ء
عُمال بیریشهی فتنه
دنبالهروان اجنبی، شما نه از خاکید، نه از خون
سربازان بینام و نشان خیانت. دلسپردگان سکه و سرسپردگان بیگانه. تاریخ، نام شما را با ننگ خواهد نوشت؛ نه در دل مردماید، نه در قاب وطن. قلمفروشان بیحیا، نانخوران نفاق
عشاق دلار، کاتبان خیانت. زبانداران بیوطن، آینهی وقاحت
وطن را فروختید به هیچ، شرافت را به کمتر از آن
/ نرگس 🩸
این جنگ بیشتر از آنکه اجساد را کشته باشد، عشّاق زنده را قبلتر کشته.
پس، تو را قدر تمام روزهایی که با هم نگذراندیم میبوسم.
- نرگس
از گریه کردن خیلی فرار میکنم.,
انگار که اشکها حکم خونم رو دارن و نباید ریخته شدن.
به گمانم من برای نگهداری هیچ و پوچ تقلا میکنم. البتّه اگر هیچ و پوچی هم باشه غم من هست.
من آدم غمگین و تسلیمی هستم. تسلیم تقدیر
شب به خیر
به عنوان یک روایتگر، برای روایت ماجرایی که در من مخیلهی من جاری هست باید بگم که عاجزم.
نمیتونم سکانسهایی رو که تو ذهنم دائمالپخش هست رو وارد بازی قلم و کاغذ کنم.
یک مادر رنگپریده که دستای خودش رو گهوارهای کرده داره برای پسر مرزبانش که تو سوز سرما توی کوهستانا به وقت پُستش یخ زده لالایی میخونه.
نمیتونم خیلی خوب این قاب رو بنویسم.
جز جملهی "وطنِ زخمیِ غمگین" که هم از خودی میخوره هم از نخودی نمیتونم چیزی بنویسم.
دوستت دارم وطن زخمی غمگین من.
من مردنی که تو خاک تو نباشه رو دوست ندارم.
نرگِث
برای بچّههایی که داغشون رو گذاشتن رو دل وطن و بیصدا جون دادن گریه کردم، برای بچّههای غواص گریه کردم، برای تیم چک و خنثی گریه کردم. برای بچّههایی که معلوم نیست تو کدوم یکی از مناطقن و گریهکن ندارن از صبح زمزمه میکنم "ننه لالالا بکن خوابی، مادر همه خوابن تو بیداری".
برای همهتون جای تمام گریههایی که نکردن گریه کردم.
برگشتن به روند عادّی زندگی یکم سخت بود. پیگیری نکردن اخبار، نادیده گرفتن صداهای عجیب، تعقیب و گریز نکردن آدمایی که مشکوکن.
سخت بود و رهاش کردم. به روند زندگی عادّی فعلا بر نمیگردم.
هنوزم کیف ضروری برای مواقع خاص رو اپن رو دست نزدم. شما چهطور؟