eitaa logo
تو بگو ...
92 دنبال‌کننده
106 عکس
112 ویدیو
2 فایل
غایت خلقت جهان پرورش انسان‌هایی است كه در برابر شداید بر هر چه ترس و شك و تردید و تعلق است غلبه كنند و حسینی شوند (شهید آوینی)
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ از قدیم می گفتند : نان میخِ بدن است. از وقتی سفره ی اولین شب افطاریتان را دیدم و به دقت نگاه کردم و خبری از نان نبود این جمله تداعی شد. به راستی چطور می شود نان را پخت تا بشود در دهان گذارد و با طیب خاطر خورد. در همین لحظه صدای ضجه ی مادری گوش جانم را به سمت خود جلب می کند. فرزندانش برای آوردن آرد رفته بودند و آردی که به خون فرزندانش آغشته شده بود بدست مادر رسید و حال فقط نگاه گرفتن و گریستن و ضجه زدن، تنها بویی بود که از تنور خانه استشمام می شد. شنیده بودم با سبزی و علف بیابان گرسنگی خود را کمی التیام می دهید اما چنین عزتمندانه سر سفره افطار نشستن تان، حیرتی بود که وجودم را فرا گرفت. 🖋معمای هستی @nanetazeh
تو بگو ...
▪️«اللّهمّ إنّا لا نعلم منهم إلاّ خيرا» 🎥 امروز صبح، اقامه نماز توسط حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای
هنوز لرزش شانه هایت و هق هق گریه هایت هنگام گفتن «اللّهمّ إنّا لا نعلم منهم إلاّ خيرا» بر پیکر مبارک سردار دلها و همراهانش، تار و پود وجودم را آتش می زند. اما این بار آنقدر نگرانت بودم که ذکر گفتنم برای آرامش قلبت و طلب توان مضاعف برای ادامه دادن مسیرت بود. اما مثل همیشه تو بودی که ما را در تحیر قرار دادی و همچنان پدری کردی و آغوش گرم مادریت را گشودی تا دامنت پذیرای اشک هایمان و دستانت در برگیرنده لرزش شانه هایمان باشد. مثل کوه ایستادی «اللّهمّ إنّا لا نعلم منهم إلاّ خيرا» را جوری دیگر با توان مضاعف بر جانمان جاری کردی. یادم افتاد که خود را چون "اسب عرب" نامیدی که با طی کردن مسیرها توانش مضاعف می شود و چالاک تر عمل می کند. آری زمانی که از شدت داغ از رفیق شفیق و همراهان عزیزش، توانی برایمان نمانده بود، رهبر، رئیس جمهور، وزیر خارجه و پدری مهربان را یک زمان به ظهور رساندی و ما را دعوت به استقامت کردید. تازه به نظاره نشستم گفتنت را که گفتن نبود بلکه راه رفتن بود. آری وقتی " اسب عرب " بودنت را پذیرفتی راه را با همه ملزوماتش با جان خریدار شدی و خود را در بزم عاشقانه یافتی و این عطای رحمانی را چون شراب طهوری نوشیدی و ما را دعوت به نوشیدن کردی. لازمه راه غریبی و غربت است، چند صباحی همراه شدن یاران و نور گرفتن شان و آسمانی شدنشان را با جان پذیرفتی...... 🖋معمای_هستی @nanetazeh
سید ابراهیم اینقدر زیبا و با لبخند دلنشین گفتید: بروید هوایتان را دارم. کارهایی کردم که به مخیله ام هم نمی رسید باور می کنی تراکت چسباندن جلوی ملا عام تراکت پخش کردن در خانه های بالای شهر تلفن زدن بیستکال و پای درد دل مردم نشستن، پیه ی به شما ربطی نداره و قطع کردن تلفن را به جان خریدیم. 3شنبه بازار با خانم ها گفتگو کردن با مغازه دار چه زن و چه مرد به گفتگو نشستن حتی اصرار بر چسباندن تراکت مورد نظر در جوی آباد آواره شدن در ماه فرخی با ترس قدم بر داشتن را چشیدیم. خدایا چه شده که حق در مملکت اسلامی این چنین غریب است. سید جان به بچه ها گفتیم خودمان را یک هفته وقف تبیین و تبلیغ کنیم و بچه ها چه زیبا در میدان ایستادند و لحظه ایی اگر وقت داشتند آمدند. سیدجان گفتید: بروید هوایتان را دارم. حرکت کردیم اما از زمان شنیدن سخنرانی رهبرمان در عید غدیر بویی استشمام کردیم که رهبرمان ما را به اشاره آماده چیزی می کند که زمان آبستن آن است. آری مردم، فرزند زمانه هستند. حرکت مان دست و پا زدنی بود چون آبی در نوک گنجشک برای خاموش کردن آتش بر ابراهیم، آری استهزاء شدن را به جان خریدیم تا در خریدن یوسف با جانمان زمزمه کنیم "يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ" به امید ثبت نام مان در سربازی یوسف زمان. 🖋معمای هستی
تو بگو ...
سلام غزه در بحبوحه ی انتخابات آنقدر سر گرم به تصور خودم، تبیین شدم، که به کلی فراموشت کردم. هرازگاهی حوادثی که برایت رخ می داد را از زیر نویس تلویزیون دنبال می کردم آهی می کشیدم و دعایی می کردم، اما دل نمی دادم. تا دیشب که درحین انجام کارهای منزل اخبار را گوش می کردم و هرازگاهی نگاهم به تصاویر می افتاد، و از حماسه هایت جان دوباره می گرفتم . چقدر زیبا برایم قصه گفتی آری غزه گفتی به دلسوزی که از احساسات موهایم را نوازش کند و با این تصور که کارت را انجام داده ایی با دلی آرام بالش را زیر سرت جابجا کنی و تا صبح آغوش گرم خواب تو را فراگیرد. نیاز ندارم. بلکه خود شیرمیدان هستم و زمانی که تو بخاطر دغدغه هایت به کلی مرا رها می کنی چون قبل بر زانوهای خودم تکیه می زنم چون هیچ وقت پشتم را به چنین نوازشهایی که از احساسات نشات می‌گیرد؛ گرم نکرده ام. سالهاست که هرازگاهی گروهی می آیند نوازشم می کنند برای التیام عذاب وجدان خود، عکس و گزارشی تهیه می‌کنند و بر من همان روز از نو، روزی از نو می گذرد. بگذار برایت بگویم در این سال‌ها قدرت تشخیص یافته ایم، طلا را از سنگ به خوبی باز می شناسم اما برای دلخوشی تو سنگ بودنت را به رُخت نمی کشم، بگذار تو هم با توهماتت آرام بگیری. طلا، حاج قاسم، عموعلی و امیر بودند که به دور از رسانه ها، باجانشان، پای درد و دلم نشستند و از دردم سوختند، رنگ و بوی مرا گرفتند و اگر نوازشی بود از سر احساس نبود بلکه با تمام وجود در میدان بودن را به ظهور رساندند. طلا جایش بین سنگها نیست از اینرو، من هم مادریم را دریغ نکردم و آسمانی شدن شان را رقم زدم و اینگونه عاشق بودنشان عالم را فرا گرفت و اشکها بود که دیگر امان نمی‌داد. 🖋معمای هستی
لقمه در خون کودک فلسطینی که در بمباران رژیم صهیونیستی و هنگامی که نان خانواده‌اش را به خانه می‌برد، به شهادت رسیده است.. خدایا چه شده است اشیاء هم طلب شدن دارند آری تکه نانی است که طلب شدن دارد. انگار این نان هم طلب دارد زمین خوردن را تجربه کند زمین که با آغوش گرم نوجوانی را در بر می گیرد. تشنه ی خون است و نان تشنه زمین خوردن تا سهم شان را در شهادت و طلب شهادت به ظهور برسانند. 🖋معمای هستی
انگار دنیا به قبل و بعد رفتنت تقسیم میشه حاجی حاجی با دل ما چه کردی از کجایش بگویم دیگر رمقی، نه نفسی، نمانده دیگر قلم هم توان حرکت ندارد. حاجی با ملکوتی شدنت، یاران را هم فراخوان کردی و با دستت آری، دستی که انگشت و انگشتری بیش از آن نماند، جام شهادت را به یاران صدیقت نوشاندی حاجی بگو هوای دل رهبر عزیزتر از جانم را داری؟ در هر چهلم به ظاهر، علمداری را از دست می دهد. ما که در برهوت غرقیم آیا هوای دل رهبر را داری؟ شده ایم نظاره گر با اشک، با بغض می سوزیم امروز سوختنش، امان برید. آری شهادت سیدی که با لبخندش، حال دلم تازه می شد فقط نگاه کردنش، زیبایی لبخندش دلم را با خودش برده بود. فقط میخواستم ساعتها حرف بزند و با تمام وجودم نگاهش کنم هم زبان نبودیم ولی حس نمی کردم عربی می گوید، آری می گفت و به جانم می نشست در زبانش، همدلی موج می زد. دلتنگ لبخند همیشگیت و برق چشمانت که در آن امید موج می زد. از حالا دل تنگت، شده ایم "سید حسن نصرالله" اسمی که همیشه کامل می گفتم بدون کم و کاست چون اسمت، وقار و متانت در وجودت موج می زد. بی قرارم بی قرار چه معمایی در وجودت موج می زد که اینگونه ما را خیره ی وجودت کردی 🖋معمای هستی
30.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻پیام حماسی بانوی لبنانی از بیروت به طهران آری همه ی حرف همین است: مقاومت و شهادت اینجاست که چشم قلب باز می شود، گوش قلب می شنود و این چنین زبانی که خانه وجود است لبریز می شود. به راستی چقدر از این سخنان در اراده و اختیار توست، آری این تو نیستی که زبان گشوده ای بلکه وجود عرشی شهداست که تو را این چنین به سراییدن دعوت کرده است. این پرچم حضرت زینب "علیها السلام" در شرایطی که یاس بعضی قلبها را فرا گرفته، به این زیبایی برافراشته شده است. مرحبا بر تو ای زن 🖋معمای هستی @nanetazeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آری سکوت بلندترین فریاد است. چقدر چشم هایت آشناست انگار برقش چون برق چشمان "شهید یحیی سنوار" حرفها برای گفتن دارد اما به وقتش حرفی که با عمل آن چنان عجین شده که در وقتش حیرانی است که در گوشت و پوست و استخوانمان جریان می یابد. آری چقدر خوب وصیت "شهید سنوار" را با گوش جانت شنیدی حتی دوربین را در این معرکه نامحرم دیدی باید وقتش برسد که همه عالم چشم شود و جان داشتن کوچکترین حرکاتت را به نظاره بنشیند. چنان در اکنونت حاضر شدی که غبطه ی مستی ات را می خوریم. 🖋معمای هستی @nanetazeh
این روزنامه نگار محمد بعلوشا است که توسط اسرائیل به شهادت رسید. 🔹از شما می‌خواهم لحظه‌ای به پای او نگاه کنید و بفهمید که او علی‌رغم شرایطش اینچنینی رنج مردمش را به دنیا نشان میداد. به راستی در کدامین قاموس چنین نوشته ای پیدا می شود در کدامین قاب عکس، به چنین ژرفایی حرف برای گفتن هست. قرار بود چه چیزی را گزارش کنی خودت گزارش به عمق تاریخی... در هر جای دیگری که چنین آسیبی یا کمتر برای فردی رخ دهد به آسودگی دل می سپارد و با دور شدن از مکان های آسیب زا زندگی را سپری می کند. شما کدامین مردان را ملاقات کرده اید که این چنین مردانگی تار و پودِ وجودتان را فراگرفته... زندگی را در دل تلاطم ها جستجو می کنید، آری مگر جای دیگری بویی از حیات استشمام می شود. حیات چه واژه غریب و قریبی است غریب است زیرا چشیدنی است و هر کس را توفیق نوشیدنش نیست قریب است چون با فطرت همه انسانها در آمیخته است. شرطش دل نسپردن به اوهامی که از هر کوی و برزن ما را فراگرفته دل شیر می خواهد رها کردنش و ایستادگی می طلبد استقامت در مسیرش با آزادگی و استقامت است که نوشیدن شراب طهور روزیت می شود انگار انتظار هم خانه چنین آزادگی و استقامت است 🖋معمای هستی