📚اسماعیل
#اسماعیل
#امیر_حسین_فردی
#رمان
#جوان
#انقلاب
📚معرفی کتاب:
اسماعیل چشمانی زاغ و صورتی زیبا دارد .
جوان است و عاشق؛ یعنی عاشق میشود…
مزه عشق را که می فهمد کارش به جایی می کشد که دست از همه زندگی اش می کشد و…. شورو رشد اسماعیل را با خواند این کتاب حس میکنید…
📖خلاصه کتاب:
«اسماعیل» رمانی با محوریت انقلاب است که شخصیت اصلی آن جوانی است که به طور ناگهانی وارد فضای انقلاب اسلامی میشود و با تحولاتی که در او رخ میدهد، مسیری متفاوت از گذشته را در پیش میگیرد.
امیرحسین فردی در این رمان، تصویر پسرک چشم زاغی به نام اسماعیل را ترسیم میکند که در روزگار پیش از انقلاب همچون دیگران است،
بی هیچ تمایز و تشخصی به قهوهخانه میرود،
جوانی میکند
عاشق می شود
و بعد به دنبال کار میگردد…
بعداز شکست عشقی بدون هیچ برنامه ی از پیش تعیین شده، اسماعیل قصه ی ما به کتابخانه مسجد راه مییابد و درهای تازهای به رویش گشوده می شود
حالا زمانه زمانه انقلاب است و اسماعیل با دوستان مسجدیاش کارهای بزرگی را انجام میدهد تا…
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
نقد کتاب
اسماعیل
#نقد_کتاب
#اسماعیل
#امیر_حسین_فردی
💥💥💥💥👇👇👇👇
اسماعیل داستانی است تمام نشدنی، فراتر از زمان گذشته و حال و آینده. جاری در تمام دهه ها و زنده در کشوری که نسل جوان دارد. پر شور است و پویا، آرزومند است و بی پروا.
اسماعیل جوان رشید و خوش بر و رویی است که کسی به او رو نیاورده تا بتواند خودش را پیدا کند، و معنای زندگی را دریابد. تنهاست در عین آنکه میان دوستانش پرسه می زند. #لات است و #لوطی منش، او مثل همه، جوانی کردن با آزادی را دوست دارد و تن به هیچ قید و بندی نمی دهد. تدبیری اگر برای زندگیش هم می کند گاه گاهی است و از روی ناچاری اما داستان ما، برخلاف داستان های خارجی، #خدا دارد و خدا همیشه تقدیر می کند جهان را. مخلوقات در کنار برنامه ریزی ها و تدبیرهایشان، همیشه زیر سایه #تقدیرهای_الهی هستند و این می شود که اسماعیل به مانع #دوست_دخترش می رسد و کتک مفصلی که از پدرِ دختر می خورد.
جریان زندگی اسماعیل تغییر پیدا می کند تا آخر جلد دوم که به نام گرگ سالی چاپ شده است. کتاب همان قدر که برای جوان هایی که مثل اسماعیل یله اند شیرین و #جذاب است برای دیگر جوان ها ساده و خسته کننده.
خیلی ها مثل اسماعیل #سرگشته و #حیران و لاقیدند و انگار دارند داستان خودشان را می خوانند و می خواهند بدانند اسماعیل چه می کند و به کجا می رسد پایانش.
و نویسنده پایان بازی می گذارد و ادامه داستان را در جلد دوم (#گرگ _سالی) که آن هم با پایان باز تمام می شود ادامه می دهد و کاش امیر حسین فردی زنده بود تا ادامه بدهد تا مشتاقان، تشنه ی سرانجام اسماعیل نمانند.
به هر حال روانی داستان، واقعی بودن شخصیت ها ، نزدیک بودن به حس و حال جوانان امروزی، دوری از مفاهیم سخت، درونخوانی اسماعیل، توصیفات دقیق، از مشخصات بارز این کتاب است.
چه خسته بشوید، چه با شوق باشید حتما این کتاب را بخوانید. #جوان ها که حتما، #معلمین و #مربیان و #مبلغین هم با دیدگاه #تربیتی حتما حتما.
یهدی من یشاء تفسیر زیبایی است که در این کتاب به آن می رسید و انّا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا هم.
💠namaktab.ir
🔶naghdbook.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امیرمومنان را که دست بستند، تنها کسی که خودش را کشاند وسط کوچه،
مقابل ناحقی و سکوت و ظلم، زنانه ایستاد.
با اینکه بدنش زخمی و آسیب دیده بود
دست انداخت به کمبربند امیرمومنان
عمر به قنفذ گفت:
دست فاطمه را از کمر علی کوتاه کن.
من بلد نیستم روضه بنویسم...
این اشکها خودشان جاری میشوند.
تاریخ نوشته است...
#مادر
#فاطمیه
#روضه #شهادت #آه
#نرجس_شکوریان_فرد
@namaktab_ir
#کتاب #مناسبتی
📚 کشتی پهلو گرفته:
#کشتی_پهلو_گرفته
#سید_مهدی_شجاعی
#جوان
#اهل_بیت
#حضرت_زهرا(س)
#نیستان
📚روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریبتر! این چه روزگاری است که یک راز آفرینش #زن را در خود تحمل نمی کند. این چه عالمی است که دردانه ی خدا را از خویش می راند؟
آنجا جای تو نیست.#دنیا هرگز جای تو نبوده است. بیا دخترم. بیا تو از آغاز هم دنیایی نبودی. تو از بهشت آمده بودی. تو از بهشت آمده بودی
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
#مادر
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَةِ فاطِمَةَ الزَّکِیَّةِ حَبیبَةِ حَبیبِکَ وَنَبِیِّکَ وَاُمِّ اَحِبّآئِکَ وَاَصْفِیآئِکَ الَّتِى انْتَجَبْتَها وَفَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلى نِسآءِ الْعالَمینَ اللّهُمَّ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها وَکُنِ الثّائِرَ اَللّهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها اللّهُمَّ وَکَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى وَحَلیلَةَ صاحِبِ اللِّوآءِ وَالْکَریمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الاَْعْلى فَصَلِّ عَلَیْها وَعَلى اُمِّها صَلوةً تُکْرِمُ بِها وَجْهَ اَبیها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَتُقِرُّ بِها اَعْیُنَ ذُرِّیَّتِها وَاَبْلِغْهُمْ عَنّى فى هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ.
003-Nafas-e-Baran.mp3
9.49M
#صوت
#هم_خوانی
#اسم_تو_می_بارد_از_نفس_باران
.....
بر روح بلندت سلام
سلام ای گوهر دریای نور
ای آیه ی زیبای عشق
ریحانه ی روح خدا
سلام ای دار و ندار علی
ای بود و نبود حسن ای مادر ارباب ما
.....
بر روح بلندت سلام
سلام ای گوهر دریای نور
ای آیه ی زیبای عشق
ریحانه ی روح خدا
.....
سلام ای دار و ندار علی
یا فاطمه الزهرا صلی الله علیک
بر روح بلندت سلام
سلام ای کوثر و توحید و حمد
ای وصف تو یاسین و قدر
ای روی تو شمس الضحی
سلام ای معنی ام الکتاب
ای مدح تو با جبرئیل
ای مادر ارباب ما
.....
آجرک الله بقیه الله
#نذری_کتاب
نذری ما برای فرج پسر فاطمه، منتقم خون حسین...شماره حساب نذورات: ۶۱۰۴۳۳۷۸۷۰۵۳۰۰۲۷
🔷 @namaktab_ir
📚من او:
#من_او
#امیرخانی
#جوان
#جوان_رمان
#انقلاب
📖خلاصه کتاب:
سال ۱۳۱۲ شمسی، تهران، خانی آباد، خانه اعیانی حاج فتاح، صاحب کوره آجرپزی فردوس، باب جون علی و مریم. علی، رفیق شش دانگ کریم، پسر اسکندر و ننه (نوکر و کلفت خانه فتاح) بود.
اسکندر و ننه یک "مهتاب" هم داشتند. علی "برای خود آرام زمزمه کرد 'مهتاب'. ته دلش دوباره لرزید. حالا او هم برای خودش چیزی، رازی، یا کسی داشت!" درویش مصطفی اما از رازش خبر داشت: "تنها بنایی که اگر بلرزد محکمتر میشود، دل است."
پدر علی رفته بود باکو بار شکر بیاورد. اما هیچ وقت برنگشت... . یک انگشتش را بریده بودند. کسی نفهمید ماجرا از چه قرار بوده. اما سید مجتبی نواب صفوی، رفیق علی، میگفت کار حکومت است.
گذشت و گذشت تا سالهای کشف حجاب. پاسبان عزتی، روسری از سر مریم کشید... . مریم دیگر تاب نیاورد. کند و رفت. جایی که بتواند آن جور که میخواهد زندگی کند و یک چیزهایی را فراموش کند. چند سال بعد هم مهتاب به او ملحق شد تا او هم چیزهای دیگری را فراموش کند...
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
📚 هدیه ولنتاین : داستان هایی جذاب و خواندنی
#هدیه_ولنتاین
#نویسنده_سارا_عرفانی
#جوان
#رمان
📚#معرفی: همیشه نگاه ها به دنیا یکیست، تکراری و خسته کننده.
اما اگر بخواهی می توانی همه اتفاقات اطرافت را متفاوت ببینی، یک جور دیگر تجربه کنی و این شیرینی لذت بخش را در درونت جاری کنی…
📖#بریده ای از کتاب:
سیگاری گوشه ی لبم می ذارم و روشنش می کنم . تازه یاد گرفته ام که موقع رانندگی سیگار بکشم .
سیگار رو با دو انگشت گرفتی و اون رو با پشت دست دیگرت خاموش کردی . پریدم . از دستت کشیدمش و داد زدم : چه کار می کنی احمق ؟ پشت دستت رو که قرمز شده و سوخته بود ، آروم نوازش کردم .
گفتی : هر دفعه که بکشی ، اینطوری خاموشش می کنیم . قبوله ؟ گفتم : اصلا تهدید خوبی نیست برای اینکه نخواهی بکشم . قبول کن که روش درستی نبود . ولی من دیگه هیچ وقت…
یه ماشین می پیچه جلوی من و با سرعت زیاد، دور می شه.
اگه تو نبودی دنبالش می کردم و زشتی کارش رو نشونش می دادم . اما این دفعه به خاطر تو می بخشمش… به خاطر تو !
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
namaktab.ir
@namaktab_ir
#نمکتاب