eitaa logo
دختران زینبے
1.7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
5.8هزار ویدیو
34 فایل
- بسم‌اللّٰھ🌿! بہه تجمع زینبیون خــوش‌اومـدے‌ خواهرم🌱✨🙂 متولد شده در:1401/10/27 https://harfeto.timefriend.net/17336720744540 لینک ناشناسمون مطلبی چیزی بگوشیم! لینک کانالمون: @nargsiip شـرایـط ↯ https://eitaa.com/zxbnsh ڪپے مطلب با ذکر صلوات ازاده
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 🔺 توی کشور حجاب اجباری نیست! این یه شوخیه که میگن حجاب اجباریه 🎤 استاد راجی ‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
دختران زینبے
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_چهل‌_و_هشتم فقط کمی ریز بود.. دو کیلو و نیم وزن داشت و چشم ه
🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 مثل پروانه دورش می چرخید وقربان صدقه اش می رفت..💕 اما این شادی چند ساعتی بیشتر دوام نیاورد .. دیدم بچه نمی تواند نفس بکشد ، هی سیاه می شد.. حتی نمی توانست راحت گریه کند. تاشب صبر کردیم اما فایده ای نداشت😣 به دلهره افتادیم که نکند طوری بشود . پدرم باعصبانیت می گفت: ((ازعمدبچه رومرخص کردن که توی خونه تموم کنه!)) سریع رساندیمش بیمارستان. بچه را بستری کردند و مارا فرستادند خانه. حال و روز همه بدترشد. تانیاورده بودیمش خانه ، این قدربه هم نریخته بودیم... پدرم دور خانه راه می رفت و گریه می کرد ومی گفت: ((این بچه یه شب اومد خونه ، همه رو وابسته وبیچاره خودش کرد و رفت!)) محمدحسین باید می رفت. اوایل ماه رمضان بود.گفتم:((توبرو،اگرخبری شد زنگ می زنیم!)) سحرهمان شب از بیمارستان مستقیم به گوشی خودم زنگ زدند و گفتند بچه تمام کرد...😭 شب دیوانه کننده ای بود. بعدازپنجاه روز امیر محمد مرده وحالا تازه من شیر داشتم💔 دورخانه راه می رفتم ، گریه می کردم وروضه حضرت رباب علیه اسلام می خواندم😭 مادرم سیسمونی هارا جمع کرد که جلوی چشمم نباشد.... عکس ها، سونوگرافی ها وهرچیزی راکه که نشانه ای از بچه داشت، گذاشت زیر تخت. با پدرش ومادرش برگشت. می خواست برایش مراسم ختم بگیرد:خاکسپاری،سوم،هفتم وچهلم.. خانواده اش گفتند:((بچه کوچیک این مراسم رونداره!)) حرف حرف خودش بود. پدرش با حاج آقا مهدوی نژاد که روحانی سرشناسی دریزد بود صحبت کرد تا متقاعدش کند. محمد حسین روی حرفش حرف نمی زد. خیلی باهم رفیق بودند. ازمن پرسید:((راضی هستی این مراسما رونگیریم؟)) چون دیدم خیلی حالش بداست، رضایت دادم که بی خیال مراسم شود. گفت:((پس کسی حق نداره بیاد خلد برین(قبرستانی دریزد) برای خاکسپاری،خودم همه کارهاش رو انجام می دم!)) درغسالخانه دیدمش. بچه راهمراه بایکی از رفقایش غسل داده وکفن کرده بود. حاج اقا مهدوی نژاد و دوسه تا روحانی دیگر از رفقایش هم بودند. به من قول داده بود اگر موقع تحویل بچه نروم بیمارستان ، درست وحسابی اجازه می دهد بچه را بیبنم ، آن هم تنها😔 بعداز غسل وکفن چند لحظه ای باهم کنارش تنها نشستیم. خیلی بچه را بوسیدیم وبا روضه حضرت علی اصغر علیه اسلام با اووداع کردیم😭 با آن روضه ای که امام حسین علیه اسلام قنداقه را بردند پشت خیمه.. ✨ ‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
دختران زینبے
🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_چهل_و_نهم مثل پروانه دورش می چرخید وقربان صدقه اش می رفت..💕 اما این
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 تازه می فهمیدم چرا می گویند امان از دل رباب! سعی می کردم خیلی ناله و ضجه نزنم. می دانستم اگر بی تابی ام را بییند ، بیشتربه اوسخت می گذرد وهمه را می ریختم درخودم. بردیمش قطعه نونهالان.. خودش رفت پایین قبر. کفن بچه را سردست گرفته بود وخیلی بی تابی می کرد💔 شروع کرد به روضه خواندن. همه به حال او و روضه هایش می سوختند..... حاج اقا مهدوی نژاد وسط روضه خواندنش دم گرفت تا فضا را از دستش بگیرد. بچه را گذاشت داخل قبر اما بالا نمی امد. کسی جرئت نداشت بهش بگویید بیا بیرون. یک دفعه قاطی می کرد و داد می زد. پدرش رفت و گفت:((دیگه بسه!))🥺 فایده نداشت، من هم رفتم و بهش التماس کردم ، صدقه سر روضه های امام حسین(ع) بود که زود به خود آمدیم، چیز دیگری نمی‌توانست این موضوع را جمع کند. برای سنگ قبر امیرمحمد ، خودش شعر گفت: ارباب من حسین داغی بده که حس کنم تورا داغ لب ترک ترک اصغر تورا طفلم فدای روضه صدپاره اصغرت داغی بده که حس کنم آن ماتم تورا از نظر جسمی خیلی ضعیف شده بودم. زیاد پیش می‌آمد که باید سرم میزدم... من را میبرد درمانگاه نزدیک خانه‌مان. می‌گفتند:« فقط خانم ها می‌توانند همراه باشند» درمانگاه سپاه بود و زنانه و مردانه‌اش جدا راه نمی‌دادند بیاید داخل. کَل‌کَل می‌کرد و دادوفریاد راه می‌انداخت🤦‍♂ بهش می‌گفتم:حالا اگه تو بیایی داخل ، سرم زودتر تموم میشه؟ می‌گفت:نمی‌تونم یه ساعت بدون تو سر کنم! آنقدر با پرستارها بحث کرده بود که هروقت می‌رفتیم ، اجازه میدادند ایشان هم بیاید داخل .. هرروز صبح قبل از رفتن سرکار، یک لیوان شربت عسل درست میکرد، می‌گذاشت کنار تخت من و می‌رفت. برایم سوال بود که این آدم در ماموریت هایش چطور دوام می‌آورد ، از بس که بند من بود. در مهمانی هایی که می‌رفتیم ، چون خانم ها و آقایان جدا بودند ، همه‌اش پیام میداد یا تک زنگ می‌زد جایی می‌نشست که بتواند من را ببیند😁 با اشاره می‌گفت کنار چه کسی بنشینم ، با کی سر حرف را باز کنم و با کی دوست شوم... گاهی آن قدر تک زنگ و پیام هایش زیاد می‌شد که جلوی جمع خنده‌ام می‌گرفت😁 ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
13.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سالن مطالعه‌ دخترا | حرم اما‌م حسین(ع) یادگیریِ عاالی، فقط اینجا🥺❤️📚 ‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
💢زیارت حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها در روز یکشنبه 🔸 نام تو فاطمه يا فاطمه تسبيح علی ست 🔸ياد تو لحظۀ اعجاز مفاتيح علی ست ‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
💚 🌱گل که شد مقصود ، حتی خار حاجت می دهد خار با تو می شود گلزار ، حاجت می دهد... 🌱حُب مولا را میان قلب خود تشدید کن چون که زهرا طبق این معیار حاجت می دهد... 🔅السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام. 🔅السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها. ‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
60.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️فیلمی زیبا از حرم سیدالشهدا با نوای پرطرفدار این روزها 🔸فیلم از امیر حسامی‌نژاد 🔸تدوین: محمد جواد رحیمی ‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
فایده حجاب 🧕 گفت: این‌همه حجاب حجاب می‌کنید، فایده‌اش چیست؟ گفتم: فوایدش که خیلی زیاد است، اما اگر بخواهم خلاصه بگویم می‌شود: خیابان‌های امن‌تر، خانه‌های گرم‌تر، زنان‌ ارزشمندتر و... ‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙استاد رائفی پور 💢برای عجل الله فرجه مایه ی زینت باشیم❗️ 👌کوتاه و شنیدنی 👈حتما ببینید و نشر دهید. 😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری از سه شهدای مدافع حرم در کنار هم: محمدحسین محمدخانی، محسن حججی و مصطفی صدرزاده شهید شهید شهید ‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
🌸 دعای حرز حضرت صاحب الزّمان علیه السلام برای حفظ شدن از بلایا و مکر دشمنان: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، يَا مَالِكَ‏ الرِّقَابِ،‏ وَ يَا هَازِمَ الْأَحْزَابِ، يَا مُفَتِّحَ الْأَبْوَابِ، يَا مُسَبِّبَ الْأَسْبَابِ، سَبِّبْ لَنَا سَبَباً لَا نَسْتَطِيعُ لَهُ طَلَباً، بِحَقِّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَلَى آلِهِ أَجْمَعِين.‏ 📚 بحار الأنوار، ج‏94، ص365 📚 مهج الدّعوات، ص45 ‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 یابن الحسن روحی فداک بی تو شود عالم هلاک، بیا... ‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
دختران زینبے
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_پنجاهم تازه می فهمیدم چرا می گویند امان از دل رباب! سعی می کرد
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 نمی‌دانستم چه نقشه‌ای در سرش دارد.. کلی آسمان ریسمان به هم بافت که داعش سوریه را اشغال کرده... و دارد یکی‌یکی اصحاب و یاران اهل‌بیت ع را نقش قبر می کند! می‌خواهد حرم ها را ویران کند با آب و تاب هم تعریف می‌کرد. خوب که تنورش داغ شد در یک جمله گفت منم می‌خوام برم! نه گذاشتم و نه برداشتم و بی معطلی گفتم خب برو 😊 فقط پرسیدم چند روز طول می‌کشد؟! گفت نهایتاً چهل و پنج روز.. از بس شوق و ذوق داشت ، من هم به وجد آمده بودم دور خانه راه افتاده بودم.. و مثل کمیته جستجوی مفقودین دنبال خوراک می‌گشتم و هرچه دم دستم می‌رسید در کوله‌اش جاسازی می‌کردم.. از نان خشک و نبات حاجی بادام شیرینی یزدی گرفته تا نسکافه و پاستیل😅 تازه مادرم هم چیزهایی را به زور جا می‌داد .... پسته و نبات را لای لباس‌هایش پیچید و می خندید😁 ذکر و خیر چند تن از رفقایش را کشید وسط و گفت با هم اینا رو می‌خوریم یکی شان را مسخره کرد که که مثل لودر هرچی بزاری جلوش می بلعه😂 دستش رو گرفتم و نگاهش کردم.. چشمانش از خوشحالی برق میزد. با شوخی و خنده بهش گفتم طوری با ولع داری جمع می‌کنی که داره به سوریه حسودیم می‌شه😢 وقتی لباس‌های نظامی و پوتینش را می گذاشت داخل کوله سعی کردم لحنم را طوری که کمی حالت اعتراض به خود بگیرد کنم : بهش گفتم اون‌جا خیلی خوش می‌گذره یا این‌جا خیلی بد گذشته که این‌قدر ذوق مرگی؟؟؟؟ انگشتانم را فشار داد و شروع کرد به خواندن: « ما بی‌خیال مرقد زینب نمی‌شویم/ روی تمام سینه زنانت حساب کن!» تا اعزامش چند روز بیشتر طول نکشید. یک روز خبر داد که کم‌کم باید بارو بنه اش را ببندد.. همان روز هم بهم زنگ زدند که خودش را برساند فرودگاه .. هیچ‌وقت ندیده بودم نماز صبحش را به این سرعت بخواند😳 حالتی شبیه کلاغ پر بود بهش گفتم خب حالا توام خیال راحت جا نمی‌مونیم.. فقط یادم هست که پرسیدم کی برمی گردید؟! چند روز می‌شه؟! یهو نری یادت بره این‌جا زنی هم داشتی ها😔 دلم می‌خواست همراهش می رفتم تا پای پرواز اما جلوی همکارانش خجالت می‌کشیدم .. خداحافظی کرد و رفت.. دلم نمی‌آمد در را پشت سرش ببندم نمی‌خواستم باور کنم که رفت😭 خنده روی صورتم خشکید.. هنوز هیچ چیز نشده دلم برایش تنگ شد .. برای خنده‌هایش ، برای دیوانه بازی‌هایش ، برای گریه‌هایش ، برای روضه خواندن هایش😔 صدای زنگ موبایلم بلند شد.. محمدحسین بود جواب دادم .. ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
دختران زینبے
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_پنجاه_و_یکم نمی‌دانستم چه نقشه‌ای در سرش دارد.. کلی آسمان ریس
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 گفت دلم برات تنگ شده.. تا برسد فرودگاه چند دفعه زنگ زد.. حتی پای پرواز که میگفت الان سوار می‌شم و اون گوشی رو خاموش می‌کنم.. می‌گفت می‌خوام تا لحظه آخر باهات حرف بزنم.. منم دل از دلم می‌خواست با او حرف بزنم شده بودم مثل آدم‌هایی که در دوران نامزدی در حرف زدن سیری ندارند😔 می‌ترسیدم به این زودی‌ها صدایش را نشنوم .. دلم نمی‌آمد گوشی را قطع کنم . گذاشتم خودش قطع کند! انگار دستی از داخل صفحه گوشی پلک‌هایم را محکم چسبیده و زل زده بودم به اسمش .. شب اولی که نبود دلم می‌خواست باشد و خروپف کند.. نمی‌گذاشتم بخوابد باید اول من ‌خوابم می‌برد بعد او.. حتی شب‌هایی که خسته و کوفته تازه از مأموریت برمی‌گشت😢 تا صبح مدام گوشی را نگاه کردم تا نکند خاموش شود یا احیاناً در خانه آپارتمانی در دسترس نباشم .. مرتب از این پهلو به آن پهلو می‌شدم! صبح از دمشق زنگ زد و کددار صحبت می‌کرد و نمی‌فهمیدم منظورش از این حرف‌ها چیست.. خیلی تلگرافی حرف زد! آنتن نمی‌داد چند دفعه قطع و وصل شد😕 بدی‌اش این بود که باید چشم انتظار می‌نشستم تا دوباره خودش زنگ بزند . بعضی وقتا باید چند بار تماس می‌گرفت تا بتوانیم دل سیر حرف بزنیم😍 بعد از بیست دقیقه قطع می شد باید دوباره زنگ می زد روزهایی می‌شد که سه چهار تا بسته ای حرفمان طول بکشد.. اوایل گاهی با وایبر و واتساپ پیامک‌هایی ردوبدل می‌کردیم تلگرام که آمد خیلی بهتر شد .. حرف‌هایمان را ضبط‌شده می‌فرستادیم برای هم! این‌طوری بیشتر صدای همدیگر را می‌شنیدیم😍 و بهتر می‌شد احساساتمان را به هم نشان بدهیم.. چهل پنج روز سفر اول ، شد شصت و سه روز😢 دندان‌هایش پوسیده بود.. رفتم پیش داییش دندان‌پزشکی . داییش گفت چرا مسواک نمی‌زنی🤨 گفت جایی که هستیم آب برای خوردن پیدا نمی‌شه توقع دارین مسواک بزنم؟ اگر خواهر یا برادرم یا حتی دوستان از طعم و مزه ی غذایی خوش‌شان نمی‌آمد و ناز می‌کردن می‌گفت ناشکری نکنید مردم اون‌جا تو وضعیت سخت زندگی می کنن... بعد از سفر اول بعضی ها از او می‌پرسیدند که توهم قسی القلب شدی و آدم کشتی ؟😐 می‌گفت چه ربطی به قساوت قلب دارد کسی که قصد دارد به حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها تجاوز کند همان بهتر که کشته بشه... بعضی می‌پرسیدند چند نفرشونو کشتی؟! می‌گفت ماکه نمی کشیم مافقط برای آموزش میریم! این‌که داشت از حرم آل الله دفاع می‌کرد و کم‌کم به آرزوهایش می رسید خیلی برایش لذت‌بخش بود .. خیلی عاطفی بود..... بعضی وقت‌ها می‌گفتم تو اگه نویسنده بشی کتابات پرفروش می‌شن😁 ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️گناهکار نمی‌تونه بیاد تو هیئت امام حسین ؟🤔 مراقب تجزیه، تحلیل‌ها باشیم! 🔥بزن دانلود کن 👆 ‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️شب اربعین جلوی باب قبله امام حسین، دختر خانم لبنانی با امام خامنه ای حرف میزنن😢 چقدر زیبا 👌👏👏👏 ‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
📌 🔸ما نسل عجیبی هستیم ! عجیب خوشبخت ... عجیب سعادتمند ... عجیب متنعّم! از هزار و اندی سال غیبت امام زمان علیه‌السلام، ما به آخرِ آخرش رسیدیم ! به آخر کوچه‌ی انتظار... که اگر کمی مقاومت کنیم و طاقت بیاوریم به انتهای ماجرا ، مشرّف می‌شویم! 🔸اما هرچه به آخر کوچه نزدیک‌تر می‌شویم؛ این کوچه باریک‌تر می‌شود! تنگ‌تر می‌شود! 🔸ما چاق و چلّه‌ها حتماً جا می‌مانیم... چاق و چلّه‌هایی که نشد کمی از گوشه‌ی نفسانیّاتِ مان بتراشیم و ... کمی اندازه‌ی "مَــن"هایمان را لاغرتر کنیم! از آخر این کوچه فقط لاغرترها رد می‌شوند؛ همان‌ها که از "من"ها گذشتند و با بقیه، یکی شدند! همان‌ها که همه در کنارشان امن و آرامند... و ترس از دریده شدن ندارند ؛ دریده شدن با هیولای حسادت ، قضاوت، خودخواهی، خودشیفتگی و ... آنان که می‍توانند به پرش‌های بلند دیگران، و موفقیت‌هایشان، نه راضی ... که دلشاد و سرمست شوند! 📌آخر کوچه‌ی انتظار؛ اول دولت کریمه است! اگر برای زیستن در این دولت آماده نباشیم؛ حتماً از خیل یاری‎‌دهندگان امام‌مان جا می‌مانیم. ‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️مراقب حرفایی که میزنیم باشیم چون فراموش کردن یک حرف زمان بیشتری میخواهد تا فراموش کردن یک چهره...! ‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
♨️اهمیت بجا آوردن قضای نمازشب ترک شده 💠رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: 💢 خـداونـد به كسـى كه نـماز شـبِ تـرك شـده را در روز قـضا كـند، افـتخار مى كـند و مـى فرمـايد: 🔅 «اى فـرشـتگان مـن! بنـده مـن قضـاى چيـزى را كه مـن بر او واجـب نـكرده ام بجـا مـى آورد، شاهد باشيد كه من او را آمرزيدم.» 📚بحارالأنوار، ج ۸۷، ص ۲۰۲ ‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
مولا‌جانم 🌸لبریزِ استجابت هر چه دعا بزودی.. یا سامعَ ٱلشکایا؛ رفعِ بلا بزودی... 🌸کارِ جهان گره خورد عجّل علیٰ ظهورک برگرد ای امامِ مشکل گشا بزودی... تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌙 ‌ ↝‌@nargsiip 🍭⃟💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این که وقتی یکی رو دوست داریم، خواه و یا ناخوده شبیهه اون می شیم رو قبول دارم. خیلی هم دیدم. منتها حرفم اینه که شبیه درست حسابی ها بشید. شبیهه خدا، شهدا... اون وقت وجوتون ملجاء آرامش می شه ! ... «🥺✨» ↝‌@nargsiip
شاه‌عطشان‌نظری‌کن‌که‌گرفتارتوییم ردکنی‌یانکنی‌جای‌دگرنیست‌مرا..:) 💔 «🥺✨» ↝‌@nargsiip
دختران زینبے
-به‌یک‌میزان:).. #دختران_زینبی «🥺✨» ↝‌@nargsiip
میگفت: چقدرخوبه‌زندگیمون‌یه‌رنگ‌باشه‌ یعنی‌؛همه‌چیزمون‌رنگ‌امام‌زمانُ‌بگیره دلمون، خونمون، گوشیمون‌و.. خلاصه‌که‌هرچی‌داریم‌ونداریم رنگ‌وبوی‌آقاروبگیره..♥️:) 🌱 «🥺✨» ↝‌@nargsiip