نقد کتاب
سنگی که نیفتاد
#نقد_کتاب
#سنگی_که_نیفتاد❗❗❗
#محمد_علی_رکنی
داستان می خواهد بگوید که تو حتی اگر تمام راه های ارتباطت با #خدا را ببندی، باز هم خدا حواسش به تو هست، اما نتوانسته است بگوید.
از اول کتاب در فضای خاکستری و سیاه، همراه نویسنده نفس می کشی و قدم میزنی و پر از چرا و اما و اگر و #شبهه و شک نسبت به خدا و عالم هستی می شوی، پر از دلگیری از خالق خلق و دنیا و .... بارها کتاب را می بندی تا نگاهی به روشنایی اطرافت بیندازی تا شاید حال بدی که از صفحه ها می گیری خوب شود و امیدواری که کتاب به همین وضوح که خرابت می کند، آبادت هم بکند. اما نه نویسنده به خودش زحمت می دهد و نه در چند صفحه ی آخر یک کمکی می دهد که تو حال خودت را خوب کنی، و با این قلم و چند صفحه رها می شوی وسط زمین و آسمان، با شبهه ها و تاریکی ها و طناب پاره ...
داستان مردی که حبیبه همسرش می میرد و او با وجود دخترش ناامید می شود از زندگی، از خدا دل می کند چون حبیبه را برده است. به همه چیز شک میکند. در اطرافش هر چه هست منفی جلوه میکند و ...
ادامه نقد👇👇👇👇👇💥💥💥