📸 #عکسنوشته
📚 #نقاب_ها
✍ رهبر انقلاب اسلامی: یکی از مصادیق بارز #نفوذ....
╭┅──────┅╮
🌸 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
💌#خاطرات_کتابخوانی
از همان نوجوانی هایم، روابط اجتماعی🤝 خوبی داشتم
اما
ارتباط با بعضی ها برایم سخت بود😓
این یکی هم از همان ها بود!🙄
جلو رفتم کتاب 📖را دستش دادم و لبخند زدم☺️ و برگشتم🚶♀.
هنوز چند قدمی دور نشده بودم که صدایم🗣 کرد.
برگشتم🚶♀ به سمتش.
گفت: نمی تونم بخونم.
خیلی پیامک📩 برام میاد.
یاد شاگردانم افتادم.
گفتم من خودم معلم 👩🏫فیزیکم، برای بچه های کلاسم از این کتاب ها📖 بردم.
خیلی خوششون😋 اومد. حیفه نخونی!😉
با تعجب😳 بسیار نگاهم کرد: به شما نمی خوره معلم👩🏫 باشید اونم فیزیک.
خندیدم☺️ و از درسش📝 پرسیدم.
الحمدلله رابطه برقرار شد👌 و کتاب 📖را با اشتیاق😍 قبول کرد و برد تا بخواند.
فیزیک هم کارایی های جالبی داشت و نمی دانستیم☺️!
╔═ ⚘════⚘ ═╗
🌸 @namaktab_ir
╚═ ⚘════⚘ ═╝
📚مهربان تر از مادر:
📗 #مهربان_تر_از_مادر
✍ #حسن_محمودی
🤩 #نوجوان
🔖 #نوجوان_مهدویت
🌀 معرفی:
مهربانی مادر☺️ را همه مثال میزنند، حالا فکر کن کسی مهربان تر از مادر هم باشد … لذت دارد آشنا شدن با این مهربان تر …😍
📝 خلاصه:
بهترین کتاب برای نوجوانان
جهت ایجاد محبت و شناخت امام زمان (عج)
☘ برگی از کتاب:
آقایان سیامک کاظمی👦🏻 ، محمدرضا سیدی👦🏼 و جواد رضایی 👦، بیان دفتر .
این جمع شدن بچه ها ،
گوشه ی حیاط مدرسه و حرف زدن ها،
مسئولین رو دچار سوء ظن کرده بود
و اونا وظیفه ی خودشون می دونستن که
یه بررسی اجمالی در این رابطه داشته باشن.
با ترس و لرز رفتن 👦👦🏻👦🏼دفتر .
شما دو تا ، وایستین اینجا 👦🏼👦، سیامک👦🏻 شما برید پیش آقای مدیر .
سیامک👦🏻 با ترس و لرز رفت اتاق آقای مدیر👴🏻.
👦🏻سیامک: س سلام
👴🏻سلام علیک ، شما این چند روز ، با رضایی👦 و سیدی👦🏼 ، گوشه حیاط با هم چی اختلاط می کنید🤔 .
هیچی آقا !😳 با هم همین طوری حرف می زنیم .
چه حرفی ؟
👦🏻سیامک دل رو به دریا زد و همه چی رو گفت …
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🇮🇷 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
📸 #عکسنوشته
📚 #مادر
✍ جبرئیل گفت: نامش در زمین «فاطمه» است در آسمان «منصوره»...
╭┅──────┅╮
🌸🍃 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
هدایت شده از پاتوق نمکتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_دست_مادر_بوسیدنی_ست.
امام خامنه ای: باید کاری بکنیم که بچّهها دست #مادر را حتماً ببوسند؛ اسلام دنبال این است.
🌸 🍃 #میلاد_حضرت_زهرا سلام الله علیها
🌸 @omatevahede
هدایت شده از تک رنگ
خیلی دوست داشت یک زمانی، یک جایی، یک حالی✨ نصیبش شود.
می دانست که چه کار کند!
خود حاج قاسم می گوید:
_ همیشه دلم می خواست کف پای مادرم را ببوسم، ولی نمیدانم چرا این توفیق نصیبم نمی شد.
آخرین بار قبل از مرگ مادرم که دیدنش آمدم، بالاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را بوسیدم. با خودم فکر کردم که حتما رفتنی ام که خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد.
قطره قطره اشک از چشم حاجی می چکید روی صورتش.
آرام دستش را بالا آورد و اشک ها را پاک کرد و لب زد:
_ نمی دانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.💔
#حاج_قاسم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌼 @yaran_samimii
samimane.blog.ir🌼
💌 #ارسالی_مخاطبین👏👏👏😍👇👇
سلام عیدتون مبارک
یکی از دوستان ب مناسبت روز مادر ب همسایه هاشون عیدی کتاب مادر دادن
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🌸🍃 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
#نقد_کتاب
#رویای_تبت
#فریبا_وفی
عشق حقیقتی❤️ که قطعا به آن نمی رسی همراه با زجر فراوان😭 !!!
✅سیر داستان:
دختری👧 که ظاهراً داستان خودش را می گوید.
اما واقعا دارد درد تمام زن ها 👩را می گوید؛
رویای دست نیافتنی دل های زنانی که کسی را می خواهند و
آن کس، هیچ وقت نمی تواند این خواسته را برآورده کند
❌پس هیچ گاه به واقعیت نمی رسد و مثل خوابی کوتاه می ماند.
✅پیام اصلی:
❌عشق حقیقتی است که هست اما تو قطعا به آن نمی رسی و همیشه زجر خواهی کشید.
⭕️پیام ها:
⚫️انسان ها به ظاهر خوشند و دل به زندگی دادند.
اما در باطن هر کدام شکستی دارند که آن را می پرستند و غم زده ی آنند.
⚫️مردان بی اراده و غیرقابل اعتمادنند.
⚫️زنان همیشه گدای محبتی هستند که در کس دیگر هست.
⚫️هرکس هرچه را دارد قدر نمی داند و در پی آنیست که ندارد و دست دیگری است پس همیشه ناراضی و حسرت زده است.
⭕️شخصیت های داستان:
شخصیت اول:
👱🏻♀شعله: دختری که در عشق خیابانی اش مهرداد👦🏼به ناکامی می رسد با مهرداد تمام می کند عشق را؛ تجربه می کند، دل می دهد 💞و می تازد اما سر آخر مهرداد با کلمه ی بله به دیگری او را رها می کند💔
شعله ی سرگردان کس دیگری👨🏻 می شود. همراه او همه جا می گردد🚘.
شعله👱🏻♀ دختری ساده، بی اراده،
بی هدف و از درون تهی از مفاهیم،
تشنه و خواهنده ی آسایشی که همه به دنبال آنند
نه آرامش دارند و نه آسایش.😔
#ادامه_نقد_رویای_تبت
👇👇👇
👆👆👆👆👆👆👆
#ادامه_نقد_رویای_تبت
👇
شیوا👩🏻: خواهر شعله که به اسم عقلا دنیا دوست عاقلانه زندگی می کند.
اما او در کنار شوهرش عاشق دوست شوهرش می شود و همه ی آسایش و آرامش و عقلش می رود.😱
دنیای عجیبی ست!
وقتی گفتند این رمان خیلی طرفدار دارد، دنبال محتوایی ناب می گشتم تا لذتی عمیق ببرم.
اما وقتی خواندم دیدم دربه دری انسان ها را روایت می کند که از خدا فرار کرده اند تا به🌱 آرامش برسند.
اما در عوض دچار سرگردانی😫 شده اند،
👱🏻♀شعله نماد سرگردانی بشر امروز است که دنیا و خودش را محور کرده است تا بهتر زندگی کند.
اما در چنان زجری اسیر شده است که راهی جز افسردگی و گوشه گیری و حسرت ندارد.
✅شخص های دیگر:
👩🌾فروغ: نماد زنی که برای سال ها پیش است،
👩🏻شیوا: نسل بعد و
👱🏻♀شعله: نسل فعلی
و 👱🏻♀👩🏻👩🌾هر سه یک مسیر را رفته اند و جز تنهایی و حسرت، نصیبی نبرده اند😥.
❗️کاش کسی که این رمان را می خواند کمی هم فکر می کرد که این سبک زندگی، راهی جز به «هیچ» ندارد.
❗️کاش دختران سرزمین من می پذیرفتند که دنیا همه اش یک هوس است.
🌪هوسی که هر چقدر هم آن را بیشتر و محکم تر بِمَکی، جز آب تلخ حسرت و غم چیزی روزی ات نخواهد کرد.
تبت، نه سرزمین رؤیایی که رؤیای هوس آلود تب دار دنیاست🌏.
به تجربه اش نمی ارزد.
👱🏻♀شعله دختر درس خوانده ای که نمی داند از زندگی اش چه می خواهد، فکر می کند زندگی همه اش یک مهرداد 👦است که با او سوار ماشین🚘 بشود، خوش بگذراند، خوش بخورند، خوش بپوشند، خوش بگردند.
و خب طبق همین قاعده مهرداد👦 ادامه ی خوشی اش را در ازدواج با دختر دیگری می بیند.
پس، 👱🏻♀شعله را رها می کند و
خوشی 👱🏻♀شعله زایل می شود و زندگی اش یکباره خالی، بعد دوباره همین را با یک تغییر دیگر در مرد👨🏻 دیگری دنبال می کند که آن مرد هم، خوشی اش را در 👀ازدواج نکردن با شعله و فقط در دوستی می داند.
💢در رویای تبت
دقیقا همین روال برای 👩🏻شیوا خواهر شعله هم تکرار می شود،
او ابتدا خوشی اش را در ازدواج با جاوید👱🏻 می داند و بعد از دو تا بچه👶👶 و ادعای تلاش برای زندگی بهتر، عاشق دل خسته ی “صادق” دوست شوهرش👨🏽 می شود و خوشی زندگی اش عوض می شود و
البته صادق👨🏽 هم عاشق 👩🏻شیوا زن دوستش می شود.
⭕️نگاه ✍رمان نویس به زندگی:
⚫️رمان، کلاً نگاه سکولار و اومانیستی را ترویج می کند.
⚫️زندگی بر مبنای غیر از خدا، پایه هایی سست دارد .
📣📣📣📣
و
⚫️ انگار که صحنه های ماهواره را برداشته اند و نوشته اند.
به هرحال زنان و مردان اگر عبرت بگیرند و از آغوش اومانیسم به آغوش گرم و اطمینان بخش و شیرین خدا برگردند؛ قطعا از این آسیب ها در امان خواهند بود .
📚 من زندگی موسیقی:
📗 #من_زندگی_موسیقی
✍ #محمد_داستانپور
🔖 #متفرقه. #جوان_متفرقه
من😊 زندگی🍃 موسیقی🎶 کتابی جذاب و پرمحتوا در مورد جادوی موسیقی🎵 واثار آن و چگونگی استفاده از ان به علاقه مندان آن
☘ برگی از کتاب:
نقل است که فارابی به یک جلسه شاهانه🤴 رفته بود و شاه با خدم و حشم خود نشسته بودند. فارابی همراه خود یک سری آلات موسیقی🎻 داشت . شروع به نواختن کرد🎸. طوری موسیقی نواخت که همه خندیدند🤣، سپس موسیقی دیگری نواخت که باعث شد همه گریه😭 کنند. شاه خوشش آمد و گفت: "این مرد از این پس دلقک🤡 من باشد". فارابی گفت: "من موسیقی دیگری هم بلدم" شروع کرد به نواختن و موسیقی ای نواخت که باعث شد شاه و همه کسانی که آنجا بودند به خواب😇 روند. فارابی هم فرصت را غنیمت شمرد و فرار کرد.ص ۵۹
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🌸🍃 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
نمکتاب
#زنان_عنکبوتی #پنج_دقیقه_با_رمان 🔹چند روز بود که رابط مجموعه در ترکیه پیام مبهمی فرستاده بود و دیگ
📚 #زنان_عنکبوتی
💌 #ارسالی_مخاطبین👇👇👇👇
باسلام.
کتاب واقعا فوقالعاده بود👍 تنها کتابی📘 بود که بعد خوندنش مصمم که حتما به همه ی خانما 🧕بدم این کتابو بخونن و هرجا که میرم درموردش صحبت🗣 کنم...
با هر صفحه ای 📖 که میخوندم احساساتم برانگیخته میشد و بیشتر میخواستم ادامه بدم...
به خاطر ریز بینی نویسنده✍
زیبا به تصویر کشیدن تلاش 💪سربازان غیور امام زمان
به خاطر حیایی که دارند از دخترای سرزمینم میگیرند😔 و ....
ولی هر صفحه📃 این کتاب خودش کلی ماجرا و تلنگر👌 بود که واقعا توی این اوضاع جامعه دونستنش لازمه
بشتابید🏃🏃🏃
قیمت با تخفیف ویژه
#سفارش از طریق👇
📦 @sefaresh_namaktab
📝 #خاطرات_کتابخوانی
غرور بادکنکی🎈 🎈 🎈
ماشین مان 🚘را حججی پوش کرده بودیم و شده بودیم کتابخانه سیار حججی.
با ۴ ماشین دیگر که از دوستانمان بودند، 🚗🚗🚗🚗همراه شدیم
و کیف های کتاب شهید حججی را که پر از کتاب های امام زمانی نذری بود، روی دوشمان گذاشتیم🚶🏻♂️🚶🏻♂️.
خیلی زود رسیدیم و بعد از عرض ادب خدمت بی بی، رفتیم سمت دشت.
به یاد داستان بی بی زبیده افتادم:
دشت خالی بود و پرنده ای 🕊پر نمی زد؛
“سربازان رسیدند…
وقتی بانو را با دو خادمه اش فراری دادند، شیعیان جنگیدند.
حدود دویست شیعه را کشتند😭. و دل بانو خون شد، نه از تنهایی، که از خون های بر زمین ریخته شده.
ریختند و رفتند.
بانو را هم با دو خادمه اش بالای کوه کشتند.
رها کردند و رفتند.
آری، دشمنت کشت ولی نور ☀️تو خاموش نشد.”
نراق، مزار بی بی زبیده دختر بلافصل امام جواد علیه السلام است.
این جا خاکش با آدم حرف می زند.
سال هاست چشمه اش می جوشد و هرچند که روستا های اطرافش دچار خشک سالی شده اند اما اینجا آباد است و پر طراوت.
متولی این جا، هزارحکایت از کرامات بانو دارد.
یکی آش می داد 🍲و یکی چای☕️.
ما کتاب نذری📚 دادیم.
به نوجوان ها، جوان ها، بی حجاب ها.
با کلی تبلیغ چهره به چهره.
هزینه اش از جمع دوستانمان تامین شده بود.
شهید جوانمان که عکس و اسمش روی ماشین بود🚗،
توجه همه دوست دارانش را جلب می کرد.
خیلی استقبال شد👥👥👥👥.
خیلی ها تا آن جا بودیم کتاب ها را خواندند و باز آمدند کتاب📖 جدید از ما گرفتند.
وقف در گردش بود.
یعنی باید بخوانند و به دیگران بدهند، تا آنها هم بخوانند.
ادامه خاطره👇👇👇👇
👆👆👆👆👆
ادامه خاطره غرور بادکنکی 🎈👇
ساعت یک و نیم نصف شب ⏰وقتی به قم برگشتیم، رفتیم زیارت کریمه اهل بیت.
من توی ماشین 🚗با بچه ها خواب بودم.
خستگی زیاد خوابم را سنگین کرده بود که صدای مکرر پسری نوجوان 👦🏻در خواب مرا به دنیای اطرافم برگرداند. مصرانه و محکم آن قدر صدایم کرد📣📣📣 تا بیدار شدم.
کتاب 📖می خواست، از کتاب خانه 📚سیار شهید حججی!!!
خسته بودم و از این که بچه ای صدایم کرده و بیدار شده بودم خیلی عصبانی شدم.
تازه فهمیدم در ماشینی خوابیده ام که آرم کتابخانه سیار شهید حججی را دارد.
مدت ها با خودم فکر می کردم چه خوب که فقط ماشین ما کتاب خانه سیار بود و
وقتی یاد سفرمان می افتادم حس می کردم چقدر زحمت کشیدم و خستگی اذیتم کرد
مخصوصا وقتی یاد آن پسر بچه و گذشتن از خواب شیرینم می افتادم.
تا این که با شرمندگی😅 داستان کتاب فروشی شهید ححجی در نجف آباد را شنیدم.
محسن برای کتاب خوان کردن نوجوان ها و جوان ها دغدغه زیادی داشت و بسیار جدی کار می کرد.
با کوله پشتی پر از کتابش سراغ نوجوان ها می رفت.
او کتاب «من زنده ام» را در نجفآباد تبلیغ کرد و
به کمک دو تن از دوستانش توانست در پویش کشوری کتاب «من زنده ام» بیشترین تعداد کتاب را در نجف آباد توزیع کند و
بیشترین تعداد برنده مسابقه” کتاب و زندگی” هم، از نجف آباد بودند.
و شاید کار فرهنگی مخلصانه و خستگی ناپذیر و بی ادعایش باعث شد شهید🌷 شود.
کار درست را شهید حججی انجام داد.
چقدر متشکرم از شهید حججی که بادکنک🎈 غرور مرا ترکاند.
📸 #عکسنوشته
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
✍ چه چیزی بیش از همه در آن طرف به درد ما خورد؟
سفارش از طریق
📦 @sefaresh_namaktab
📢🔺📢🔻لطفا توجه بفرمایید📢🔺📢🔻
در خصوص وضعیت کرونا در قم
این موضوع به شدت مشکوک هست.
2 نفری که در قم کرونا گرفتن به هیچ وجه نه خودشون و نه اطرافیانشون سفر خارجی نرفتن و چند ماه هست که اصلا از قم خارج نشدن‼️‼️‼️
چطور میشه که یک دفعه 2 روز قبل از #انتخابات کرونا بگیرن و بلافاصله هم هر دو نفر فوت کنن⁉️⁉️
در تمام کشورهایی که کرونا انتقال پیدا کرده بیماران حداقل چندین روز زنده هستند و بلافاصله نمی میرند . چطور در قم دو روزه هر دو نفر فوت کردن !!!
جالبه که مراکز رسمی گفتن در حال بررسی علت هستیم و دقیقا اعلام نکردن ولی بصورت گسترده همه جا گفته میشه که صدرصد به خاطر کرونا بوده ... بعد از انتخابات اعلام میکنن که نتایج بررسی ها نشون داده که علت مرگ کرونا نبوده
الان فقط و فقط برای ترسوندن مردم از شرکت در انتخابات.
هدایت شده از تک رنگ
💞سلام رفقا!💞
صبح انتخاباتی تون بخیر!🇮🇷💫
خواستیم بگیم منتظر اثر انگشت☝️ هاتون هستیم!!
🔰 خود رای اولیتون،
🔰 پدر و مادر عزیزتون😘
🔰 خواهر و برادر و کل خاندان تون😁
🔰 رفقا و دوستا و آشنایان و نزدیکان تون!
خلاصه تو این یه عکسی که برا ما میفرستین،
هر چی تعداد انگشتا بیشتر🌟 باشه،
از اونجا که پای هدیه🎁 در میونه،
خوش به حالتون تر میشه!😃
🎊😍جایزه ویژه😍🎊
به بیشترین تعداد رای داده هاااااااا🗳☝️
بشتابییییییید🏃🏃😜😋
🌸 @yaranesamimi 🌸
#نقد_کتاب
#رهش
#رضا_امیرخانی
مقدمه:
کتاب 📚را می خری چون امیرخانی نوشته؛
کتاب📚 را تا ته می خوانی چون امیرخانی نوشته؛
متحیر می شوی؛
می بندی و رویش فکر 🤔می کنی و🗣 می گویی یعنی این همان است که دو سه سال وعده داده بود؟!
متحیر می مانی که
یعنی امیرخانی نوشته بود،؟!!!
البته شک نکنید که امیرخانی نوشته است،
چون ارمیا روح کتاب است؛ همان ارمیای معروف.
کلیت موضوع کتاب:
این نوشته ی امیرخانی، نقد اوضاع و احوال تهران نیست.
اوضاع و احوال به گند کشیده شده دنیاست 🌏که همه را در خود می کِشد و می کُشد.
روح و جسم آدم ها را به مرور تسخیر خودش می کند و با اثر گذاری نقطه نقطه خفه می شوند،
بدون آن که گناهی داشته باشند.
بی دین ها، به معنای تام و تمام، بی اعتقادها حتی به نظم هستی، سوارکارند(سرمایه دارهای فئودال بی دین) و همه را هم، رام و همراه خودشان می کنند.
همه ی بی دین ها، همه ی بی خیال ها، همه ی سست ایمان ها، همه ی مدعیان ایمان را
و حتی آدمی هم اگر مخالف این نظام می شود،
نه از روی سبک و روش الهی است بلکه از روی نیاز به زنده بودن وحیات راه به جایی نمی برند و محکوم به مرگند… مرگ تدریجی🌑.
امیرخانی می خواست در قالب علا و ایلیا و لیا که یک خانواده اند👪،
نظام از هم گسسته خانواده فعلی را در رمان رهش بیاورد،
در قالب شخصیت های متفاوت و کم، داستان نظام پاره پاره فعلی کشور 🇮🇷را بگوید.
ادامه 👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
حرف آخر:
ساز زدن✍ هر کسی برای خودش،
نه برای مردم و ناتوان بودن مدیریت کلان نگر و خیانت ها و… حداقل نتواسته بود ذهن خواننده👥👥 را منسجم نگه دارد.
تشتت مدیریت کلان، در تشتت نوشته های امیرخانی هم موج می زد.
ذهن و فکر خواننده به جایی می رسید که
فقط می خواست کتاب تمام شود تا بگوید 📚کتاب امیرخانی را خوانده است.
همین بیان صحنه هایی که فقط فضای رمان را خراب می کند به خاطر آن که نویسنده ✍می خواهد بگوید فضای شهری این قدر تهوع آور🤢 است؛
مثل صحنه ی ترافیک و شماره یک…. پرواز شماره یک و … که اصل حرف نویسنده است؛
ذهن را اذیت می کند و عصبانیت او از این مدل را نشان می دهد.
امیرخانی رمان رهش را نه هنرمندانه،
که مبغوضانه 😬و ….. نوشته است؛ بر هر چه هست.😐😔
💠namaktab.ir
🔶naghdbook.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
📚آسمان شیشهای نیست:
📘 #آسمان_شیشه_ای_نیست
✍ #مرتضی_انصاری
🌀 #عهدمانا
👨 #جوان
🔖 #رمان
🍃معرفی:
آسمان🌨 آسمان است؛ صاف و سالم. چه برای پسر 👨💼داستان چه برای دختران داستان؛ آنها اگر حواسشان به خودشان نباشد…ترک⚡️ می خورند؛ هر چند که با اشتباهشان آسمان ترک نمی خورد…آسمان همیشه صاف است.
☘برگی از کتاب:
نمی دانست چرا همیشه زن های روبرو و طرف دیگر ایستگاه به نظرش زیباتر می آمدند. شاید به این خاطر که دست نیافتنی تر بودند. اگه کسی به مریم نگاه کنه و این جوری فکر کنه ناراحت نمیشی؟
ازترس اینکه مرد دیگری در مریم حتی به اندازه یک نگاه👁 شریک شود؛ نگاهش راقطع کرد ولی ذهنش بازهم دست از سر اوبر نداشت. 🤔
– یعنی اگر مریم نبود، حق داشتی به هر زنی که خواستی نگاه کنی⁉️❓⁉️
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
بشتابید🏃🏃🏃
قیمت با تخفیف ویژه
#سفارش از طریق👇
📦 @sefaresh_namaktab
نمکتاب
📚 #زنان_عنکبوتی 💌 #ارسالی_مخاطبین👇👇👇👇 باسلام. کتاب واقعا فوقالعاده بود👍 تنها کتابی📘 بود که بعد خ
📸 #عکسنوشته
📚 #کتاب_زنان_عنکبوتی
✍ بودن یا نبودن؟
بشتابید🏃🏃🏃
قیمت با تخفیف ویژه
#سفارش از طریق👇
📦 @sefaresh_namaktab
📚 #بچه_مثبت_مدرسه
✍ #یاسر_عرب
🌀 #مدرسه
🤩 #نوجوان
🍃معرفی:
+مثبت در _منفی میشود 💯صددرصد مثبت+ ولی از مدرسه اخراج می شوید!😝
کتاب 📘 بچه مثبت مدرسه به دغدغه ها و افکار 🤔 و رفتارهای دنیای معصوم دو دانش آموز می پردازد که نظام آموزشی حدود سال های دهه شصت کشورمان را تجربه کرده اند.
متن کتاب 📘 ، دلنشین و روان بیان شده است و اکثر عبارات در عین سادگی، حاوی مفاهیمی عمیق است که خواننده را به ادامه خواندن مطالب سوق می دهد.
مطالب در ترکیبی از دو قالب طنز 🤣 و جدی 😐 به وضعیت آموزشی مدارسی که این دو نوجوان در آن درس می خواندند پرداخته است.
از امتیازات این کتاب 📘 می توان به این دو مورد اشاره نمود:
👌 روایت مطالب به صورت خاطره وار از زبان دو دانش آموز که در بطن حوادث و ماجراهایی درگیر هستند، میباشد
و همچنین نحوه بیان عبارات به صورت محاوره ای و ساده نوشته شده است.
بچه مثبت مدرسه از زبان یاشار🧑 و محسن 👨بیان شده است.
یاشار دانش آموزیست بازیگوش😜 و پر جنب و جوش🏃♂ اما دلسوز و مهربان🙂.
یاشار🧑 و محسن👨 با هم دوست می شوند و حوادث زیبا و دلنشینی را می سازند.
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
╭┅──────┅╮
@namaktab_ir🌺
╰┅──────┅╯
نمکتاب
📚 #بچه_مثبت_مدرسه ✍ #یاسر_عرب 🌀 #مدرسه 🤩 #نوجوان 🍃معرفی: +مثبت در _منفی میشود 💯صددرصد مثبت+ ولی از
بازرسی ماهیانه🕵♂ بود و من هم مثل بچه های دیگه از روز و ساعت 🕰 بازرسی 🔍 بی خبر بودم.
ناظم محترم، آخرهای کلاس ریاضی پیدایش شد😱...
دوشنبه بود و به شدت قرمز!
قرمز آژیری!🚨
بعد از چند لحظه پچ پچ🤭 و خنده، معلم ریاضی 👨🏫 در اوج بی رحمی ما را با ناظم تنها گذاشت.
ناظم آدم عجیبی بود. عینک دودی بزرگی🕶 به چشم داشت. کمی هم چاق بود...
متاسفانه من رو هم که میشناسین، اصلا حاضر نبودم نظرم رو واسه خودم نگه دارم🙄.
اون موقع ها کارتون «چوبین» پخش می شد!🧒📺
من که استاد کاراکتر سازی و شخصیت پردازی مدرسه بودم، با خروج معلم ریاضی👨🏫 برای اعلام شروع جنگ💣 صدام رو عوض کردم و با صدای جغد 🦉 تو کارتون چوبین بلند گفتم:
- یه خبر بد👀!
و بعد کلاس از خنده منفجر🤣 شد!
این روز ها که نمی دونم، اما اون موقع ها بساط فلک و شِلنگ😳 و خط کش 📏 به راه بود.
شِلنگ که تا اون لحظه از دید من پنهان شده بود👀، ناگهان خودش را محکم روی میز کوبید😤 و کلاس مثل قبرستونی متروک⚰ ساکت شد.
می دونم که تو هم درک می کنی نگه داشتن احترام شلنگ چقدر واجبه😤!
ما که در حفظ حرمتش هیچ شکی نداشتیم😒!
بله دیگه، این کار من تقریباً در حد خودکشی😖 بود، البته من یکی به خودکشی با این جور کارها عادت کرده بودم.
جناب ناظم...
╭┅──────┅╮
@namaktab_ir🌺
╰┅──────┅╯
💌 #خاطرات_کتابخوانی
خاطره فدای سرت
در لابه لای صدای انفجارهای 💥💥💥پیاپی، صدای شکستنِ ظرفی مرا به خود 🧐آورد…
عمار و کریمه👦🏻👧🏻 را میدیدم که حسابی به تکاپو افتاده بودند…
معلوم نیست که پشتِ مبل چه خبر شده که بچهها اینطور فاصله مبلها تا ظرفشویی آشپزخانه را حروله 🏃♂️🏃♂️🏃♂️میکنند…!
ینی این حمله، 🔫💣چندنفر کشته و زخمی داشته؟! سرنوشت “امل” چه میشود؟!
صدای شُرشُرِ آب💧💧، دوباره مرا به خانهمان آورد…
نمیفهمم چرا بچهها 👦🏻👧🏻اینطور رفتار میکنند…
انگار میخواهند چیزی را از من پنهان کنند…
اشکهایم 😭سراسیمه به سراشیبیِ گونهام میرسند و پشتِ هم سر میخورند و به روی صفحه کتاب 📖میریزند…نمیدانم که این چندمین دستمال کاغذی است که برمیدارم تا جلوی سرازیر شدنِ اشکم 😢را بگیرم…!
حسن که داشت از سقف مینیبوس میافتاد، انگار کتاب 📖را هم از دست من کشید و به زمین انداخت…
به زمان خودم آمدم، ایران، مشهد، عبدالمطلب، منزلمان، پشتِ مبلها، ظرف شکسته عسل 🍯که لابلای اسباببازی بچهها ریخته و همه چیز را به هم چسبانده…!
وای خدا من، دست عمار👦🏻 در هالهای از عسل 🍯و خون فرورفته و کریمه 👧🏻که با دیدنِ این صحنه حسابی خودش را باخته، با پاهای عسلی به سمت آشپزخانه میدود…
رسما فرش و سرامیکها و مبل با عسل🍯 و چسبندگیاش نابود شدهاند😱😰!
دیروز صبح بود که خواندنش را شروع کردم…
تقصیرِ خودم است، چنان در عمقِ ماجرا فرو رفتهام که گویی در زمان سفر کرده بودم و در خانهام حضور نداشتم😎…
همین شده که خواسته یا ناخواسته، کنترلِ خانه را به کلی از دست دادهام!
آخرای کتاب 📖بود که شکستن ظرف عسل🍯