May 11
May 11
بسم اللّه...
«اَسلَم» کسی است که بلد است قصه بگوید؛ کلمه ها را از سرزمینش «ایران» جمع کرده و با خودش آورده کوفه محضر جانش امیرالمؤمنین (ع) ، در خانه ی حسنین قاری قرآن شده ، خوانده، نوشته، کلمه ها را در هم تنیده ، بچه ها را دور خودش جمع کرده و برایشان قصه گفته...
دارم فکر می کنم آن شبِ طوفان بزرگ، اَسلَم کدام قصه را برای بچه ها گفت؟ شاید قصه ی خودشان را ، قصه ی قبل از طوفان بزرگ، قصه ی دردانگی هاشان را... ، شاید گفت شما هرکدام قصه ای دارید که تا همیشه در تاریخ خواهد ماند، و شاید این را آرام گفت، ترسید بگوید چه قصه ای...
شاید اگر اسلم اینجا، غزه بود اینگونه می نوشت، همین دخترک، چقدر شیرین بوده آن روزی که بالاخره پدرش راضی شد و آن اسکیت های صورتی را خرید و دخترک با هزاران رویا و خیال آن را پوشید و اول از همه عکسی انداخت تا نشان همکلاسی هایش دهد و حال بعد از طوفان الاقصی دیگر خبری از آن آرزوها نیست، یعنی نمی شود که باشد.
و هزاران کودک و هزاران قصه ی ناتمام دیگر، و آن هزاران نفر عدد نیستند ، انسانند، و انسان ها قصه دارند.
پ.ن : «اسلمبنعَمر ترکی دیلمی قزوینی» یکی از شهدای نینوا، شهید ایرانیالاصل و اهل قزوین قدیم بوده است. وی قاری قرآن، دانای به زبان عربی و در مواقعی کاتب امام حسین (علیهالسّلام) بوده است.
#قصه
#انسان
@nanetazeh