eitaa logo
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
349 دنبال‌کننده
12هزار عکس
4.6هزار ویدیو
161 فایل
یانورَڪُلِّ‌نور...! :)☀️ تا‌ ڪه‌ آید‌ بھـ‌ جهان‌ عشق‌ و امید آورد‌ او بگذرد دوره غــم دورِ جدید آورد اوツ • . شࢪایط ٺبادل وکپے کانال رو بخونید⇩⇩ @sharayetnajvaye_noorr جهٺ انٺقاد وپیشنهاد در خدمٺم⇩⇩ بخاطر دلایلی کلا برداشته شد((:
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
#_پارت_بیست_و_نهم #خاک_های_نرم_کوشک✨ • ناراحت تر از من جواب داد: «اینا می خوان به من پول بدن که خون
✨ • رفت و زود آمد. خیره شد به چشمهاي من. «کار مهمی پیش اومده، باید برم.» طبیعی و خونسرد گفتم: «خب عیبی نداره، برو ولی زود برگرد.» صداش مهربانتر شد، گفت: «تو شهر کارم ندارن.» گفتم«پس کجا؟!» گفت «می خوام برم جبهه.» یک آن داغی صورتم را حس کردم.😥 حسابی ناراحت شدم. تو کوچه که می آمدي، خانه ي ما با آن وضعش انگشت نما بود. به قول معروف، شده بود نقل مجلس! دور و برم را نگاه کردم. گفتم: «شما می خواي منو با چند تا بچه ي کوچیک، تو این خونه ي بی درو پیکر بگذاري و بري؟!» چیزي نگفت. گفتم:«اقلاً همون دیوار درب و داغون خودش رو خراب نمی کردي.» طبق معمول این طور وقتها، خندید.گفت:«خودت رو ناراحت نکن، بهت قول می دم که حتی یک گربه روي پشت بام خونه نیاد.» صورتم گرفته تر شد و ناراحتی ام بیشتر.😠گفت: «حالا دیوار حیاط خرابه که خراب باشه، این که عیبی نداره.» دلم می خواست گریه کنم. گفتم: «یعنی همین درسته که من تو این خونه ي بی درو پیکر باشم، اونم با چند تا بچه ي قدونیم قد؟» باز هم سعی کرد آرامم کند، فایده نداشت. دلخوري ام هر لحظه بیشتر می شد. خنده از لبهایش رفت. قیافه اش جدي شد. تو صداش ولی مهربانی موج می زد. گفت«نگاه کن، من از همون اول بچگی، و از همون اول جوانی که تو روستا بودم، هیچ وقت نه روي پشت بام کسی رفتم، نه از دیوار کسی بالا رفتم، نه هم به زن و ناموس کسی نگاه کردم.» حرفهاي آخرش حواسم را جمع کرد. هرچند که ناراحت بودم، ولی منتظر شنیدن بقیه اش شدم. ادامه داد«الان هم می گم که تو اگه با سر و روي باز هم بخواي بري بیرون، اصلاً کسی طرفت نگاه نمی کنه، خیالت هم راحت باشه که هیچ جنبنده اي تو این خونه مزاحم شما نمی شه، چون من مزاحم کسی نشدم، هیچ ناراحت نباش...» مطمئن و خاطر جمع حرف می زد. به خودم که آمدم، از این رو به آن رو شده بودم، حرفهاش آب بود روي آتش. وقتی ساکش را بست و راه افتاد، انگار اندازه ي سر سوزن هم نگرانی نداشتم. چند وقت بعد آمد.نگاهش مهربانی همیشه را داشت. بچه ها را یکی یکی بغل می کرد و می بوسید. هنوز ننشسته بود که رو کرد به من. یک «خوب» کشیده و معنی داري گفت. پرسید: «تو این چند وقته، دزدي، چیزي اومد؟» با خنده گفتم: «نه.»😐😂 خندید. ادامه دادم: «اثر اون حرفتون این قدر زیاد بود که ما با خیال راحت زندگی کردیم، اگر بگی یک ذره هم دلم تکون خورده، دروغ گفتی.»... -شهید برونسی، کم کم به وضع آن خانه سر و سامان داد. -خدا رحمتش کند، هنوز که هنوز است، اثر آن حرفش توي دل من و بچه ها مانده. به قول خودش، هیچ جنبنده اي مزاحم ما نشده است. ........................................... ✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋 لطفا فقط با ذکر و کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست.... حواست باشه مومن⛔️ ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻