انگار که صدای بارون روح و جلا میده.
آدما تو پائیز خوشگلترن.
بوی لبو دیوانه کنندهست
پائیز داره تموم میشه
داره تموم میشه
داره تموم میشه
داره تموم میشه
پشت تلفن گفت اشتباهات کوچیک تاوانای بزرگ داره. تو خودت رو گم کردی
آره عزیزم.
عمده مشکلات ما از اونجایی شروع میشه که ما فرار کردیم، ما فرار کردیم.
وَ فرار کردیم /
" اشتباهات ما آثار وضعی دارن "
ما زندگیمون برای خودمون نهایت ۳۰ ساله، مابقیش براش بچههامونه تصدقت.
چیزی نیست تهش /
در نهایت تو قادر نیستی که رضایت همه رو جلب کنی.
شل بگیر
اشرب قهوتك، واعتنق الصمت، ولا تأخذ الناس على محمل الجد.
لا تأخذ الحياة على عاتقك، ولا تبالغ في عاطفتك، ولا تُرضي أحدًا رغمًا عنك.
هدایت شده از - دلدادھ مٺحول -
صدای رعد و برق میاد. به این فکر میکنم که تو طبقهیِ اول عرش الهی، خدا داره معشوقهیِ یک نفر رو طراحی میکنه. تو ذهنِ من، لحظهای که رعد و برق میزنه، لحظهیِ خلقت چشمهای اون معشوقهس. همون ثانیهای که مردمک طراحی میشه، داخل حدقه جای میگیره، مژهها گذاشته میشن، چینِ پلك کشیده میشه و چشمها جون میگیرن تا تو دنیایِ بعدی، بشن مجذوب کنندهترین عضوِ بدن یک نفر.
امّا عزیزم آدمای صبورن که نون دلشون و میخورن.
دقیقاً صبر اونجاست که تنِ آش و لاشت رو جمع میکنی و تیکههات رو میریزی تو دامنت و ادامه میدی /
عشق میتونه مزه تخم شربتی بده. دقیقاً همونجا که تو مهمونی شکیل نِشِستی و برا اینکه لیوان و پر بر نگردونی همزمان با وجود اینکه داری اوق میزنی آروم قورتش میدی پائین و یه لبخند ژکوند تحویل.
میتونه ملس باشه و ملایم که آزارت نده.
میتونه دقیقاً همونجایی باشه که داری هق هق میزنی و اشکت سر میخوره سمت دهنت و همه حس و حال غمآلودت از شدت شوریش میپره. خیلی خیلی غیر منتظرهطور
هنر، امّا هنر پلی برای حقیقت است.
از صحبت با آدمیزادهایی که هنر را منش خود قرار دادهاند لذت میبرم.
امّا آدمیزاد برای رفتنه. نه " موندن "
آدمیزادها هر جا که میرن برای رفتن رشد میکنن، جوونه میزنن و آره عزیزم.
انگار که رفتن با آب و گل آدمیزاد عجین باشه.