eitaa logo
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
8.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
9.2هزار ویدیو
9 فایل
نجواها و دعاهای مشکل گشا ، زندگی نا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مه شهدا داستان های آموزنده موسیقی بی کلام آرام بخش
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 خدایا .... دلم مرهمی می خواهد از جنس خودت ! نزدیـــک! بی خطــــر! بخشــــنده! بی منّــــــــت خدایا........دوستت دارم.....دوستت دارم... شب همگی در پناه خدا ❤️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس) #ایل_آی وقتی ناراحتی از صورتم دید گفت _غصه نخور اگه مشکلت عقدمونه
به قلم (یاس) منتظر تماس محمد بودم ولی محمد هیچ زنگی نزد به گوشیش زنگ زدم ولی جواب نداد دیگه هیچ چیز دست من نبود فکرهای وحشتناک توی ذهنم جولان می داد اینکه اگه محمد منصرف بشه اگه عقد نکنه و هزاران اگه دیگه داشتن ذهن منو می خوردن انقدر تنهایی بی صدا گریه کردم که سردرد وحشتناک گرفتم همش جمله اگه محمد منصرف بشه تو ذهنم بود و هی تکرار میشد هی تکرار میشد من با این بچه چیکار کنم داشتم از استرس میمردم صبح روز بعد با سردرد و تب از خواب بیدار شدم مامان کنارم بود _ بیدار شدی عزیزم _ داشتی تو خواب حرف میزدی حتما سرما خوردی تب هم که داری مامان پاشد رفت و با یه دستمال خیس برگشت _ پاشو یه چیزی بخور بعدش قرص بخوری خوب میشی حرفی نمی زدم مامان با غصه گفت _چرا گریه کردی چی شده که به من نمیگی نشستم زانوهامو بغل کردم به زور تونستم حرف بزنم _محمد زنگ نزده _ نه به من که زنگ نزده الای با محمد دعوات شده اون که دیروز با خنده از خونه رفت مشکلتون چیه مادر _میخواستم قرص بخورم که یادم اومد باردارم حس مادرانه‌ام باعث شد که قرص نخورم چون میدونستم برای بچه خیلی ضرر داره گفتم حالم زیاد بد نیست مامان در حالی که دستمال روی پیشونیم جابجا می‌کرد گفت _بدنت داغ تب داری قرص بخور به من بگو چی شده شاید راه حلی پیدا کردیم _مامانم میگم فقط الان خوابم میاد می خوام بخوابم مامان ناامید پا شد رفت دوباره گریم گرفت خوابم گرفته بود و همش خواب های پریشان می دیدم با گرمی دستی روی گونه‌ام بیدار شدم فکر کردم دست مامانمه چشمامو باز نکردم دستاشو تو دستم گرفتم کمی فشار دادم و گفتم _ مامان نگران نباش حالم خوبه صدای مامان کمی دورتر به گوشم رسید که گفت _ عزیزم پاشو مهمون داریم پس کی بود که صورت منو نوازش میکرد مطمئنم یک دست زنانه بود محمد نیست چشمامو باز کردم یه خانم شیک پوش با صورتی دلنشین و البته کمی جدی کنارم نشسته بود فکر کردم بازم دارم خواب میبینم چشم چرخوندم مامان با لبخند تو چهارچوب در ایستاده بود آیسو جلو آمد و گفت _ مامانی پاشو این خانوم مهمون ماست خانم سلام کرد چشمامو مالیدم و خوب نگاهش کردم پاشدم نشستم باورم نمیشه تازه خوب دیدمش این که مهتاب خانوم مامان محمد محمد از در تو اومد و بالای سرم ایستاد دستاشو تو جیبش انداخته بود و یه لبخند گله گشاد می زد با تته پته گفتم _ مهتاب خانوم مهتاب خانوم رو به مامان گفت حاج خانوم لطفاً منو با عروسم چند دقیقه تنها بزار مامان گفت بله حتماً و دست آیسو رو گرفت و رفت محمد همچنان بالای سرم ایستاده بود مهتاب خانوم رو به محمد گفت _با تو هم بودما شازده محمد با خنده گفت _ مامان من از خودتم دیگه بزار من بمونم مهتاب خانم در حالی که زیر لبش لا اله الا الله میگفت دستشو گذاشت روی پیشونیم و گفت _ تب داری این برای بچه خوب نیست سرمو پایین انداختم پس محمد کار خودشو کرده بود آبروم رفت محمد با خنده گفت _ به خدا فقط مامان بابا میدونن میدونم داری تو دلت فحشم میدی 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علی آل یاسین😔 سلام مولای غریبمان 😔 التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽✨الهی به امیدتو 🌷جان را تو صفا ده به صفای صلوات همراه ملک شو به نوای صلوات برهرچه خدا، قیمتی داد ، ولـی گلزار بهشت است بهای صلوات خواهی که شود مشکلت آسان بفرست بر چهره ی دلربای 🌷محمد مصطفی (ص ) صلوات اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي🌷 مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 🌷 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88    
🌷⭐️🌷⭐️🌷⭐️🌷⭐️🌷⭐️🌷⭐️ حتما بخونید خیلی قشنگه... مردی ثروتمند سفید پوست و در عین حال نژادپرست  وارد رستورانی شد نگاهی بدین سوی و آن سوی انداخت و دید زنی آفریقایی (سیاه‌پوست)، در گوشه‌ای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد برای همه کسانی که اینجا هستند غذا می‌خرم غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است! گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز زن آفریقایی زن سیاه‌پوست به جای آن که مکدّر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت "تشکّر می‌کنم." مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت "این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن آفریقایی که در آن گوشه نشسته است. دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن آفریقایی را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا  به همه داده شد، زن آفریقایی لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت "سپاسگزارم." مرد از شدّت خشم دیوانه شد. به سوی گارسون خم شد و از او پرسید، "این زن سیاه‌پوست دیوانه است؟ من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبّانی شود از من تشکّر می‌کند و لبخند می‌زند و از جای خود تکان نمی‌خورد." گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت خیر قربان او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است. شاید کارهایی که به ظاهر بر علیه و ضرر ما انجام می شود، نادانسته به نفع ما باشد    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88