#خاطره 🤦♂️🤦♂️🤦♂️🤦♂️
خانه پدرم با پدربزرگم چسپیده بود به هم و یه در باز کرده بودن تا رفت و امد داشته باشیم بنده خدا مرحومه مادر بزرگم(خدارفتگان شما رو هم بیامرزه🤦♂️ ) از هر دو پا فلج بود و نشسته کشان کشان میومد خانه ما
یه روز بهم گفت پسرم برو خانه و ببین قابلمه که روی علاالدین هست اگه آبش ته کشیده یه کتری کنار چراغِ یه مقدار آب بریز قیمه ها ته نگیره
منم بدو بدو رفتم و کتری کنار چراغ رو برداشتم و قابلمه رو نصفه آب کردم 👍👍 اومدم خوشحال از این عمل خداپسندانه و گزارش کار رو هم دادم به مادربزرگم که مادر بزرگ عزیزم اَمرتون اجرا شد
یهویی گفت دوتا کتری تو اتاق بود کدومش و خالی کردی تو قیمه ها
گفتم همون که رنگش یه خورده ای رفته بود
زد تو پیشانیش گفت خراب کردی خراب 😳😳😳😳😳
چرا مادرجون ؟
گفت اون کتری رو بابا بزرگت نفت کرده بود و گذاشته بود تا من به زحمت نیفتم برا نفت خالی کردن تو چراغ نفتی
آه 🤦♂️تازه متوجه شدم چرا کتری رو که خالی کردم قیمه ها کف کرد و یه جوری شد 😰😰😰
نگو کتری نفت رو جا آب خالی کردم تو خورشت ها
خلاصه اون روز یادم نیست دوتا خدا بیامرز (خدارفتگان شما رو هم بیامرزه) با پلو شو چچی خوردن
ولی یادمه گوشتا شده بود لاستیک
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
@nakhchilik
نخچِلیک
اینکه من تک پسرم و شیشتا خواهر دارم خیلی جاها برامون دردسر شده مثلا یهبار رفته بودیم خواستگاری، ب
#خاطره
یه همکار داشتم سیبلو و هیکلی ولی از این مامانم ایناها با اَدا و رفتار دخترونه
یکی از دوستای مشترکمون میگفت چه توقعی داری از کسی که بین چهارتا دختر بزرگ شده
🤣🤣🤣🤣🤣
@nakhchilik
😂😂😂😂😂😂😂
روز اولی که عقد کردیم مامانم لباسای رو طناب روجمع کرده بود ریخته بود رو تخت من
نامزدم اومده بود خونه رفتم نشستم رو لباسا جیغم بالا رفت🥴😭😭
نگو که یه زنبور لای لباسا بود زد به 🤦♂️🤦♂️
حالا من دادمیزدم خجالتم میکشیدم بگم کجامه همه دوروبرم جمع بودن ومیگفتن چته
خلاصه که همه رو بیرون کردم به مامانم گفتم اونم آبرومو جلو همه برد😂😂😂
#خاطره🤦♂️
🤣🤣🤣🤣
@nakhchilik
نخچِلیک
مخاطبین عزیز😊 منتظر #خاطرات سفر های زیارتی اربعین و کربلا تون هستیم ان شاالله شب جمعه مثل این چن
از اینکه تا حالا هیچکدوم از عزیزان #خاطره ای نفرستادن بسیار سپاسگزاریم 🤣🤣🤣🤣
یه خورده فعال بشین خوب
@nakhchilik
#خاطرات_کربلا
#اربعین