: «ایشون حالش خوب نیست، شما که می دونین.» «ما خودمون با ماشین می بریمشون.» «حالا نمی شه یک وقت دیگه بیاین؟» «نه، آقاي غزالی کار ضروري دارن، سفارش کردن که حتماً حاجی رو ببریم اون جا.»... وقتی از سپاه برگشت، چهره اش تو هم بود. کنجکاوي ام گل کرد. دوست داشتم ته و توي قضیه را در بیاورم. چند دقیقه اي که گذشت، پرسیدم: «جریان چی بود؟ چکارت داشت آقاي غزالی؟» آهی از ته دل کشید. «هیچی، به من گفت: دیگه حق نداري بري جبهه.» چشمهام گرد شد.😳حیرت زده گفتم: «دیگه حق نداري بري جبهه؟!» سري تکان داد. آهسته گفت: «آره، تا خونه رو درست نکنم، حق ندارم برم جبهه.»😞 «آقاي غزالی دیگه چی گفت؟» لبخند معنی داري زد. «گفت: زن شما هیچی نمی گه که این قدر آب می ریزه توي خونه وقتی که بارون می آد؟ منم بهش گفتم: نه، زن من راضیه.» دوست داشتم بدانم بالاخره خانه درست می شود یا نه. «آخرش چی گفت؟» «گفت: خونه ات رو تکمیل کن و برنامه ي زندگی رو جور کن، بعد اگر خواستی بري جبهه، برو.» ساکت شد. انگار رفت توي فکر. کمی بعد گفت «اگه از سپاه اومدن، شما بگو وضع ما همین جوري خوبه، بگو این خونه رو من خودم خریدم، دوست دارم همین جا باشم، اصلاً هم خونه ي خوب نمی خوام.» با ناراحتی گفتم: «براي چی این حرفها رو بزنم؟!»😠🤨 ........................................... ✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋 🍃ادامه دارد.... لطفا فقط با ذکر و کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست.... حواست باشه مومن⛔️ ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻