eitaa logo
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
9.2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
7.9هزار ویدیو
6 فایل
نجواها و دعاهای مشکل گشا ، زندگی نا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مه شهدا داستان های آموزنده موسیقی بی کلام آرام بخش
مشاهده در ایتا
دانلود
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم #یاس وقتی رسیدم خونه صاحب خونرو دیدم که با چشمای برزخی راه پله نشست
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم بعد از یک روز کاری که همش سرپا بودم الان توی خیابونا پیاده روی میکردم و همین باعث شده بود که پا درد بگیرم روی نیمکت نزدیک خیابون تو پارک نشستم ناامیدانه چشممو به خیابون ها و ماشین هایی که رد می شدند دوختم کم کم همه جا خلوت تر شده بود و این باعث خوفم شد ترسیدم خانومی با موهای بلند اتو زده از ماشین خوشگل شاسی بلندی پیاده شد میخندید و برای راننده دست تکون میداد ماشین که رفت خانومه با خوشحالی چرخی دور خودش زد و دستاشو مثل پرنده ها از دو طرف باز کرد چند قدم نرفته بود که ماشینی جلو پاش ترمززد خانومه خم شد و با راننده حرف میزد این قدری نزدیک نبودم که بشنوم چی میگن ماشین رفت ولی چند متر بیشتر نرفته بود که دوباره دنده عقب برگشت و دوباره با خانوم صحبت کردند و بعد دوباره با گاز محکمی که ماشین رو از جاش کند رفت و خانم همچنان به راه خود ادامه داد دوباره ایستاد و به ماشینا نگاه کرد دوباره ماشینی واستاد و دوباره خانومه با راننده حرف زد و این دفه سوار شد و رفت پوزخندی به راه روش مسخره ی پول درآوردنش زدم چقدر بدبخت بود عصبی به سمت خونه برگشتم و خوشبختانه کسی مزاحمم نشد کنار آیسو خوابیدم صبح شده و من زودتر از هر روز راهی کافی شاپ شدم تا بلکه اگه صاحاب خونمون بیاد و ببینه کسی درو باز نمیکنه بره همه اون مکرراتی که هر روز تکرار میشن باز هم هستن خانومای دستفروش تو مترو بچه های تو پارک و حتی آیسو که مثل هر روز تا میرسه میره پیش کیک پزمون کسرا امروزم نیس سحر میگه واسه دیدن دوستش دو روزی رفته کیش و ازمن علت ناراحتیمو میپرسه _چیزی نیس کمی کم حوصله هستم _مطمعنی ؟به نظر میاد خیلی ناراحت و نگرانی _نه درس میشه رزیتا کجاس _اوناها بازم گوشی به دست معلوم نیس با کی در چته _لبخند زورکی زدم و به بهونه ی آیسو رفتیم پارک بیست دقیقه ای میشد که به بازی بچه ها زل زدم که ناگهان چیز سفید رنگی جلو چشام ظاهر شد جا خوردم به پسری که بسته ی سفید رنگ کوچکیکی درست نزدیک چشمام گرفته بود سوالی نگاه کردم کمی خودمو عقب کشیدم _بگیر دیگه _تو کی هستی این چیه پسره مثل آدمای ترسیده که مدام این ور اون ورشون نگاه میکنن به چپ وراستش نگاه کرد و گفت _بگیر دیگه الان میبیننمون و بعد با لبخندی که گوشه ی لباش بود گفت _نگو که اهلش نیستی ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم #یاس بعد از یک روز کاری که همش سرپا بودم الان توی خیابونا پیاده ر
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم انگار که طلسم شده باشم همه چیز یادم رفت قولم به خدا آیسو اینکه اون پسر یه غریبس فکر اومدن صاحب خونه چنان ناراحتم کرده بود که فقط دنبال راهی برا کمی بیخبری بودم بسته رو زود گرفتم و بو کردم به لطف ابراهیم و دوستای جور با جورش تقریبا خیلی از مواد مخدر میشناختم چه طبیعی چه صنعتی _ولی من از اینا نمیکشم _جنسش عالیه یه بار امتحان کن _پولش _امروز مهمون من خوشت اومد دفه ی بعدی حساب میکنی آیسو بدو بدو سمتم میومد زود بسترو قایم کردم و سمتش رفتم _مامان مامان ببین عمو اومده به یکباره رنگم پرید _عمو؟ آیسو با دستش اشاره به اون سمت پارک کرد دیدم کسرا لبخند به لب سمت ما میاد خدارو شکر کردم که فاصلش از ما زیاده و مشخصه که تازه داره میاد پارک دست آیسورو گرفتم و سمتش رفتم _سلام رسیدن بخیر آقا کسرا _سلام خوبی ایلای تو چرا یه گوشی نمیخری آدم کارت داشت زنگ بزنه دیگه این همه راه نیاد _خندیدم و زیر لب با صدای آروم گفتم من پول کرایه ی خونمو ندارم دارم آواره میشم اون وق این ازم گوشی میخاد _چی چی گفتی خونه چی شده _هیچی هیچی چه گوشای تیزی دارین ماشاله آیسو هیجان زده گفت _عمو من بگم کسرا از صورت آیسو بوسی کرد و گفت _عمو صاحب خونمون گفته باید پول بدیم بهش چشمام از تعجب گرد شدو با صدای کمی بلند متعجب گفتم _آیسووووو _کسرا با دلخوری بهم نگاه کرد و گفت _آره ایلای صاحب خونت اذیتت کرده جریان چیه تعجب میکنم آیسو که دیشب خواب بود چجوری فهمیده _نه اذیت چی فقط اونم حقشو میخاد حق داره بنده خدا _خوب ؟؟بیا بشین ببینم بگو چی شده رفتیم و با کمی فاصله کنارش نشستم با خجالت سرمو پایین انداختم و گفتم کرایه خونم عقب افتاده اونم گیر داده باید پاشم _چقد هست مگه بعد از گفتن مبلغش کسرا با ژست دلخوری گفت _باید الان بگی اونم که نمیگفتی آیسو گفت پاشو پاشو بریم باهاش صحبت کنم _با کی _با صاحب خونت دیگه _کافی شاپ چی _خونه ی تو واجب تره از خوشحالی پرواز میکنم ولی خجالتم میکشم من خدا و قولی بهش داده بودم به راحتی فراموش کردم ولی اون خوب هوامو داشت ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم #یاس انگار که طلسم شده باشم همه چیز یادم رفت قولم به خدا آیسو این
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم بعد از اینکه آیسو رو به رزیتا سپردیم با کسرا به راه افتادیم وقتی به بنگاه محل رسیدیم از بنگاهی خواستم تا با صاحب خونمون تماس بگیره و ازش بخواد که بیاد به بنگاه خیلی طول نکشید که با چشمای عصبانی که اون شب رفته بود وارد بنگاه شد کسرا به رسم ادب و احترام پاشد و باهاش دست داد صاحب خونه با ژست طلبکارانه خاصی از نوک انگشتان پا تا چشمامو نگاه کرد و گفت _ آقا کی باشند من که از ترس لکنت گرفته بودم با تته پته گفتم _ ایشون آقای... ولی قبل از اینکه فامیلی کسرا از دهنم خارج بشه کسرا با خوش روی دستش رو روی شونه صاحبخونه گذاشت و گفت _مشهدی چه فرقی میکنه کی هستم من کسرا هستم پسرخاله ایلای میشم شنیدم سر عقب افتادن اجاره خونه کمی بداخلاقی کردی صاحب خونه که از لحن صمیمی کسرا جا خورده بود تا حدودی اخماش باز شد و گفت _ نه جناب چه حرفیه خود خانم مقدم شاهد هستند که در این چند ماهی که همسرشان فوت شده من هواشونو داشتم و ازشون اجاره نگرفتم ولی خوب این خونه هم منبع درآمد منه نمیتونم که صدقه بدم به یکی دیگه اجاره دادم الان چند هفته است که به خانم مقدم میگم خونه رو تخلیه کنه _واقعاً اجاره دادی یا فقط مشکلت اجاره خونه عقب افتاد است اجاره تون چقدره بفرمایید من همین الان براتون کارت به کارت کنم صاحب خونه که از سر و وضع کسرا فهمیده بود آدم حسابی هست علاوه بر اجاره خونه مبلغی هم به عنوان خسارت خواست و در ادامه گفت _ نه واقعا اجاره دادم به خانم مقدم هم گفتم دیگه هم دلم نمیخواد ایشون مستاجر من باشم من آبرو دارم وقتی این حرف رو زد به یکباره پا شدم و گفتم _ منظورتون چیه مگه من چیکار کردم که آبروی شما رو بردم صاحب خونه اشاره به کسرا کرد و گفت _ پسر خالت کجا بود وقتی شوهرتو تنهایی دفن می کردی ببین دختر جون من سن و سالی ازم گذشته بچه نیستم کسرا بدون اینکه عصبانی بشه گفت _ بله شما بچه نیستین و همین الان ثابت کردین که انسان بسیار فهمیده هستین و بعد با قدم های تند از مغازه خارج شد _ الای بیا صاحب خونه که دید کسرا از مغازه خارج شد با عصبانیت گفت _پس اجاره عقب مونده منو کی میخواد بده کسرا با پوزخند گفت _ همونی که موقع دفنش ایلای تنها بود به هر حال الای که خونه رو ازتون اجاره نکرده اونی که زیر خاک خوابیده اجاره کرده شما برید از همون بگیرید چشمام پر از اشک شد مثل بادکنکی که سوزن زده باشند همه بادم از بین رفت و سرگردان در مسیر گردباد زندگی رها شدم از مغازه بیرون اومدم و به غرغر کردن های پیرمرد هیچ توجهی نکردم با چشمانی پر از سوال به مسیر رفتن کسرا نگاه کردم دستامو مشت کردم و اولین قطره اشکم چکید به یکباره سایه کسرا ظاهر شد _چرا وایسادی گفتم بیا از ناراحتی زیاد شونه‌هام لرزیدن و همزمان که گریه می کردم گفتم _ امروز به من مرخصی بدین _ببینمت داری گریه می کنی با انگشت اشاره چونم بالا آورد و گفت _ الای واسه چی داری گریه می کنی این مرد داره به تو تهمت میزنه _ برام مهم نیست من پولی برای اجاره یه خونه دیگه ندارم میرم التماسش می کنم خواهش می کنم حقوق این ماه من پیش پیش بدید به خدا بهتون پسش میدم ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم #یاس بعد از اینکه آیسو رو به رزیتا سپردیم با کسرا به راه افتادیم
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم _ چی داری میگی با همه حقوق این ماه نمیتونی طلبه این آقا را پس بدی تازه اون مشکلش طلبش نیست اون میخواد تو از اونجا پاشی داره بهت تهمت میزنه مطمئن باش اگه پولش هم پس بدی از این به بعد میخواد برات مزاحمت ایجاد کنه _ نه نمیکنه اصلا من که خونه نیستم _ همین خونه نبودن باعث میشه که حرف‌های اون بیشتر باور همسایه هات بشه با استیصال به صورت کسرا نگاه کردم نمیدونم چی تو فکرش بود ولی اطمینان خاطری توی چشماش بود _گوش کن الای من تورو تازه شناختم ولی همبن مدت کم فهمیدم چجور آدمی هستی ببین من تازگیا یه واحد خریدم کوچیکه شصت وپنج متره هیشکی نمیدونه مثلاً میخواستم سورپرایز شون کنم با درآمد کافی شاپ خریدم میتونم به تو اجاره بدم نزدیک کافی شاپ هم هست لازم نیست این همه راه پیاده بیای _پیاده نیستم که با مترو میام خندید و گفت منظورم همون بود با مترو سخته منظورم از پیاده اینه که خودت که ماشین نداری یک لحظه انگار تازه شنیدم که کسرا چی گفت گفت یک واحد خالی داره نزدیک کافی شاپ دوباره به چشماش نگاه کردم و گفتم گفتی خونه داری میخای به من اجاره بدی!؟ اجارش چی _ای هووووو حالا بیا بریم ببین واحد اجارشم با هم صحبت می کنیم دلم میخواد قبول کنم ولی از طرفی هم دو دل هستم به هر حال کسرا صاحب کار من هست و شاید خوبیت نداشته باشه از طرف دیگه هم من چاره ای ندارم همراه کسرا به آپارتمانی که حرفش میزد رفتیم باورم نمیشد یک واحد تمیز و به روز بود معماری داخلی ساختمان طوری بود که کوچک بودنش اصلاً به چشم نمیومد _ چطوره ؟؟ با ناباوری گفتم _اینجا فوق العاده است _آره خوبه همسایه های خوبی هم داریم _یه مدت اینجا باش تا یکم مشکلاتت سر و سامون بدی _ ولی من خودتون میدونید پول رهن ندارم اجاره هم باید از حقوق ماهیانه که شما می خواهین بدین باید بدم اینجا جای خیلی خوبیه حتماً میتونین به قیمت خیلی خوبی هم اجاره بدین دوست ندارم تو رودروایسی بمونید اگه حقوق این ماه من کمی زودتر بدین میتونم صاحبخونه راضی کنم _نه همون بهتر که جوابت کرد چیه بابا این نزدیکیا یه دفتر خدماتی منزل هست بریم سریع یکی دو نفر رو بفرستن اینجا رو تمیز کنه یه وانت هم بگیریم برو خرت و پرتاتو جمع کن و بیا اینجا _آیسو _نگران آیسو نباش من میرم کافی شاپ امروز یکی از دوستای مهمم قراره بیاد کافی شاپ وسایلت که زیاد نیست _ نه چیز زیادی ندارم باکسرا به سمت دفتر خدماتی که میگفت راه افتادیم وقتی رسیدیم مشغول دید زدن محیط بودم که صدای آشنایی به گوشم رسید _به به آقا کسرا گل گلاب _مثل برق گرفته ها سریع برگشتم و با دیدن کسی که روبروم بود از تعجب دهنم باز موند ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم #یاس _ چی داری میگی با همه حقوق این ماه نمیتونی طلبه این آقا را پ
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم باورم نمیشه میگن دنیا گرده ولی تا حالا تجربش نکرده بودم _ آقای الوندی _خانم مقدم شمایید خوبی شما اینجا ... کسرا با تعجب به هر دوی ما نگاه می کرد _ شما همدیگر را میشناسین یک لحظه موندم چی بگم دهانم باز بود ولی جمله تو دهنم نمی چرخید چی باید میگفتم میگفتم من از کارگراشون بودم و میرفتم خونه مردم کارگری میکردم البته که کار عار نیست ولی نمیدونم چرا خجالت میکشم بگم آقای الوندی با لبخند گفتن ایشون قبلا یکی دوباری از ما خدمات گرفتن من میشناسمشون _حالتون خوبه مشتاق دیدار گیج شدم و گفتم _ منم همینطور شما حالتون خوبه _خیلی ممنون خوب آقا کسرا از این طرف ها کسرا به سمت من چرخید و گفت _اتفاق جالبی بود آقای الوندی چندباری منزل ما تشریف آوردن مادرمم که از مشتری های ثابتشون هستند و واقعاً هم از کارشون راضی هستن _آقای الوندی دفتر جدیدتون مبارک _ ممنون خانم مقدم البته ما خیلی وقته اینجا اومدیم با خجالت سرمو پایین انداختم کسرا با آقای الوندی صحبت هاشو کرد و من تو دفتر موندم آدرس آپارتمان به دو تا از خانمهای اونجا داد تا برن برای تمیز کاری من و آقای الوندی قرار شد که با وانت به آپارتمانمون بریم و خرت پرت ها رو همراه دوتا کارگر دیگه بار بزنیم بعد از خداحافظی کسرا آقای الوندی منو به اتاق خودش دعوت کرد _ خانم محسنی لطفاً دوتا چایی بیارین _ بله چشم _خوب خانم رسولی مقدم چرا یهو رفتی خیلی سوالات تو ذهنمه دلم میخواد جواب همشون رو بهم بگین البته قبلش ازتون معذرت خواهی می کنم آخه میدونی من بعد رفتنتون خیلی دنبالتون میگشتم اون خانوم پیر همسایه تون هم به دفترمون آمد و از از رفتن ناگهانی شما گفت ایشون هم خیلی نگران بودن سرم را که تا این لحظه پایین بود بالا آوردم و گفتم _ یه سری اتفاق ها افتاد که مجبور شدم برم بعدش هم امکان تماس نداشتم آقای الوندی که دید من به سختی صحبت می کنم از پرس و جوی اضافی خودداری کرد و گفت _ میتونم بپرسم کوچولوتون کجاست با ذوق گفتم _آیسو _آره اسمش آیسو بود کوش همراتون نمیبینم به چشمهای الوندی نگاه کردم خیره به صورتم بود مشخص بود که کلی سوال توی ذهنش هست ولی از پرسیدن شون منصرف شده _خوب راستش آیسو الان تو کافی شاپ پیش همکارانم هست _یعنی شما تو کافی شاپ کار می کنی _ بله چند ثانیه سکوت کرد و بعد گفت با من من و تردید پرسید _ شما باکسرا رابطه تون چی هست منظورم اینه که فامیل هستین یا... _ نه من تو کافی شاپ ایشون کار می کنم نمیدونستم چجوری توضیح بدم که توی دردسر افتادم و کسرا از سر انسانیت داره بهم کمک میکنه فکر می‌کنم آقای الوندی هم این موضوع را فهمید و ادامه نداد خوب پس پاشید من خودمم همراهتون به آپارتمانتون میام _نه زحمت نکشید من آدرس بهتون میدم دوتا کارگر بفرستین کافیه وسایل زیادی ندارم متوجه شدم بازم انگار که سوالی داشته باشند نگام میکنه _ منو ببخشید خانم مقدم قول میدم این آخریش باشه من از کار شما خیلی راضی بودم و دوست داشتم بیشتر باهم آشنا می شدیم ولی شما یه دفعه رفتین همین باعث شده توی ذهنم کلی سوال داشته باشم _ همسرتون... سرمو پایین انداختم و گفتم _فوت کردن همین چند ماه پیش ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم #یاس باورم نمیشه میگن دنیا گرده ولی تا حالا تجربش نکرده بودم _ آق
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم _متاسفم ببخشید که ناراحتتون کردم _نه خواهش میکنم همراه آقای الوندی و دوتا کارگرکه با وانت اومدن وسایلای خونرو جمع کردیم _اینجا چه خبره _زهره _ایلای چی شده چرا دارن اسبابارو جمع میکنن _زهره قضیش مفصله ولی فک میکنی الان میتونی با من بیای خونه جدیده _خونه جدیده _زهره به خدا همه چی میگم یکم فرصت بده _این آقا کیه _کدوم آهان ایشون آقای الوندی هستن آقای الوندی زهره جان همسایه ی خوب من هستش _سلام خانم از آشنایی با شما خوشبختم زهره با خجالت گفت _ممنون منم همینطور سلام غروب هم پارت داریم😍😍😍 _ایلای یه لحظه بیا _ببخشید آقای الوندی _خواهش میکنم شما بفرمایید _با زهره به اتاق خواب رفتیم زهره با عصبانیت درو بست و دست به سینه گفت _میشه توضیح بدی سیرتا پیاز ماجرارو مثل همیشه برا زهره تعریف کردم _ولی ایلای تصمیمت عجولانس من میتونستم به اکبر بگم با صاحب خونت صحبت کنه ایلای تو کسرارو دو سه هفتس میشناسی نمیشه بهش اعتماد کرد اگه نیت خوبی نداشته باشه چی ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم #یاس _متاسفم ببخشید که ناراحتتون کردم _نه خواهش میکنم همراه آقای
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 روایت واقعی زندگی ایلای به قلم پاک _ولی زهره کسرا آدم خوبیه تو این مدت کم وبیش شناختمش بعدم اون به اعتبار نرگس دست منو گرفته کمکم میکنه چون منو نرگس دوستیم _نمیدونم ایلای خدا خودش خیر کنه من برم به اکبر زنگ بزنم بگم که با تو میام البته راستش نمیتونم کمکت کنم _وااا زهره پس برا چی میای _میام که پیش این غریبه ها تنها نباشی نمیپرسی چرا نمیتونم کمکت کنم _واقعا چرا تبسمی کرد و گفته _دکتر گفته استراحت مطلق باشم الانم سروصدای کارگرا باعث شد بیام _چرا زهره نکنه مریضی نگرانم کردی _نه نترس هیچی نیس هیشکی نمیدونه ولی به قول قدیمیا بار شیشه دارم کمی تو ذهنم حرفش تکرار کردم تا فهمیدم منظورش چیه _دروغ میگی تو بارداری؟؟ _نه چه دروغی _کلی هزینه کردیم ایلای دعا کن این دفه بشه بغلش کردم گفتم _حتما میشه چرا نشه وای زهره کلی برات خوشحالم خدایا شکرت پس برو استراحت کن خودم جمع و جور میکنم _آخه _آخه نداریم برو برو اکبر آقا بفهمه پاشدی واسه خودت گردش رفتی ناراحت میشه _ایلای _جانم توبری جات اینجا خالی _میام به دیدنت زهرا خواهش میکنم برو خونتون استراحت کن من عوض تو استرس گرفتم _نه استرس چی خدا نخاد برگ از درخت نمیافته این که جنین انسان مراقب خودت و آیسو باش شبا درو خوب قفل کن آدرستم بده بیام بهت سر بزنم _آدرس کافی شاپ ‌که داری بیا اونجا من آدرس دقیق خونرو ندارم فعلا حالا برو _باشه پس سفارش نکنم زهره مثل مادر نگرانم بود داشتن همسایه ی خوب از فامیل هم بهتره ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 روایت واقعی زندگی ایلای به قلم پاک #یاس _ولی زهره کسرا آدم خوبیه تو این مدت کم وبیش
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم خیلی زود همه کارها انجام شد و من اسباب کشی کردم از خستگی گوشه آپارتمان جدیدم نشستم سردی سرامیکهای سفید و براق تو هوای داغ تابستون لذت بخش بود خونه از تمیزی برق میزد کابیتهای سفید و براق آشپزخونه دل هر زنی میبرد کاش واقعا این خونه برا من و آیسو میشد به افکار خودم خندیدم همه اسباب و وسایل وسط خونه هست البته چیز زیادی هم نداشتم در حد چند دست رختخواب فرش کهنه چند دست ظرف و ظروف یک یخچال کهنه اجاق گاز و میز تلویزیونی که دیگه تلویزیون نداشت به وضوح تاسف تو چشمای آقای الوندی و کسرا دیدم خجالت کشیدم ولی تصمیم دارم به زودی کمی اوضاع خانه را سر و سامون بدم آیسو خوابیده سینم دردش گرفته احساس میکنم روز به روز دردش بیشتر میشه گاهی حرف دکتر تو سرم اکو میشه تومور شما بدخیم تومور شما بدخیم چه روزه عجیبی داشتم میگن توی یک لحظه ورق برگشت واقعاً توی یک لحظه خیلی چیزها عوض شد خداوند امروز شبیه یک معجزه منو نجاتم داد فکر خوابیدن تو پارک اونم با یه بچه داشت منو از پا میانداخت موادی را که امروز توی پارک گرفته بودن در آوردم و توی سطل آشغال آشپزخونه انداختم دیگه جونی برام نمونده بود تا اوضاع خونه رو مرتب کنم جام انداختم و کنار آیسو سرم به بالش نرسیده خوابم برد صبح که شده نمیدونم به دلیل فعالیت زیاد دیروز بود یا بد خوابیدن دیشبم سینه ام دردش بیشتر شده چشمامو که باز کردم از دیدن فضای جدید شاید به مدت چند ثانیه نمیدونستم کجام ولی لحظه بعد تمام اتفاقات دیروز یادم افتاد خوشبختانه امروز کافی شاپ نمیرفتم و میمونم خونه تا وسایل هامو جابجا کنم انرژی زیادی حس میکنم خیلی خوشحالم اول برای تسکین سینه دردم یک دوش آب گرم گرفتم با اینکه تابستونه ولی من هنوزم از آبگرم لذت میبرم تصمیم گرفتم همه ظرفارو بشورم و مرتب توی کابینت های آشپزخانه قشنگم بچینم لحظه‌ای با دیدن ظرف و ظروفی که بیشترشون رو ثریا خانم داده بود یاد گذشته ها افتادم نمیدونم الان کجاست خبرداه پسرش فوت کرده یا نه چرا هیچ خبری ازشون نشد ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم #یاس خیلی زود همه کارها انجام شد و من اسباب کشی کردم از خستگی گو
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم امروز تقریباً دو هفته هست که به آپارتمان کسرا امدیم رفتار کسرا روز به روز با من صمیمی تر میشه و این باعث نگرانی من شده میترسم رفتارش پیش بچه های کافی شاپ سوء تفاهم ایجاد کند هر چقدر می خوام راجع به اجاره خونه باهاش صحبت کنم اجازه نمیده و میگه بمونه برای بعد باهم صحبت میکنیم اصلاً دوست ندارم فکر کنه که از احساساتش سوء استفاده می کنم آپارتمان جدید نزدیک کافی شاپ هست و من هر روز پیاده روی می کنم آرامش این روزهام باعث شده که درد سینه هم کمتر شده از اون روزی که از پسر توی پارک مواد گرفتم دیگه پارک نرفتم دو باری هم که آیسو اصرار کرد با روزیتا فرستادم یا باکسرا رفت راستش خودم میترسم گاهی یواشکی توی آپارتمان خودمون یکی دو نخ سیگار میکشم خنده دار ولی انگار که حضور کسرا رو توی آپارتمانش حس می کنم برای همین هم گاهی مثل کسی که یواشکی وارد خونه کسی دیگه بشه مدام این ور اون ور نگاه می کنم خصوصا موقع سیگار کشیدن امروز پنجشنبه است و دلم عجیب گرفته چند روزی هست خواب بابا و مامان مو میبینم حتی خواب ثریا خانم را هم دیدم با معصوم _ الای کسرا امروز نیست منم می خوام یکی دو ساعت زودتر برم لطفاً خودت حواست به همه چی باشه _کسرا نیست _آره نیست با یکی از دوستاش قرار داره امروز نمیاد _خودت کجا میری تو این شلوغی کافی شاپ میدونی که پنج شنبه ها خیلی شلوغ میشه _ بعدا بهت میگم کجا میرم فعلا ببینم میتونم نتیجه بگیرم یا نه _ باشه مشکلی نیست ولی داری مشکوک میزنی رزیتا خانم روزیتا همزمان که ماگ نسکافه اش رو برمی‌داشت خندید و گفت _ آفرین حس ششم خوبی داری همزمان که سعی میکردم ماگ از دست روزیتا بگیرم گفتم _پس از حدسم درسته خبرهای خوشی تو راهه رزیتا مجرد بود راستش از نگاه های یواشکی به کسرا متوجه شده بودم که به کسرا علاقه منده گاهی حرف نرگس پیش می کشیدم تا بدونه کسرا نرگس رو دوست داره و نباید به این علاقه‌اش نسبت به کسرا اجازه رشد بده همزمان که من و روزیتا درگیر ماگ بودیم رزیتا بادست آزادش ضربه خیلی کوچکی به سینه سمت چپم زد دردش امانم برید ماگ ول کردم و دستمو رو سینم گذاشتم نشستم و از ته دل ناله کردم روزیتا که از عکس العمل من تعجب کرده بود کنارم نشست و گفت _ چی شدی من که محکم نزدم همچنانکه لبمو گاز میگرفتم گفتم نه ضربت محکم نبود سینیه من کمی حساس شده واقعیت این بود که از حساسیت هم گذشته بود سعی کردم به خودم مسلط بشم و پاشدم _ چی شده بچه ها سحر بود که بالا سرمون وایساده بود _ چیزی نیست سحر جان بعضی ها به خاطر یک ماگ نسکافه داشت منو به کشتن می داد خانم نمیدونم با کی قرار داره از خوشحالی رو ابراست رزیتا در حالی که لبخند دندون نمایی میزد گفت _الی نزدیک دوره ات هست سینت حساس شده درد میکنه؟؟ _نه اصلا ولش کن الان خوبم اعتراف کن دیگه رزیتا قضیه جیه من فضولیم گل کرده از شنیدن حرفی که رزیتا زد چشام چهارتا شد 🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم #یاس امروز تقریباً دو هفته هست که به آپارتمان کسرا امدیم رفتار کسر
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم _بچه ها بین خودمون میمونه سحر و من خودمون نزدیک رزیتا کردیم و ذوق زده گفتم _بگو بگو بگو _رزیتا کمی با حالت خجالت زده گفت _راستش منو کسرا امروز میخاییم بریم یه کمی راجع به آیندمون باهم صحبت کنیم کمی با حالت عصبی گفتم _چی داری میگی رزیتا کسرا دختر خالش نرگس دوست داره _نه ایلای میدونم با نرگس دوستی ولی قبول کن اونو کسرا اصلا بهم نمیان نه خانواده ها باهم مچ هستن نه خود کسرا و نرگس سحر قیافه متفکری به خودش گرفت و گفت _این حرف تو یا حرف کسرا رزیتا انگار که عصبی شده باشه گفت _منظورت چیه _ببین ما دوستتیم و حتما بدون که خیر خواهتیم رازت به کسی نمیگم ولی ... _ولی چی سحر میخای بگی من دروغ میگم میخای بگی من کسرارو..... ناراحت گفتم _نرگس کسرارو دوست داره اگه کسرا به تو علاقه داره نباید طوری رفتار کنه که نرگس امیدوارم بشه باید بهش بگه _ایلای اگه نرگس کسرارو دوس داشت باید به نظرات کسرا احترام میزاشت باید به خاطر کسرا تو روی خانوادش وامیاستاد لحظه پرت شدم به گذشته ها وقتی تو روی بابا واستادم و گفتم آراز نمیخام همه روزای تاریک عمرم که انگار به اندازه پنجاه سال باشه مثل یه فیلم که دور تند باشه از جلوی چشام رد شد لحظه ای به خودم اومدم و دیدم که سحر و رزیتا همزمان دارن بال بال میزنن و صدام میکنن _چت شد الی چرا غرقی چرا گریه میکنی با بغض به رزیتا نگاه کردم و گفتم _ایستادن تو روی بابا و مامان نشانه ی عشق نیس کسرا اگه نرگس میخاس باید تلاش میکرد رضایت پدرومادر اونو جلب کنه نه اینکه با رفتارش اونو تو دوراهی بزاره و به تو امید بده این حرف زدم و دیگه تحمل موندن نداشتم رفتم کنار پنجره نشستم و خیابون نگاه کردم دیدم که سحر و رزیتا دارن پچ پچ میکنن ولی برام مهم نبود چطور باید به نرگس میگفتم کسرا داره به رزیتا فکر میکنه دلم از کسرا شکست ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم #یاس _بچه ها بین خودمون میمونه سحر و من خودمون نزدیک رزیتا کردیم
روایت واقعی زندگی ایلای به قلم امروز روز یک هفته است که از اون روز میگذره هر روز دارم تو ذهنم نقشه میکشم که پیش نرگس برم و سر صحبت باهاش باز کنم رفتار کسرا فردای اون روز خیلی سر سنگین بود البته با همه این طور بود حتی با رزیتا با خودم می گفتم حتماً رزیتا از مخالفت من حرفی به کسرا زده و اون از دست من ناراحته ولی وقتی دیدم حتی با روزیتا هم کم حرف شده انگار نور امیدی توی دلم روشن شد فردا پنجشنبه است مثل همه پنجشنبه ها روز سختی دارم البته اصلا سختیش به چشمم نمیاد چون از بس تنها بودم از شلوغی خوشم میاد امشب ماه تقریبا کامله و آیسو زودتر از همیشه به خواب رفته این روزا بجز مشکل نرگس و کسرا به هیچ کدوم از مشکلات خودم فکر نکردم و همین باعث آرامشم شده چقدر خوبه که فکر و خیال نداشته باشی فردا می خوام با رزیتا صحبت کنم باید این سکوتو بشکنم و بفهمم صحبت هایش با کسرا به چه نتیجه ای رسیده آیسو به صبح زود بیدار شدن عادت کرده و خیلی وقتا خیلی زودتر از من بیدار میشه _ماما ماما پاشو _صبح شده آیسو جان _ آره پاشو صبونه بخوریم بریم پیش عمو کسرا _ فدای تو بشم من عمو رو دوست داری _ دوسش دارم _عمورو دوست داری یا معجون های عمورو _اوممممم هر دو تاش رو دوست دارم مامان _بیا بغلم یکم مامان و دختری بخوابیم بعد پا میشم صبحانه میخوریم _نه پاشو تخم مرغ برام بپز _شکمو حواست هست چقدر شکمت جلو اومده توپولوی کی شدی تو آیسو خندید و صف دندانهای موشی سفیدش زیبا ترش کرد با خنده و شوخی ها صبحونه ی مامان دختری خوردیم و الان می خواهم را بیفتیم _ مامان میشه امروز بریم پارک _چشم پارکم میبرمت مامانی دست آیسو رو گرفتم و آیسو به بپر بپر کنان همراهم شد خداروشکر که خدا این دختر رو به من داده وگرنه الان تنهای تنها بودم طبق معمول هر روز زودتر از همه اینحاییم معمولا از عصر به بعد شلوغیا شروع میشه گردگیری و دستمال کشی میزها را شروع کردم و به همه جا سرک کشیدم پنجشنبه ها کافی شاپ خیلی شلوغ میشه انگار زوجهای جوان پنجشنبه ها فرصت پیدا میکنند تا یه جای خوب و عاشقانه بشینن و راجع به خودشان صحبت کنن _ سلام _ سلام چه زود اومدین _ تو هنوزم جمع میبندی _ چی _ اومدین خندیدم و گفتم _ چشم دیگه جمع نمی بندم حالت خوبه _خوبم _آخه چشات باد کرده کمی قرمزی هم داره شب خوب نخوابیدی خندید ولی خندیدنش شبیه زهر خند بود _ بچه ها نیومدن _ نه هنوز خیلی زوده آیسو خیلی مشتاق دیدارت بود ولی میدونست دیر میاین رفت تو اتاق نشسته دیروز یکی از مشتری ها براش عروسک گرفته داره به اصطلاح خاله بازی میکنه با عروسکش _ دختر شیرینیه بایدم براش عروسک بخرن _ ممنون لطف داری _ایلای _ جانم نمیدونم چطور شد که واژه جانم از زبونم در اومد همیشه میگفتم بله شاید خوش اخلاقی و لبخندش امروز باعث شد که بهش بگم جانم انگار از جانم گفتنم خوشش اومده بود چون تبسمی کرد و گفت _ میای بریم بشینیم اونجا باهم یه چایی قهوه ای بخوریم با علامت فکر کردن به بالا نگاه کردم و گفتم _اووووممم میام ولی چایی نمیخوام از اون معجون خوشمزه هات می خوام که خودتم درست کنی _نه مثل اینکه مامان و دختر سلیقشون یکیه به آیسو هر موقع میگم میای بریم چایی بخوریم دقیقا همین الان ادارو در میاره و همین حرفا میزنه باور کن _جدی _باور کن ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس) #کیمیا در همین حال زنگ تفریح خورده شد کیمیا تو دلش گفت
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 به قلم خانم علیزاده تحسینش کرد و گفت _ آفرین دوباره سوال بعدی رو پرسید لاله این بار با کلی منو من و وقت تلف کردن جواب داد رویا سریع جواب داد و کیمیا سوال بعدی رو به راحتی جواب داد این بار خانم علیزاده به انگلیسی توضیحاتی راجع به واژه ای گفت و بعد ازشون خواست تا واژه مورد نظر رو روی تخته بنویسند لاله که آن متوجه نشده بود خانوم چی میگه رویا به اشتباه جواب دیگری نوشت ولی کیمیا ماژیک برداشت و خیلی ریلکس روی وایت برد واژه مورد نظر رو نوشت خانم علیزاده براش دست زد رویا از ناراحتی و حرص زیاد آروم طوری که فقط کیمیا بشنوه گفت _ تو هنوزم همون احمق هستی فکر نکن چون شانس آوردی جواب دادی خیلی زرنگی کیمیا ناراحت شد ولی لبخند زد خانم علیزاده گفت بفرمایید سر جا هاتون بشینید لاله اول از همه رفت و نفس عمیقی کشید پشت سرش اول کیمیا و بعد رویا یک لحظه فکری به ذهن کیمیا رسید به بهانه سوال پرسیدن از خانم برگشت و همزمان پاشو سرراه پای رویا قرارداد رویا که خاست سمت صندلیش بره پاش گیر کرد به پای کیمیا و با صورت روی زمین افتاد کیمیا با بیخیالی گفت _ وای عزیزم مگه کوری رویا با جیغ بلند گریه کرد و کیمیا الکی نوازش کرد بچه ها دورش کردن خانم علیزاده با عجله خودشو به رویا رسوند گفت _ دختر آخه حواست کجاست کیمیا از اینکه انتقامش رو گرفته بود خوشحال بود یکی از بچه ها داد کشید _ وای خانوم دماغش خون میاد خانم علیزاده گفت برید کنار ببینم رویا در حالی که مانتوش از خون دماغش کثیف شده بود با گریه نگاهش کرد خانم علیزاده کمک کرد رویا رو به دفتر بردند کیمیا پیش دوستاس رفت و در حالی که از روی صندلیش سر میخورد و لم میداد گفت _ دختره خرخون فکر میکنه هرکی خرخونی میکنه بلده جواب بده من اگه اندازه اون درس بخونم وزیر میشم بهتون قول میدم و همه دوستاس زدن زیر خنده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️ ‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️ ‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس) #کیمیا یک پتو برداشت و گوشه ی اتاق خواب دراز کشید خوابش میومد ولی تو ذه
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 به قلم واسه چی التماس کردی بزار شکایت کنن وقتی من کاری نکردم هیچ غلطی نمی تونن بکنن حتی خانم شاهده اولین کشیده به صورت کیمیا خورد صورتش سوخت دستشو گذاشت رو صورتش اشکاش جاری شده بود _ بابا بابا _بابا و درد بابا زهرمار چقدر به خاطر تو خجالت بکشم دومین کشیده به صورتش خورد و پشت سر هم ضربه های بابا بود که میومد حسن آقا خودشم ناراحت کیمیا رو میزنه ولی نمیدونه عصبانیتش رو چه جوری خالی کنه چه جوری به کیمیا حالی کنه که هیچ کدوم از رفتاراش مورد پسند خانوادش نیست کیمیا با صدای آروم آروم گریه میکنه حسن آقا اتاق رو ترک کرد و با صدای بلند گفت دیگه حق نداری مدرسه بری دو روزم غذا نمیخوری تا بفهمی دنیا دست کیه واسه من لات چاله میدون شدی کیمیا دردش نیومده ولی حرفهای بابا مثل خنجر به قلبش نشسته دو ساعت گذشته و هیچ کسی اتاق نیومده صدای خنده رضا و حسین میاد که از سرکار برگشتن مامان از پسراش به خوبی استقبال میکنه _ پسرا یه چیزی بیارم بخورین تا شام خیلی مونده رضا _نه من میل ندارم با دوستام رفتیم فست فود مامان_ چند بار گفتم از حله حوله های بیرون نخورین مریض میشین زهرا با احتیاط اومد تو اتاق کیمیا زل زده و گلهای کنار پنجره اتاق رو نگاه میکنه زهرا داره لباس های کمد این ور و اون ور میکنه مشخص که بیخودی داره وقت تلف می کند دنبال بهانه است تا با کیمیا صحبت کنه کیمیا _چته دنبال چی میگردی وقتتو اینجا هدر نکن برو به خودشیرینی برس برو _ مثل اینکه تو از من طلبکاری _ نه طلبکار نیستم دارم بهت پیشنهاد میدم بری به شغل شریف خودشیرینیت برسی ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس) #کیمیا _ایلای دخترم باورم نمیشه یهو کجا رفتی وقتی آقای الوندی گفت تو
به قلم (یاس) بعد کلی انتظار بالاخره نوبتمون شد دکتر با ژستی عمیق مشغول برسی سونو و ام آر آی سینمه _چی شد خانم دکتر دکتر همچنان ساکته فاطمه_خانم دکتر _شما باید عمل بشی وا رفتم همه امیدم به یک دفه از دست رفت و دکتر به راحتی فهمید که چقدر ناامید شدم _با خودتون اینجوری نکنید عزیزم فاطمه _پس یعنی تومورش بدخیم بوده _هر عملی صرفا به معنای بدخیمی و وضعیت بد نیست عزیزم با مقایسه ی سونو ی قبلی ایشون و سونو جدیدشون کاملا مشخصه که توده بزرگتر شدن بدن ایشون تغیرات هورمونی شدید و متغیری داشتن و احتمال خیلی زیاد این رشد بخاطر همین تغیرات هورمونی بوده توده ی ایشون از نظر بنده خوش خیم هستن و ایشون باید خدارو شاکر باشن _اگه خوش خیم پس عمل برا چیه _برای برداشتن توده عزیزم گفتم که ام آر آی شما دقیقا نشون میده که توده ی سینه ی شما هیچ مشکلی نداره این توده ها انواع مختلف دارن گاهی فقط فیبر هستن گاهی توده هایی هستن که مستعد بدخیمی هستن گاهی فقط به قول عامیانه آب یا چرک هستن در هر حال شما باید عمل بشید و این توده تا بزرگتر نشده درآورده بشه شما دردی احساس نمیکنید؟؟معمولا این توده ها چون بخاطر تغیرات هورمونی هستش درناکن _چرا خصوصا موقع ماهانه ام هم متورم میشه هم درد ناکتر _دقیقا خصوصا در این زمانها دردناکترم میشن من برا دو روز دیگه براتون وقت عمل میزارم _نه دوروز دیگه زوده فاطمه_زوده چیه لیلای بعله خانم دکتر لطفا بنویسید _آخه فاطمه_آخه چی آروم و زیر لبی گفتم _فاطمه هزینه ی عمل حتما بالاست _فکرشو نکن از دکتر تشکر کردیم و راهی خونه ی مامان فاطمه شدیم تا آیسورو بردارم و برم خونه سرم گیج میره و حالم اصلا خوش نیس استرس زیادی دارم نمیدونم بخاطر بدخیم نبودنش خوشحال باشم یا بخاطر عمل ناراحت شاید دکتر مراعات حالمو کرده و اصل قضیه رو نگفته وگرنه آخه اگه خوش خیم پس چرا میخاد عملش کنه وای خدا مغزم داره میپوکه _چته الی چرا اینجوری مضطربی دیدی گفتم چیزی نیس باید بعد عملت یه شام به من بدیا _فاطمه نمیفهمم اگه خوش خیمه پس عمل جرا میخاد بکنه _دیدی که گفت چون سایزش بزرگ شده دیگه _چرا بزرگ شده _الی چرا میخاد به زور بگی که بدخیمه دکتر کامل توضیح داد بازم رسیدیم خونه تو گوشی میزنیم ببینیم اطلاعاتی هست یا نه ایلای الان باید خوشحال باشی بخند حرفاش حالمو کمی بهتر کردهر چند ته قلبم ترسی دارم که ول کنم نیس _بعد عملت توده رو میدن آزمایشگاه کاملا مشخص میشه از چه نوعی ولی تو باید الان خیلی خیلی خوشحال باشی ببین اگه ذره ای این توده شبیه بدخیما بود حتما تو آم آرآی مشخص میشد چون ام آر آی تو رنگی هم بود آهی کشیدم و گفتم _درسته ولی فاطمه من از عمل میترسم _نترس خودم باهاتم چه جمله ی قشنگی بود و چه رفیق خوبی حالم بهتر شد به قول مامانم هممون یک جان به خدا بدهکاریم حالا نشد فردا فردا نشد بالاخره که باید تسلیم بشیم پس خودمو به خدا میسپارم وقتی رفیقی به این بامرامی کنارمه خیالم از بابت آیسو هم راحته ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس) #ایل_آی .آیناز اومد کنارم و بغلم کرد و های های گریه کرد دلم میخواست سا
به قلم آیناز و مامان که سلانه سلانه راه میرفت سمتمون اومدن _بریم _بریم مامان حالت بهتر شده قبل از مامان آیناز حواب داد _مامان دیگه سرمزار نمیای ها مامان لبخند بی جونی زد و گفت _چشم مامان امر دیگه آیناز_مامان جدی میگم مامان بابا دیگه رفته خواهش میکنم دیگه به فکر منو ایلای باش امیر حسین که یه دستشو انداخته بود دور شونه ی آیناز گفت _مامان دخترا به کنار به فکرسلامتی خودت باش تو دلم آه کشیدم چقد امیرحسین هوای آیناز داره امیر حسین _آبجی ببخشید من اصلا حواسم به آیسو خانوم نبود _مشکلی نه آقا امیر حسین اشکالی نداره راستی پس ایلماه کجاست _بردم دادم خواهرم نگهداره بچه این ماه فقط صدای گریه شنیده البته ناراحت نشیدا _نه حق دارید آراز جلوتر از همه ما میره و نمیدونم آروم آروم به آیسو چی داره میگه که آیسو شروع کرده به حرف زدن خونه که رسیدیم زن عمو با غیض به منو آراز نگاه میکرد نمیدونم از اینکه آراز آیسورو بغل گرفته ناراحته یا شاید داره فک میکنه من بیوه دارم پسرشو از راه به در میکنم آیناز_ایلای تا من چایی دم کنم تو به مامان کمک کن یه آبی به دست صورت خودت و مامان بزن _باشه مامان_خودم میزنم مادر تو بیا یه آب خنک به صورتت بزن بعد برو دراز بکش تو خودتم حال روز خوبی نداری _نه مامان خوبم آراز_زن عمو ما میریم خونه اگه کاری داشتی حتما بهم بگو مامان_ممنونم پسرم خداتورو برا پدر مادرت حفظ کنه خیلی زحمت کشیدی تو شادیات جبران کنیم زن عمو _زحمتی نبوده وظیمون بود فعلا خداحافظ حتی امیر حسینم رفت تا ایلماه بیاره با آیسو بازی کنن مادر دختری نشستیم _مامان الان خوبی _آره مادر این فشارخونم دیگه با من دوست شده زیاد حدی نگیر خودت چطوری _راستش زخمم خیلی میسوزه _امروز که دیره ولی فردا حتما ببر درمانگاه دکتر نگاه کنه رفتم و سرمو رو پای مامان گذاشتم و بعد سالها طعم آرامش مادرمو چشیدم ❤️❤️
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🌱بچه‌ها می‌دونم ظاهر مهمه و هیچکس هم نمی‌تونه بگه نیس، می‌دونم سیکس پک، رگ دست، بدن عضله‌ای، قد بلند، قیافه خوشگل، لباس‌های مارک و ساعت فلان برند و ماشین درست و حسابی و پول زیاد و از اون طرف هم هیکل و قد و بالای رعنا و چشم و ابروی دلبر و رنگ موی فلان و پوست بیسار و بقیه چیزایی که شما از من بهتر بلدید، جذابه، قشنگه، مده و خواستنیه. اما باور کنید وقتی توی رابطه‌ با آدمی باشید که به رسیده، انگار همه اینارو داره. نه اینکه چشممون رو ببندیم، اون کشش اولیه که برمبنای ظاهره حتما باید باشه، اما بعدش چی؟ اگه کل ملاک ما در سطح همون ظاهر باشه، نهایت چیزی که دستمون رو می‌گیره همون ظاهره. من شخصا وقتی کسی ملاکاش در همین حده، هرچند سالش که باشه، بازم احساس می‌کنم با یه بچه طرفم که فقط می‌خواد اسباب‌بازیش خوشگل باشه که پزش رو به بقیه بده. بلوغ مخصوصا و بلوغ در روابط اجتماعی، خیلی قشنگه بچه‌ها، می‌تونه از هر نظر چشم و دلت رو سیر کنه و احساس ارزشمندی بهت بده، که تو درازمدت تعیین می‌کنه چقدر از خودت و رابطه‌ات راضی باشی. دنبال آدمی که ظاهرش رو می‌پسندید باشید اما ورژن بالغش. 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علی آل یاسین😔 سلام مولای غریبمان 😔 التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علی آل یاسین😔 سلام مولای غریبمان 😔 التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علی آل یاسین😔 سلام مولای غریبمان 😔 التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علی آل یاسین😔 سلام مولای غریبمان 😔 التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علی آل یاسین😔 سلام مولای غریبمان 😔 التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علی آل یاسین😔 سلام مولای غریبمان 😔 التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علی آل یاسین😔 سلام مولای غریبمان 😔 التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علی آل یاسین😔 سلام مولای غریبمان 😔 التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️
Hojat Ashrafzadeh _ Asheghe Toam (320).mp3
8.99M
یه موزیک آرام که کیمیا اون شب گوش میگرد عاشق توام از حجت اشرف زاده عزیز❤️
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علی آل یاسین😔 سلام مولای غریبمان 😔 التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علی آل یاسین😔 سلام مولای غریبمان 😔 التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علی آل یاسین😔 سلام مولای غریبمان 😔 التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علی آل یاسین😔 سلام مولای غریبمان 😔 التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علی آل یاسین😔 سلام مولای غریبمان 😔 التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️