✍️#حکایت
💐تکلیف از طرف امام عصر عجل الله
🔹هر چه بهش گفتیم و گفتند فایده ای نداشت .حکمش آمده بود باید فرمانده گردان عبدالله بشود،ولی زیر بار نرفت که نرفت.🤚
🔸روز بعد،صبح زود رفته بود مقر تیپ.به فرمانده گفته بود:چیزی رو که ازم خواستین قبول می کنم.😳
👈از همان روز شد فرمانده گردان عبدالله.
🔹با خودم می گفتم:نه با این که اون همه سر سختی داشت توی قبول کردن فرماندهی،نه به این که خودش پاشده اومده پیش فرمانده تیپ.🤔
🔸بعدها،با اصراری که کردم،علتش رو برایم گفت :
👈شب قبلش امام زمان (سلام الله علیه) را خواب دیده بود؛ حضرت بهش تکلیف کرده بودن.🌺🌺
🌹شادی روح #شهید_عبدالحسین_برونسی و همرزمان شهیدش صلوات🌹
#شهداء
ما را دنبال کنید در 👈👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1948975268C5a01eb164a
✍ #حکایت
⭕️ همسر #شهید_عبدالحسین_برونسی می گوید:
🔹يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد گرم.🥵 فصل تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت.
🔸 رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان.
🔹یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود.
🔸 يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
🔹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد.
🔸 خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟
🔹 رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا.
🔸 باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛
🔹ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🔺بعد از شهادتش، همان رفيقش میگفت:
▫️آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
📚 منبع: کتاب خاکهای نرم کوشک
🌹شب جمعه است، با صلواتی #شهداء را یاد کنیم. 🌹
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @nardeban_sooud