eitaa logo
دختران زینبے
1.7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
5.7هزار ویدیو
34 فایل
- بسم‌اللّٰھ🌿! بہه تجمع زینبیون خــوش‌اومـدے‌ خواهرم🌱✨🙂 متولد شده در:1401/10/27 https://harfeto.timefriend.net/17336720744540 لینک ناشناسمون مطلبی چیزی بگوشیم! لینک کانالمون: @nargsiip شـرایـط ↯ https://eitaa.com/zxbnsh ڪپے مطلب با ذکر صلوات ازاده
مشاهده در ایتا
دانلود
دختران زینبے
💢 #تنها_میان_داعش 🌹 #قسمت_دهم 💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان
💢 🌹 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم فکرش به‌هم ریخته و دیگر نمی‌داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم. انگار سقوط یک روزه و و جاده‌هایی که یکی پس از دیگری بسته می‌شد، حساب کار را دستش داده بود که به‌جای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!» 💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بی‌تابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت می‌مونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید! این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را می‌سوزانَد. 💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر ده‌ها کیلومتر آن طرف‌تر که آخرین راه دسترسی از هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد. آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده‌اند. 💠 همین کیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته‌شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظه‌ای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان می‌دادند. 💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش می‌گرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب می‌فهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمی‌تواند با من صحبت کند. احتمالاً او هم رؤیای را لحظه لحظه تصور می‌کرد و ذره ذره می‌سوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت. 💠 به گمانم حنجره‌اش را با تیغ بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم می‌خوان کنن.» به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. 💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را می‌شنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید :«نمی‌ترسی که؟» مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد. 💠 فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! به‌خدا قسم می‌خورم تا لحظه‌ای که من زنده هستم، نمی‌ذارم دست داعش به تو برسه! با دست (علیه‌السلام) داعش رو نابود می‌کنیم!» احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیت‌الله سیستانی حکم داده؛ امروز امام جمعه اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم و خودم اومدم ثبت نام کنم. به‌خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو می‌شکنیم!» 💠 نمی‌توانستم وعده‌هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز می‌خواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد (علیه‌السلام) کمر داعش رو از پشت می‌شکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرم‌تر شد و هوای به سرش زد :«فکر می‌کنی وقتی یه مرد می‌بینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد... ادامه دارد ... ↝‌@nargsiip
حـالمان‌حال‌خوشےنیسـت‌بیاای‌جـانا زندگـی‌بی‌تودگرسخـت‌ونفس‌گیـرشده «🥺✨» @nargsiip
بحُبّکَ ارتَوِی یا بَقیَّة ﷲ و من در این قحطی عشق سیراب دوست داشتنت شدم عَجِّل فدتکَ رُوحي.. «🥺✨» @nargsiip
دختران زینبے
بارونه بارونه به به . میلاد ات مبارک حجت ابن الحسن😍 #امام_زمان #دختران_زینبی «🥺✨» @nargsiip
میگفت : یکی‌از‌راه‌های‌نجات‌انسان‌ازگناه، "پناه‌بردن‌به‌امام‌زمان‌‹ع›است" ايشان‌به‌انتظارنشسته‌اند تاكسی‌دستش‌را‌به‌سمتشان‌دراز‌كند، تا‌ايشان‌او‌راهدايت‌کنند.🌱 آیت‌الله‌جاودان «🥺✨» @nargsiip
دختران زینبے
_چه تکلیف سنگینی است،بلاتکلیفی وقتی که نمیدانم منتظرت ماندم یافقط خودم رابه انتظار زنده ام ❤ #امام
وقتۍ‌مۍگویَم‌:‹مَن‌‌لِۍ‌غَیرُڪ‌‌›یَعنۍ بُریده‌ام‌ا‌زایـن‌‌دنیـٰاۍ‌بۍ‌اَرزِش‌ از‌این‌دُنیـٰاۍ‌بۍ‌مَھدۍ💔...'! «🥺✨» @nargsiip
یه‌سلامم‌بدیم‌خدمت‌آقاجانمون؛ اَلسَلام‌ُعَلَیك‌یاصاحِب‌اَلعَصروَالزَمان..(:♥️🍃 السَّلامُ‌علیک‌یابقیَّةَ‌اللّٰہ یااباصالحَ‌المَهدی‌یاخلیفةَالرَّحمن ویاشریکَ‌القرآن ایُّهاالاِمامَ‌الاِنسُ‌والجّانّ‌سیِّدی ومَولایالاَمان‌الاَمان . . . 🌱 «🥺✨» @nargsiip
ما را به غیر تو اشتیاقی نیست ای مقصد تمام دعاهای ما ، بیا!..💚 «🥺✨» @nargsiip
شده‌ نزدیک‌ ك هجران ِتو ما را بُکشد اشتیاق ِتو مرا سوخت، کجایی؟ بازآ «🥺✨» @nargsiip
و‌سرانجام‌کسی‌خواهد‌آمد و‌با‌مهربانی‌اش به‌تو‌نشان‌خواهد‌،داد که‌تو‌قبل‌از‌دیدن‌او اصلا‌زندگی‌نکرده‌ای:)))!🙂 «🥺✨» @nargsiip
• یه نیمہ‌ی شعبانہ وُ تولد شما؛ یه ظُهور بهمون عیدی می‌دین آقا ؟ «🥺✨» @nargsiip
‹رَفـتِه‌بودی‌کِه‌بیایی . . چِـقَـدر‌طـول‌کِشید؟!(:❤️‍🩹"› اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ‌یٰااَبٰاصٰالِح‌المَهدی‹عج› «🥺✨» @nargsiip
من خرابت شدم و دم به دم آباد ترم «🥺✨» @nargsiip
❤️‍🩹 چند روزی بیشتر از من باقی نمانده نمی آیی؟! «🥺✨» @nargsiip
همه یارند ؛ ولی یار وفادار کجاست ؟! «🥺✨» @nargsiip
دختران زینبے
چشم‌هایـت‌را‌ببند به‌روزهایِ‌آمدنش‌‌بیندیش‌ به‌گل‌هایی‌که‌روز‌دیدارش در‌دسـت‌داری .. روزهایی‌که‌نزدی
و تویِ همین ساعتی که داری این پیام رو می‌خونی؛ هیچکس جز مهدی فاطمه (سلام الله علیها) به فکر تو نیست! حتی اگه تو طول روز به یادش نبودی! «🥺✨» @nargsiip
واسه ولادت آقا، همه جا کوچه هارو آماده میکنن حسینیه ها مسجد ها.. کاش دل هامونم آماده میکردیم:)! «🥺✨» @nargsiip
. به‌ خاطر تمام جمعه هایـی که منتظر مـا بودی ؛ امـا ناامـیدت کردیم ، مـارا ببخش❤️‍🩹 «🥺✨» @nargsiip
امسـال تولد خودت بودی کاش... آقا تو کجایی؟ دلمان تنگ شده... «🥺✨» @nargsiip