پیرزن مسیحی🖇
پیرزنی که حجاب درستی نداشت دم در آمد و ابراهیم همۀ وسائل را تحویل داد. از صلیبی که گردن پیرزن بود خیلی تعجب کردم، در راه برگشت گفتم:"این خانم ارمنی بود؟!" گفت: "آره چطور مگه؟" آمدم کنار خیابان موتور را نگهداشتم وگفتم: "بابا، این همه فقیر مسلمون هستن تو رفتی سراغ مسیحیا!" همینطور که پشت سرم نشسته بود جواب داد که: "مسلمونا رو کسی هست کمکشون کنه، تازه کمیتۀ امداد هم راه افتاده، انشاالله کمکشون میکنه. اما این بندههای خدا کسی رو ندارن. با این کار هم مشکلات اونا کم میشه هم دلِ اونا به امام و انقلاب گرم میشه
#ابراهیمهادی
#شهیدانه
@nardehbun
ماجرای سگ ✨
یک روز قرار شد با ابراهیم از گیلان به کرمانشاه برویم سوار مینی بوس شدیم
همین که ماشین از شهر خارج شد یهو ترمز زد .
وصدایی امد
گویا چیزی به ماشین خورده بود
راننده لحظه ای توقف کرد سپس ب حرکتش ادامه داد ابراهیم از شیشه نگاه کرد و متوجه شد که این توقف ب خاطر برخورد ماشین ب یک سگ بوده است
و سگ لنگ لنگان به ان سوی جاده می رود
ابراهیم ب راننده گفت نگه دار ببینم چی شد
راننده گفت چیزی نیست سگ بود
ابراهیم بلند تر ب راننده گفت نگه دار !من میخوام پیاده شم
ماشین ایستاد ابراهیم کرایه دو نفر را حساب کرد و پیاده شدیم
رفتیم سراغ سگ حیوان زبان بسته قادر ب حرکت نبود ابراهیم جلو رفت کمی ب حال و روز حیوان نگاه کرد یک تیکه چوب برداشت و با مقداری پلاستیک که کنار جاده افتاده بود
پای حیوان را اتل بست
یکی از کرد های محلی از دور شاهد این صحنه بود جلو امد
و ب ابراهیم خیره شده بود
از این کار خیلی خوشش اومد و تشکر کرد ابراهیم کمی پول ب شخص داد و گفت مراقب این زبون بسته باش اگه شد کمی استخوانم برایش بگیر)-!
#ابراهیمهادی
#شهیدانه
@nardehbun