✨﷽✨
#حکایت
⚠️روزها را شوم و نحس ندانیم!
✍حسن بن مسعود گوید: روزی به محضر مولایم امام هادی علیهالسلام رسیدم، در حالیکه در آن روز چند حادثهی ناگوار برایم رخ داده بود؛ انگشتم زخمی شده بود؛ شانهام در اثر زمین خوردن از روی اسب، صدمه دیده و در یک نزاع غیرمترقّبه، لباسهایم نیز پاره شده بود؛ به همین خاطر، با ناراحتی تمام در مقابل حضرت گفتم: «عجب روز شومی برایم بود! خدا شرّ این روز را از من باز دارد!»
امام هادی صلواتاللهعلیه فرمودند: «ای حسن! تو هم با اینكه با ما رفت و آمد دارى، گناه خود را بر گردن روزگارِ بىگناه مىاندازى؟!»
با شنیدن سخن امام، بر سر عقل آمدم و فهميدم كه اشتباه کردهام و گفتم: «مولاى من، از خداوند طلب آمرزش دارم.» امام عليهالسلام فرمودند: «اى حسن! روزها چه گناهى دارند كه چون شما به سزاى اعمالتان مىرسيد، آنها را شوم مىپنداريد؟!»
عرض کردم: «يا بن رسول اللّٰه! من همواره استغفراللّٰه گفتن را ورد زبانم سازم و اين توبهی من باشد؟»
امام عليهالسلام فرمودند: «به خدا سوگند اين کارتان چنان فایدهای ندارد و خداوند به خاطر نكوهشى كه بر بىگناهى انجام میدهید، شما را مجازات مینمايد! اى حسن، مگر نمىدانى كه پاداشدهنده و مجازاتكنندهی اعمال در دنيا و آخرت، فقط خداست؟!»
گفتم: «آرى چنين است اى مولاى من.» آنگاه حضرت فرمودند: «دیگر تکرار مکن و براى روزگار، اثرى در حكم خداوند قائل مشو.» عرض كردم: «چشم مولاى من.»
📚 تحفالعقول (علامهحرانی)، ص۴۸۲
بحار الانوار (علامهمجلسی)، ج۵۶، ص۲
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🌼 به ما بپیوندید 🌼
🌴کانال بیت الاحزان فسا🌴
ایستگاه دین و زندگی
در ایتا👇
https://eitaa.com/bytolahzanfasa
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/GmGUJLAqbi7BPqtn01Jz2D
🍂 حكايت بینای طمعکار 🍂
یکی از خلفای عباسی مقداری زیادی پول به زیاد بن عبدالله داد تا وی این پول را (احتمالا با هدف جلب محبت مردم در برابر کرامات اهلبیت) بین افراد نابینا و یتیم تقسیم کند. فردی به نام ابو زیاد تمیمی که بسیار طمعکار و پولدوست بود به او گفت: نام مرا نیز در میان نابینایان بنویس.
زیاد گفت: حتماً مینویسم زیرا خداوند میفرماید: فانّها لا تَعمَی الا ابصار ولکن تَعمی القلوب الّتی فی الصّدور
«این کافران را گرچه چشمان سرشان کور نیست اما چشم دل آنها کور است»
سپس ابو زیاد درخواست کرد که نام فرزندش نیز در دفتر ایتام نوشته شود.
زیاد گفت: اسم آن را نیز حتماً مینویسم. زیرا هر که پدری چون تو داشته باشد یتیم است.
#حکایت • #طمع
خداوکیلی چه جوابای باحالی بهش داد 😁
🔹🔶─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─🔶🔹
🌴🌼
حکایتی زیبا درباره آشیخ مرتضی زاهد
🔸عیادت از بیمار و عنایت رسول اکرم
مرحوم حاج آقا بزرگ مدرسی (روحانی و عالمی پرهیزکار و یکی از ائمه جماعت تهران) به آقا شیخ مرتضی زاهد عنایت و ارادتی ویژه داشته و چندین سال به طور دائم با ایشان همراه و همصحبت بوده است.
یک روز حاج آقا بزرگ مدرسی با آقا شیخ مرتضی در کوچه روبرو می شود و آقا شیخ مرتضی به او می گوید:
« اگر میل دارید من دارم به عیادت حاج حشمت می روم؛ شما هم تشریف بیاورید با هم برویم. »
حاج حشمت یکی از ذاکران و روضهخوانهای مشهور تهران بود و در آن روزها دچار بیماری بسیار سخت و خطر ناکی شده بود، به طوری که او را به بیهوشی و اغما کشانده بود و از دست اطبای آن روزگار نیز کاری بر نمیآمد.
حاج آقا بزرگ مدرسی همراه با آقا شیخ مرتضی به جلوی خانه حاج حشمت میروند و در میزنند.
اهالی خانه از پشت در میگویند: حاج حشمت به حال بیهوشی در بستر بیماری افتاده است.
اهالی خانه وقتی متوجه میشوند آقا شیخ مرتضی پشت در است درب را باز میکنند. آن دو به کنار حاج حشمت که به حالت اغما و بیهوشی در کنار کرسی افتاده بوده میروند.
آقا شیخ مرتضی به حاج آقا بزرگ میگوید:
« بهتر است برای شِفای ایشان هفتاد مرتبه حمد بخوانیم؛ سی و پنج حمد شما بخوانید و سی و پنج حمد را هم من میخوانم.»
حاج حشمت بیهوش و بی رمق در بستر بیماری خوابیده بود و آقا شیخ مرتضی و حاج آقا بزرگ در حال خواندن سوره حمد بودند.
پس از لحظاتی به یکباره حاج حشمت تکانی میخورد و از جایش بلند میشود و مینشیند.
او با مشاهده آقا شیخ مرتضی نگاهی کنجکاوانه و معنادار به او میاندازد و در همان حال و هوا میگوید:
من همین حالا حضرت خاتم الانبیاء صلیالله علیه و آله و سلم را در خواب زیارت میکردم. پیامبر خدا همین حالا در خواب به من فرمودند:
« برخیز که آقا شیخ مرتضی به عیادتت آمده است و یک گلابی هم برایت آورده است.»
آقا شیخ مرتضی تبسمی میکند و دستش را در جیبش فرو میبرد. او یک گلابی را از زیر عبایش بیرو میآورد و به حاج حشمت میدهد و حاج حشمت به برکت وجود آقا شیخ مرتضی و به خواست و عنایت پیامبر خدا صلیالله علیه و آله از آن بیماری شفای کامل پیدا میکند.
#حکایت #مردان_خدا
پ.ن: آقا شیخ مرتضی زاهد متولد ۱۲۴۷ شمسی، متوفی سال ۱۳۳۱ شمسی و از شاگردان شیخ فضلالله نوری بوده است.
شادی روح پاکش صلوات
🔹🔶─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─🔶🔹
〰🌴🌼🌴〰
🌴کانال نامه حبیب🌴
https://eitaa.com/namahhabib
#حکایت
ثمره امانتداری
🔸در شهر مكه، جوانی فقیر میزیست و همسری شایسته داشت. روزی هنگام بازگشت از مسجدالحرام، در راه، كیسهای یافت. چون آن را گشود، دید هزار دینار طلا در آن است. خوشحال نزد همسر آمد و داستان را باز گفت.
🔹زنش به او گفت: این لقمه حرام است، باید آن را به همان محل ببری و اعلام كنی، شاید صاحبش پیدا شود. جوان از خانه بیرون آمد، وقتی به جایی رسید كه كیسه زر را یافته بود، شنید مردی صدا میزند: چه كسی كیسهای حاوی هزار دینار طلا یافته است؟ جوان پیش رفت و گفت: من آن را یافتهام، این كیسه توست، بگیر طلاهایت را.
🔸مرد كیسه را گرفت و شمرد، دید درست است. دوباره پولها را به او بازگرداند و گفت: مال خودت باشد، با من به منزل بیا، با تو كاری دیگر دارم.
🔹سپس جوان را به خانه خود برد و نه كیسه دیگر كه در هر كدام هزار دینار زر سرخ بود، به او داد و گفت: همه این پول ها از آن توست. جوان شگفتزده شد و گفت: مرا مسخره میكنی؟
🔸مرد گفت: به خدا سوگند كه تو را مسخره نمیكنم. ماجرا این است كه هنگام شرفیابی به مكه، یكی از عراقیان، این زرها را به من داد و گفت: اینها را با خود به مكه ببر و یك كیسه آن را در رهگذری بینداز. سپس فریاد كن چه كسی آن را یافته است. اگر كسی آمد و گفت من برداشتهام، نه كیسه دیگر را نیز به او بده؛ زیرا چنین كسی امین است. شخص امین، هم خود از این مال میخورد و هم به دیگران میدهد و صدقه ما نیز، به واسطه صدقه او، مقبول درگاه خداوند میافتد! جوان، پولها به خانه آورد به دلیل امانتداری و صداقت، از ثروتمندان روزگار شد.
📚اویس قرنی، محمد محمدی، ص ۲۲۹
#سبک_زندگی
🔹🔶─┅ೋ❅🕋❅ೋ┅─🔶🔹
〰〰🌴🌼🌴〰〰
🌴کانال نامه حبیب
https://eitaa.com/namahhabib
@Maddahionlinمداحی آنلاین - بیان روایتی از امام حسین - استاد وزیری.mp3
زمان:
حجم:
2.83M
🌺 #میلاد_امام_حسین(ع)
♨️بیان روایتی از امام حسین علیه السلام
👌 #حکایت بسیار شنیدنی
🎙استاد #وزیری
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🌴🌼 نامه حبیب
کانال دین و زندگی
https://eitaa.com/namahhabib