سلام علیکم
همه عزیزانی که اینجا هستن تلگرام ندارن.
کسانی که این سه تا برنامه: تویتر_اینستاگرام و تلگرام رو دارن در حد توان شون کمک کنن و تببین کنن.
بزرگوار ما در حد توانمون فعالیت میکنیم ان شاالله تونسته باشیم حدقل ۱ نفر رو تشویق کنیم برای رای دادن
انشاالله ک ۸ سال بدبختی تکرار نمیشع!
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
دختران زینبے
صحبتمبااونکساییِکهبهپزشکیان
رأیدادنیامیخوانرأیبدن ؛
شماصحبتهاشروگوشکردید؟برنامههاشچیه؟چهکاریبرایآیندهکشورمیخوادبکنه؟🤔
دولتروحانیرویادتونه؟هشتسالازعمرمونهدررفتبهخاطریهتصمیماشتباه !
امادیدیمشهیدرئیسیتویاونسهسالوخوردهچهکارهاییبرایکشورانجامداد 💁🏻♂!(تویگوگلبزنیدمیاره)
میخواییددوبارهبهدولتروحانیبرگردیم؟
میخواییددوبارهبینهمهکشورهاحقیربشیم
وچیزیازخودموننداشتهباشیم؟
میخواییددوبارهدستمونبهسمتدیگراندرازباشه؟
میخواییددوبارهجوونیتونروبرای
انتخابغلطهدربدید؟🙂
پساگهایرانیِفهمیدههستیدنزارید
خونِشهیدرئیسیوباقیِشهداپایمالبشه
#جلیلی
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
#دختران_زینبی «🥺✨»
@nargsiip
سلام امام زمانم✋🌸
آقاجان درست است که لایق آمدنت نیستیم...😞
اما قرنهاست بار انتظار تورا بر دوش کشیدهایم اُفتان و خیزان میرویم و همچنان انتظارت را بردوش میکشیم...
مولاے من! ما به امید رویاے آمدنت نفس میکشیم زودتر برگرد...😊🤲
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#دختران_زینبی
↝@nargsiip
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#شهید_شهروز_مظفرنیا
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
#دختران_زینبی
↝@nargsiip
🔵 شما امید امام (امام خمینی ) و آینده سازان مملکت هستید،
📌در عزاداری ها ؛راهپیمایی ها
انتخابات شرکـــــــــــت کنید.
فرازی از وصیت نامه شهید:
#شهید_احمد_طاهری
#دختران_زینبی
↝@nargsiip
دختران زینبے
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب #قسمت_نوزدهم 🌕🌑🌕🌑🌕
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب
#قسمت_بیست
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
نمی دانم آن بچه چه سری داشت. خاطره اش هنوز هم واضح تر از روشنایی روز توی ذهنم مانده است. مخصوصاً لحظه های آخر عمرش؛ وقتی که مریض شده بود و چند روز بعدش هم فوت کرد.
بچه را خودش کفن پوشید و خودش دفن کرد برای قبرش، مثل آدم های بزرگ قشنگ یک سنگ قبر درست کرد. رو سنگ هم گفته بود بنویسید فاطمه ناکام برونسی.»
چند سالی گذشت. بعد از پیروزی انقلاب و شروع جنگ، عبدالحسین راهی جبهه ها شد.
بعضی وقت ها مدت زیادی می گذشت و ازش خبری نمی شد گاه گاهی می رفتم سراغ همسنگری هاش که می آمدند مرخصی احوالش را از آنها می پرسیدم یک بار رفتم خبر بگیرم یکی از بسیجی ها عکسی نشانم داد. عکس عبدالحسین بود و چند تا رزمنده ی دیگر که دورش نشسته بودند گفت:«نگاه کنید حاج خانم این جا آقای برونسی از زایمان شما تعریف می کردن.»
یک آن دست و پام رو گم کردم صورتم زد به سرخی، با ناراحتی گفتم:« آقای برونسی چکارها می کنه!»
کمی بعدخداحافظی کردم و آمدم. از دستش خیلی عصبانی شده بودم.همه اش می گفتم :«آخه این چکاریه که
بشینه برای بقیه از زایمان من حرف بزنه؟!»
چند وقت بعد از جبهه آمد مهلتش ندادم درست و حسابی خستگی در کنه حرف آن
جریان را پیش کشیدم ناراحت و معترض گفتم یعنی زایمان هم چیزیه که شما برین برای این و
اون صحبت کنید؟!»
خندید و گفت: « شما
می
دونی من از کدوم مورد حرف می زدم؟»
به اش حتی فکر نکرده بودم گفتم: «نه»
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#دختران_زینبی
↝@nargsiip