📚بچههای سنگان:
📗#بچه_های_سنگان
✍️ #حسین_فتاحی
🌀 #سوره_مهر
🔖 #انقلاب
🤩 #نوجوان
📍#نوجوان_رمان
📌 معرفی:
پدرها اسطوره ی بچه هایشان، مخصوصاً پسرها هستند.
داستان این پدر و پسر را بخوانید.
📝 خلاصه:
داستان پسر نوجوانی که در روستایی زندگی می کند و پدرش نظامی است (زمان شاه) ولی در جریان قیام و انقلاب مردم در شهرها، مطلع می شوند که پدرش فرار کرده و به صف مبارزان و انقلابیون پیوسته. از پدرش خبری ندارند تا اینکه با واسطه ای پیغام می رسد که به شهر بروند تا پدر را ببینند. در شهر قبل از دیدن پدر، در خانه ی واسطه ها چند روزی هستند و با کارهای مردم در جریان انقلاب آشنا می شود تا اینکه پدر را در حالی که زخمی شده می بیند…
☘️ برگی از کتاب:
حس کردم کارها دارد مشکل می شود. هر روز که می گذشت، مسئله ی تازه ای پیش می آمد؛ حادثه ی وحشتناکی اتفاق می افتاد و بیشتر توی دلم خالی می شد. پاک امیدم را از دست داده بودم، فکر کردم: «اگر پدرم این کار را کرده باشد، دیر یا زود پیدایش می کنند و بعد …» اصلاً نمی خواستم فکرش را هم بکنم. در دل آرزو می کردم که خدا کند دیشب کسی متوجه آمدن و رفتن پدر نشده باشد.
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🇮🇷 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
📚ای کاش گل سرخ نبود:
گذری به قبل از انقلاب با رمانی جذاب وخواندنی و البته عاشقانه
📗 #ای_کاش_گل_سرخ_نبود
✍️ #منیژه_آرمین
🌀 #سوره_مهر
👨🔧#جوان
🔖 #انقلاب #رمان
☘️ برگی از کتاب:
در میان نغمه جادویی موسیقی🎼 میرفت تا همهچیز را فراموش کند، ولی گاهی در میان آوازها💤 صدایی آشنا میشنید. چیزی که او را یاد پدرش میانداخت، یاد مادر و خواهرها و خاله قوزی…» و همینها بود که مرگ حاج حسن آقا را رساند «یک روز میگفتند دخترت بیحجاب رفته وسط مردها، روز دیگر میگفتند: دخترت توی مجلس تار🎻 میزند… »
وقتی خبر فوت حاجی رسید، مهدی و گللر نمایش خسرو و شیرین را در شهرهای مختلف بازی میکردند.
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🇮🇷 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
نمکتاب
🖼 #عکس_هنری 📚 #حاج_قاسم ✍ #نرجس_شکوریان_فرد بــــ☘ـرگی از کتــاب: داعشی ها هم #نماز_جمعه داشتند‼️
#حاج_قاسم
#نذری_کتاب
#صدقه_کتاب
حاجقاسم اگر دلها💞 را تسخیر کرد چون خودش، راحتیاش، امکاناتش و لذتش، اولویتش نبود!
🌹 جانش برای خدا!
💪 توانش برای خدا!
💸 *داراییاش* در راه خدا....
📚✨📚✨📚✨📚
حاج قاسم را در دلها❤️ زنده نگه میداریم تاظهور، ان شاالله
💳 شماره کارت نذورات:
۶۱۰۴۳۳۷۹۱۱۷۴۷۳۱۷
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🇮🇷 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
هدایت شده از پاتوق نمکتاب
قهرمان ملی.pptx
42.66M
#پاورپوینت_ملی
#قهرمان_من
قهرمانت تو زندگی کیه؟
🏴 @omatevahede
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✊ مبارزه پرجاذبه
📚 #آن_مرد_با_باران_میآید
🤩 #نوجوان
🌀 #کتابستان
🔖 #انقلاب #نوجوان_رمان
👌 همه نوجوانهای امروز به خواندن این کتاب و امثال آن نیاز دارند....
🤗 *«آن مرد با باران میآید» تازهترین رمان خانم «وجیهه سامانی» است؛ روایت زندگی پسری به نام «بهزاد». نوجوانی که ناگهان در بطن حوادث انقلاب قرار میگیرد؛ بدون آنکه آمادگی این حضور را داشته باشد.* بهزاد با همه احساسات، هیجان، شور و انرژی دوره نوجوانی در مواجهه با یک اتفاق بزرگ قرارگرفته است؛ آنهم اتفاقی به بزرگی یک انقلاب چندین میلیونی. کتاب به خوانندگانش این فرصت را میدهد که خودشان را جای بهزاد بگذارند و به سال 1357 بروند و همپای او، تصمیم بگیرید در کدام مسیر حرکت کنند.
🖋تقریظ آقا بر کتابی نوجوانانه
بسمهتعالی
بسیار خوب و هنرمندانه و پرجاذبه نوشته شده است. تصویری که از ماههای آخر مبارزات نشان میدهد، درست و روشن و واقعی است. به گمان من همه جوانها و نوجوانهای امروز به خواندن این کتاب و امثال آن نیاز دارند. از نویسنده کتاب باید تقدیر و تشکر شود انشاءالله.
مرداد ۹۸
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🇮🇷 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
هدایت شده از تک رنگ
#بریده_کتاب📕✂️
شهاب از ماشین پیاده شد و در سکوت شب پهباد را راهی ساختمان کرد. سینا و امیر تصاویری که پهباد از فضای داخل حیاط نشان میداد را روی لب تاب کنترل می کردند.
سینا گفت:
- یه دوربین بالای در ورودی حیاط، اینم دومی بالای ورودی ساختمون، چه قفل کتابی زدن به درش، تمام پنجره ها هم نرده داره که!
امیر به نور ضعیفی که از یکی از پنجره های این ساختمان دیده میشد اشاره کرد:
- این ساختمونی که کنار حیاطه انگار تازه ساخته شده! یکی هنوز توی این ساختمونه سینا!
سینا با وحشت نالید:
- من مطمئنم که همه رفتند!
امیر به سرعت از ماشین پیاده شد و به شهاب اشاره کرد تا پهباد را از ساختمان بیرون بیاورد:
-خدا کنه متوجه نشده باشن!
شهاب داخل ماشین که نشست گفت:
- هیچ راه نفوذی به داخل ساختمون نبود؟
وقتی سکوت هر دو را دید پرسید:
-چیزی شده؟
#زنان_عنکبوتی 🙎♀️🕸
#نرجس_شکوریان_فرد
🇮🇷 @yaran_samimii
samimane.blog.ir 🇮🇷
📸 #عکسنوشته
📚 #نقاب_ها
✍ رهبر انقلاب اسلامی: یکی از مصادیق بارز #نفوذ....
╭┅──────┅╮
🌸 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
💌#خاطرات_کتابخوانی
از همان نوجوانی هایم، روابط اجتماعی🤝 خوبی داشتم
اما
ارتباط با بعضی ها برایم سخت بود😓
این یکی هم از همان ها بود!🙄
جلو رفتم کتاب 📖را دستش دادم و لبخند زدم☺️ و برگشتم🚶♀.
هنوز چند قدمی دور نشده بودم که صدایم🗣 کرد.
برگشتم🚶♀ به سمتش.
گفت: نمی تونم بخونم.
خیلی پیامک📩 برام میاد.
یاد شاگردانم افتادم.
گفتم من خودم معلم 👩🏫فیزیکم، برای بچه های کلاسم از این کتاب ها📖 بردم.
خیلی خوششون😋 اومد. حیفه نخونی!😉
با تعجب😳 بسیار نگاهم کرد: به شما نمی خوره معلم👩🏫 باشید اونم فیزیک.
خندیدم☺️ و از درسش📝 پرسیدم.
الحمدلله رابطه برقرار شد👌 و کتاب 📖را با اشتیاق😍 قبول کرد و برد تا بخواند.
فیزیک هم کارایی های جالبی داشت و نمی دانستیم☺️!
╔═ ⚘════⚘ ═╗
🌸 @namaktab_ir
╚═ ⚘════⚘ ═╝
📚مهربان تر از مادر:
📗 #مهربان_تر_از_مادر
✍ #حسن_محمودی
🤩 #نوجوان
🔖 #نوجوان_مهدویت
🌀 معرفی:
مهربانی مادر☺️ را همه مثال میزنند، حالا فکر کن کسی مهربان تر از مادر هم باشد … لذت دارد آشنا شدن با این مهربان تر …😍
📝 خلاصه:
بهترین کتاب برای نوجوانان
جهت ایجاد محبت و شناخت امام زمان (عج)
☘ برگی از کتاب:
آقایان سیامک کاظمی👦🏻 ، محمدرضا سیدی👦🏼 و جواد رضایی 👦، بیان دفتر .
این جمع شدن بچه ها ،
گوشه ی حیاط مدرسه و حرف زدن ها،
مسئولین رو دچار سوء ظن کرده بود
و اونا وظیفه ی خودشون می دونستن که
یه بررسی اجمالی در این رابطه داشته باشن.
با ترس و لرز رفتن 👦👦🏻👦🏼دفتر .
شما دو تا ، وایستین اینجا 👦🏼👦، سیامک👦🏻 شما برید پیش آقای مدیر .
سیامک👦🏻 با ترس و لرز رفت اتاق آقای مدیر👴🏻.
👦🏻سیامک: س سلام
👴🏻سلام علیک ، شما این چند روز ، با رضایی👦 و سیدی👦🏼 ، گوشه حیاط با هم چی اختلاط می کنید🤔 .
هیچی آقا !😳 با هم همین طوری حرف می زنیم .
چه حرفی ؟
👦🏻سیامک دل رو به دریا زد و همه چی رو گفت …
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🇮🇷 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
📸 #عکسنوشته
📚 #مادر
✍ جبرئیل گفت: نامش در زمین «فاطمه» است در آسمان «منصوره»...
╭┅──────┅╮
🌸🍃 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
هدایت شده از پاتوق نمکتاب
11.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ_دست_مادر_بوسیدنی_ست.
امام خامنه ای: باید کاری بکنیم که بچّهها دست #مادر را حتماً ببوسند؛ اسلام دنبال این است.
🌸 🍃 #میلاد_حضرت_زهرا سلام الله علیها
🌸 @omatevahede
هدایت شده از تک رنگ
خیلی دوست داشت یک زمانی، یک جایی، یک حالی✨ نصیبش شود.
می دانست که چه کار کند!
خود حاج قاسم می گوید:
_ همیشه دلم می خواست کف پای مادرم را ببوسم، ولی نمیدانم چرا این توفیق نصیبم نمی شد.
آخرین بار قبل از مرگ مادرم که دیدنش آمدم، بالاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را بوسیدم. با خودم فکر کردم که حتما رفتنی ام که خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد.
قطره قطره اشک از چشم حاجی می چکید روی صورتش.
آرام دستش را بالا آورد و اشک ها را پاک کرد و لب زد:
_ نمی دانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.💔
#حاج_قاسم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼