مُـبلِـغِ مَجـٰازے
❣﷽❣ 🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 #قسمت5⃣6⃣ دستور مى رسد تا او را محاصره
❣﷽❣
🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴
🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴
#قسمت6⃣6⃣
اكنون ديگر وقت آن است كه حكايت سقّاى كربلا را برايت روايت كنم.
او علمدار و جوانمرد سى و پنج ساله كربلا بود. آيا مى دانى كه چرا او را سقّاى كربلا ناميده اند؟
از روز هفتم كه آب را بر امام حسين(ع) و يارانش بستند، او بارها و بارها همراه ديگر ياران، به سوى فرات حمله ور مى شد تا براى خيمه ها، آب بياورد.
البته تو خود مى دانى كه دشمن، هزاران نفر را در اطراف فرات مأمور كرده است تا نگذارند كسى آب ببرد، امّا عبّاس و همراهانش هر بار كه به سوى فرات مى رفتند، با دست پر، باز مى گشتند.
آرى! تا فرزندان اُم ّالبَنين زنده اند، در خيمه ها، مقدارى آب پيدا مى شود.
در روايت ها آمده است كه پس از شهادت حضرت زهرا((س))، حضرت على(ع) به برادرش عقيل فرمود: "همسرى براى من پيدا كن كه از شجاع ترين طايفه عرب باشد". عقيل نيز، اُمّ البنين را معرّفى كرد. او از طايفه اى بود كه شجاعت و مردانگى آنها زبانزد روزگار بود. اكنون چهار پسر اُم ّالبَنين عبّاس، جعفر، عثمان و عبدالله در كربلا هستند.
فرزندان اُمّ البنين تصميم گرفته اند كه بار ديگر براى آوردن آب به سوى فرات بروند.
دشمن از هر طرف در كمين آنها بود. آنها بايد از ميان چهار هزار سرباز مى گذشتند. خبر به آنها مى رسد كه آب در خيمه ها تمام شده است و تشنگى بيداد مى كند.
اين بار، عبّاس تنها با سه تن از برادران خود به سوى فرات حركت مى كند، زيرا يارانى كه پيش از اين او را همراهى مى كردند، اكنون به بهشت سفر كرده اند. آنها تصميم خود را گرفته اند. اين كار، دل شير مى خواهد. چهار نفر مى خواهند به جنگ چهار هزار نفر بروند.
حماسه اى شكل مى گيرد. پسران حيدر كرّار مى آيند! آنها لشكر چهار هزار نفرى را مى شكافند و خود را به آب مى رسانند.
عبّاس مشك را پر از آب مى كند و بر دوش مى گيرد و همراه برادران خود به سوى خيمه ها حركت مى كند، امّا آنها هنوز لب تشنه هستند.
مسلماً راه برگشت بسيار سخت تر از راه آمدن است. اين جا بايد مواظب باشى تا تيرى به مشك اصابت نكند.
مشك بر دوش عبّاس است و سه برادر همچو پروانه، دور آن مى چرخند. آنها جان خود را سپر اين مشك مى كنند تا مشك سالم به مقصد برسد. همه بچّه ها در خيمه ها، منتظر اين آب هستند. آيا اين مشك به سلامت به خيمه ها خواهد رسيد؟ صداى "آب، آب" بچّه ها هنوز در گوش پسران اُمّ البنين است.
آنها تيرها را به جان مى خرند و به سوى خيمه ها مى آيند. نمى توانم اوج حماسه را برايت به تصوير بكشم. عبّاس مشك بر دوش دارد و اشك در چشم!
او وقتى از فرات بالا آمد، سه برادرش همراه او بودند. تا اينكه دشمن شروع به تيرباران كرد و جعفر روى زمين افتاد. در واقع، او همه تيرها را به جان خريد. عبّاس مى خواهد بايستد و برادر را در آغوش كشد، امّا فرصتى نمانده است. جعفر با گوشه چشم، به او اشاره مى كند كه اى عباس برو، بايد مشك را به خيمه ها برسانى.
آيا مشك به سلامت به خيمه ها خواهد رسيد؟ اشك در چشمان عبّاس حلقه زده است. آنها به راه خود ادامه مى دهند. كمى جلوتر، برادر ديگر بر زمين مى افتد.
عبّاس و ديگر برادرش به سوى خيمه ها مى روند. ديگر راهى تا خيمه ها نمانده است، امّا سرانجام برادر ديگر هم روى زمين مى غلتد.370
همه كودكان چشم انتظارند. آنها فرياد مى زنند: "عمو آمد، سقّاى كربلا آمد"، امّا چرا او تنهاى تنها مى آيد؟
عزيزانم! بياشاميد، كه من سه برادر را براى اين آب از دست داده ام.
آيا عبّاس باز هم براى آوردن آب به سوى فرات خواهد رفت؟! اكنون نزديك ظهر است و گرماى آفتاب بيداد مى كند. اين همه زن و بچّه و يك مشك آب و آفتاب گرم كربلا!
ساعتى ديگر، باز صداى "آب، آب" كودكان در صحرا مى پيچد.
عبّاس بايد چه كند؟
او كه ديگر سه برادر ندارد. آنها پر كشيدند و رفتند.
تو اَسْلَم غلامِ امام حسين(ع) هستى.
تو از نژاد تُركى و افتخارت اين است كه خدمتگذار امام حسين(ع) هستى! همراه امام از مدينه تا كربلا آمده اى و اكنون مى خواهى جان خود را فداى ايشان كنى.
دست خود را به سينه مى گذارى و به رسم ادب مى ايستى و اجازه ميدان مى خواهى. در نگاهت يك دنيا التماس است. با خود مى گويى: "آيا مولايم به من اجازه مى دهد؟".
امام نگاهى به تو مى كند. مى داند شوق رفتن دارى... و سرانجام به سوى ميدان مى روى و فرياد مى زنى:
"أميرى حسيـنٌ ونِعـمَ الأميـرِ";
"امير من، حسين است و او بهترين اميرهاست".
هيچ كس به زيبايى تو رَجَز نخوانده است. صدايت همه كوفيان را به فكر مى اندازد. به راستى، آيا رهبرى بهتر از حسین هم پیدا می شود؟
#ادامه_دارد...
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
جهت پیگیری #داستان_عاشورایی #هفت_شهر_عشق به کانال #مُـبلِغِ_مَجــٰازے مراجعه کنید.👇
http://eitaa.com/namazi_313
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
مُـبلِـغِ مَجـٰازے
❣﷽❣ 🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 #قسمت6⃣6⃣ اكنون ديگر وقت آن است كه حكا
كان بعد أن قُتل إخوته عبد اللَّه وعثمان وجعفر معه قاصدين الماء، ويرجع وحده بالقربة فيحمل على أصحاب عبيداللَّه بن زياد الحائلين دون الماء... «: شرح الأخبار، ج ۳، ص ۱۹۱.
مُـبلِـغِ مَجـٰازے
❣﷽❣ 🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 #قسمت6⃣6⃣ اكنون ديگر وقت آن است كه حكا
❣﷽❣
🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴
🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴
#قسمت7⃣6⃣
ای کوفیان،شما رهبری یزید را قبول کرده اید، اݥا بدانید که در واقع در دنیا و آخرت ضرر کردید،چرا که نه دنیا رو دارید و نه آخرت را .
ولى آقاى من حسين است. او در دنيا و آخرت به من آرامش و سعادت مى دهد.
تو مى غرّى و شمشير مى زنى و همه از مقابل تو فرار مى كنند. دشمن تاب شنيدن صداى تو را ندارد. محاصره ات مى كنند و بر سر و رويت تير و سنگ مى ريزند.
تو را مى بينم كه پس از لحظاتى روى خاك گرم كربلا افتاده اى. هنوز نيمه جانى دارى. به سوى خيمه ها نگاه مى كنى و چشم فرو مى بندى. گويى آرزويى در دل دارى كه از گفتنش شرم مى كنى. آيا مى شود مولايم حسين، كنار من هم بيايد؟
صداى شيهه اسبى به گوش مى رسد. خدايا! اين كيست كه به سوى من مى آيد؟ لحظه اى بى هوش مى شوى و سپس چشم باز مى كنى و مولاى خود را مى بينى!
خدايا، خواب مى بينم يا بيدارم؟ اين مولايم حسين(ع) است كه سرم را به سينه گرفته است. اى تاريخ! بزرگوارى حسين(ع) را ببين. امام، صورت خود را به صورت تو مى گذارد!
و تو باور نمى كنى! خدايا! اين صورت مولايم است كه بر روى صورتم احساس مى كنم.
خيلى زود به آرزويت رسيدى و بهشت را لمس كردى! لبخند شادى و رضايت بر چهره ات مى نشيند. آخرين جمله زندگى ات را نيز، مى گويى:
"چه كسى همانند من است كه پسر پيامبر صورت به صورتش نهاده باشد".
به راستى، چه سعادتى بالاتر از اينكه آفتاب، تو را در آغوش گرفته است و روح تو از آشيانه جان پر مى كشد و به سوى آسمان ها پرواز مى كند.
امام بين غلام و پسرش فرق نمى گذارد و فقط در دو جا چنين مى كند. يكبار زمانى كه به بالين على اكبر مى آيد و صورت به صورت ميوه دلش مى گذارد و اين جا هم كه صورت به صورت غلامِ تُرك خود مى نهد و در واقع امام به ما مى آموزد كه بهترين مردم با تقواترين آنهاست.371
* * *
جوانان زيادى رفتند و جان خود را فداى حسين(ع) كردند، امّا اكنون نوبت او است.
بيش از هفتاد سال سن دارد. ولى دلش هنوز جوان است. آيا او را شناختى؟ او اَنس بن حارث است. همان كه سال ها پيش در ركاب پيامبر شمشير مى زد. او به چشم خود ديده است كه پيامبر چقدر حسينش را مى بوسيد و مى بوييد.
نگاه كن! با دستمالى پيشانى خود را مى بندد تا ابروهاى سفيد و بلندش را زير آن مخفى كند. كمر خود را نيز محكم بسته است. او شمشير به دست به سوى امام مى آيد.
سلام مى كند و جواب مى شنود و اجازه ميدان مى خواهد. امام به او مى فرمايد: "اى شيخ! خدا از تو قبول كند". او لبخندى مى زند و به سوى ميدان حركت مى كند.
كوفيان همه او را مى شناسند و براى او به عنوان يكى از ياران پيامبر احترام خاصى قايل اند، امّا اكنون بايد به جنگ او بروند. انس هيچ پروايى ندارد. گر چه در ظاهر پير و شكسته شده است، ولى جرأت شير را دارد و به قلب سپاه دشمن مى تازد.
در مقابل سپاه مى ايستد و به مردم كوفه مى گويد: "آگاه باشيد كه خاندان علىّ بن ابى طالب پيرو خدا هستند و بنى اُميّه پيرو شيطان".
آرى! او در اين ميدان از عشق به مولايش حضرت على(ع)، پرده برمى دارد. تنها كسى كه نام حضرت على(ع) را در ميدان كربلا، شعار خود نموده است، اين پيرمرد است.
او روزهايى را به ياد مى آورد كه در ركاب حضرت على(ع) در صفيّن و نهروان، شمشير مى زد. اكنون على گويان و با عشقى كه از حسين در سينه دارد، شمشير مى زند و كافران را به قتل مى رساند.
اما پس از لحظاتى، پير مردِ عاشورا روى خاك گرم كربلا مى افتد، در حالى كه محاسن سفيدش با خون سرخ، رنگين است.372
* * *
خدايا! اكنون نوبت كيست كه براى حسين(ع) جان فشانى كند؟
نگاه كن! وَهَب از دور مى آيد. آيا او را مى شناسى؟ يادت هست وقتى كه به كربلامى آمديم امام حسين(ع) كنار خيمه او ايستاد و به بركت دعاى ايشان چاه آنها، پر از آب شد. آنها مسيحى بودند، امّا چه وقت خوبى، حسينى شدند. روزى كه هزاران مسلمان به جنگ حسين آمده اند، وهب به يارى اسلام واقعى آمده است.
او اكنون آمده است تا اجازه ميدان بگيرد. مادر و همسر او كنار خيمه ايستاده اند و براى آخرين بار او را نگاه مى كنند. اكنون اين وهب است كه صدايش در صحراى كربلا طنين انداخته است: "به زودى ضربه هاى شمشير مرا مى بينيد كه چگونه در راه خدا شمشير مى زنم".373
او مى رزمد و مى جنگد و عدّه زيادى را به قتل مى رساند. مادر كنار خيمه ايستاده است. او رزم فرزند خود را مى بيند و اشك شوق مى ريزد.
او چگونه خدا را شكر كند كه پسرش اكنون در راه حسينِ فاطمه شمشر می زند.
#ادامه_دارد...
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
جهت پیگیری #داستان_عاشورایی #هفت_شهر_عشق به کانال #مُـبلِغِ_مَجــٰازے مراجعه نمائید.👇
http://eitaa.com/namazi_313
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
هدایت شده از کانال شهید احمد حاجیوند الیاسی و شهید مهدی نظری نظری
#شھید_مدافع_حرمے کہ مزارش
درمسیر زوار #اربعین استـ ●
پیڪر مطھر #شهید_هادی_ذوالفقاری طبق وصیت
خودش در وادئ السلام نجف
واقع درعمود ۳۹۴ نزدیڪ مزار
هود وصالح بہ خاڪ سپرده شده.
زیارتـ مزار #شھید_ذوالفقاری
یادتان نرود #اربعینےهٵ...
🌺کانال شهید الیاسی ونظری🌺https://eitaa.com/ahmadelyasi1369
🗓سالروز شهادت تابع ولایت عضوگروه شرطةالخميس اویسقرنی درجنگ صفین
💠امیرالمؤمنین:
اویس از برترین تابعین پیامبر بود!
📔کتاب پیکارصفین ص۴۲۶
⚠️توجه/
شرطةالخميس گروهی بودند که با امیرالمومنین عهد بسته بودند که تا پای جان با حضرت باشند از اینرو همواره شمشیر حمایل میکردند تا محافظ جان حضرت باشند که شامل اویس، مالک، عمار، حبیب، اصبغ بن نباته و...بودند!
📸تخریبمزارأویستوسطداعش
Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313