📚چای خوش عطر پیرمرد:
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#سیدسعیدهاشمی
#جوان
#جوان_تاریخ_معاصر_و_بزرگان
✏بریده کتاب:
#قطار با صدای تلق و تلوق بلندی در حال حرکت به سمت استامبول بود. مدرس خسته شد. عبا و قبایش را درآورد و سراغ اثاثیه اش در واگن رفت. منقل را برداشت و مقداری زغال در آن ریخت. در گوشه ی واگن منقل را روشن کرد. #نگهبان ها با تعجب کارهای او را نگاه می کردند و حرفی نمیزدند.
رییس نگهبان ها به #ترکی به یکی از سربازهایش گفت:”این ها #قهوه_چی هم همراه خودشان آورده اند.”...
#مدرس چند پیاله چای ریخت و به امیر خیزی و همراهانش داد. چند پیاله چای هم به نگهبان ها داد.
نگهبان ها با تعجب چای را می گرفتند و تشکر می کردند برای خودش هم چای ریخت و شروع به خوردن کرد. خوردن چای که تمام شد رییس آنها به ترکی به یکی از نگهبان ها گفت:”این قهوه چی چه چای خوش عطری دم کرده! تا به حال چنین چایی نخورده بودم!
👇👇👇👇👇