هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
فتوای امام خامنه ای در مورد نماز عید فطر:
✅بهتر است درهر شهر فقط یک نماز عید فطر برگزار شود ودیگران نباید نماز عید را به قصد استحباب بخوانند بلکه میتوانند به قصد رجا بخوانند.
@nasemebehesht 🌸
🌸چه لذتی داره اخبـار اعلام کـنه:
شــنوندگان عزیـز
نمــاز عیـد فــطر بـه امــامــت قائم آل مــحــمــد ،
مــهدی فــاطمــه(سلام الله علیها)
در (خیـابـان عشــق،بـیـن الحــرمــیـن)
و
چه زیـبـا تر دعای اَللّهُمَّ اَهْلَ الْکبْرِیاءِ وَ الْعَظِمَة
بـا صـدای دلنشــیـن
"مــولا صـاحــب الزمــان(عجل الله فرجه)"
حــتی فــکـرشــم لذت داره 😊
ان شــاءالله امــسـال آخریـن سـال غیـبـت بـاشــه 😍
پیشاپیش عید سعید فطر مبارک🌷🌹
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
@nasemebehesht 🌸
🔴 ذکری برای جلوگیری از شنیدن غیبت!
🌹روزی یکی از اولیاء به الیاس و خضر (علیهم السّلام) شکایت کرد که :
🚫مردم بسیار غیبت می کنند و حال آن که غیبت از گناهان کبیره است و هر چقدر آن ها را نصیحت می کنم و از غیبت کردن منع می نمایم سخن مرا نمی شنوند و آن عمل قبیح را ترک نمی کنند...
✨حضرت الیاس (علیه السّلام) فرمود:
چاره این کار آن است که هر کس وارد مجلس شد به او بگو که بگوید:
«بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ وَ صَلّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»
✨که در این صورت خداوند ملکی را بر اهل آن مجلس موکّل می گرداند که هرگاه کسی شروع به غیبت نماید آن ملک او را از آن باز دارد و از حق تعالی سؤال نماید تا آن قوم را از غیبت کردن نگاه دارد.
🌷حضرت خضر (علیه السّلام) فرمود:
چون کسی در وقت بیرون رفتن از مجلس بگوید:
«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ وَ صَلّی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»
حق تعالی ملکی را می فرستد تا آن که نگذارد که اهل آن مجلس غیبت او را نمایند...
@nasemebehesht 🌸
🌴🌻🌴🌻🌴🌻🌴🌻🌴🌻🌴🌻🌴
📚منبع:
۱. وسائل الشیعه، ج۷، ص۳۴۲.
۲. عرفان و عبادت، ص۳۵۵.
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
#فال_صوتي_عاشقانه عید
✍شب عیدفطر
شب بغل کردنِ بنده و خداست!
همون بغل کردنِ محکمِ دو تا رفیقِ صمیمی بعد از یه باهم بودنِ طولانی!
@nasemebehesht
امشبو توی بغل خدا؛
کمی عاشقی کن و چیزایِ بزرگ بخواه👇
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#داستان_پیامبران
#آن_ششنفر
💟گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.
1⃣به یکی از سمت راستیها گفت: «تو کیستی؟»
گفت: «عقل»
پرسید: «جای تو کجاست؟»
گفت: «مغز»
2⃣از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
گفت: «مهر»
پرسید: «جای تو کجاست؟»
گفت: «دل»
3⃣از سومی پرسید: «تو کیستی؟»
گفت: «حیا»
پرسید: «جایت کجاست؟»
گفت: «چشم»
4⃣سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟»
جواب داد: «تکبر»
پرسید: «محلت کجاست؟»
گفت: «مغز»
گفت: «با عقل یک جایید؟»
گفت: «من که آمدم عقل میرود»
5⃣از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
جواب داد: «حسد»
محلش را پرسید.
گفت: «دل»
پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟»
گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت»
6⃣از سومی پرسید: «کیستی؟»
گفت: «طمع»
پرسید: «مرکزت کجاست؟»
گفت: «چشم»
گفت: «با حیا یک جا هستید؟»
گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود»
@nasemebehesht 🌸
❁﷽❁
مـولاى مـهربان غزلهاى مـن، #سلام
سمت زلال اشك من،آقاى من #سلام
نامت بلندواوج نگاهت هميشه سبز
آبى ترين بهانه ى دنياى من #سلام
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا تالِىَ كِتابِ اللَّهِ وَتَرْجُمانَهُ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ فى آناءِ لَیْلِكَ وَاَطْرافِ نَهارِكَ
سلام بر تو اى تلاوت كننده كتاب خدا و تفسیر كننده آیات او، سلام بر تو در تمام آنات و دقایق شب و سرتاسر روز ...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💎امام مهدی سلام الله علیه فرمودند :
💫ای شیعه ما
به راستى كه مقدّرات خداوند متعال، مغلوب نشود و ارادهي الهى مردود نگردد و چيزى بر توفيق او پيشى نگيرد.
📚كمال الدين و تمام النعمة ج ۲ص۵۱۱
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
اے ڪاش تو مےآمدے اے #ماه #حجازے
میشد بہ #حـرم وصـل نمازم، چہ نمازے
قـد قامـٺ و تڪبیر تو از جنس #ولایـٺ
جان #علـے و #فاطمـہ جانها بہ #فدایٺ
فطریہے ِ#دیـدار تو #جـان اسٺ عزیـزم
#برگــرد ڪہ خــون زیر قـدوم تو بریـزم
وقتـے تـو نباشـے بہ خــدا عیـد نداریـم
بے تو، بہ خدایـے خـدا بےڪَس وڪاریم
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
سلام امام زمانم 💕✨✨💕
سلام پدر مهربانم 💕✨✨💕
✨ألـلَّـھُم ؏َـجِّل ْلِوَلیِڪْ ألْفَـرج
@nasemebehesht 🌸
🌹عید فطر پاک ترین
و مبارک ترین عیدهاست✨
🌹چرا که پاداش یک مـاه عبـادت
و شست و شوی جان در نهر✨
🌹پاک رمضـان است
#عید_فطر_پیشاپیش_مبـارک_باد🎉
@nasemebehesht 🌸
💠هفت طبقۀ #جهنم و ساکنان آن♨️
🔴1)طبقۀ اول (دَرک) مخصوص منافقان است و اینان بدترین گروه از جهنمیان میباشند.
اِنّ المنافقین فی الدَّرکِ الأَسفَلِ مِنَ النّار
📖 سوره نساء آیه۱۴۵
➖➖➖➖
🔴2)طبقۀ دوم (لَظا) نام دارد که جایگاه اشقیا میباشد.
کلّا اِنّه لَظی
📖 سوره معارج آیه۱۵
➖➖➖➖
🔴3)طبقۀ سوم (حُطَمَه) است که تهمت زنندگان و عیب جویان و مال اندوزان را در خود جای داده است.
کلّا لَیُنبَذَنَّ فی الحُطَمَه
📖 سوره همزه آیه۴
➖➖➖➖
🔴4)طبقۀ چهارم (سَقَر) نام دارد که جایگاه کافر و منکر و تارکین نماز و کسانی که از مساکین دستگیری نکردند است
و عموم جهنمیان از این درمیگذرند.
ما سَلَکَکُم فی سَقَر
📖 سوره مُدَّثِّر۴۲
➖➖➖➖
🔴5)طبقه پنجم (جَحیم) است که در ان تجاوزکاران سکونت داده میشوند.
و وَقاهُم عذابَ الجَحیم
📖 سوره دخان آیه۵۶
➖➖➖➖
🔴6)طبقۀ ششم (سَعیر) نام دارد وجایگاه سرپیچی کنندگان از خداوند است.
فَعتَرَفو بِذَنبِهِم فَسُحقاً لِأَصحابِ السَّعیر
📖 سوره #ملک آیه۱۱
➖➖➖➖
🔴7)طبقۀ هفتم (هاویة) است و نصیب کسی میشود که میزان اعمال خیر او کم باشد و باید ۷۰ سال در جهنم توقف کند.
و اَمّا مَن خَفَّت مَوازینُه. فَأُمُّه هاویة
📖 سوره #قارعه آیه ۸و۹
@nasemebehesht 🌸
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_من_با_تو ❤️
💠 #قسمت_۵۱
پشت چشمے براش نازڪ ڪردم و گفتم:من ڪہ قصد ازدواج ندارم.
بازوم رو گرفت و گفت:ولے من دارم لطفا بفرستش خونہ ے ما!
با خندہ گفتم:خلے دیگہ.
_هانے سهیلے رو ندیدے؟
با تعجب گفتم:سهیلے!
همونطور ڪہ راہ میرفتیم گفت:اوهوم داشت با چند نفر حرف میزد تو و حمیدے رو دید،چنان بہ حمیدے زل زدہ بود شاخ درآوردم.
با تعجب گفتم:وا!
سرش رو تڪون داد:والا!
رسیدیم جلوے ورودے دانشگاہ با شیطنت گفت:مبارڪہ خواهرم،هے از این عاطفہ بد بگو بیین بختتو باز ڪرد!
با خندہ زل زدم بهش و چیزے نگفتم ادامہ داد:منو بگو ڪہ اون بنیامینشم سراغم...
نتونست حرفش رو ادامہ بدہ،دخترے محڪم بهش خورد و جزوہ هاش ریخت.
بهار با حرص گفت:عزیزم چرا عینڪتو نمیزنے؟
با تحڪم گفتم:بهار!
نگاهے بهم انداخت و با اخم گفت:یہ لحظہ فڪر ڪردم از این قضیہ ے عشق هاے برخورد جزوہ اے برام اتفاق افتادہ،میبینے ڪہ دخترہ!
دختر هاج و واج زل زدہ بود بہ بهار،سرم رو انداختم پایین و ریز خندیدم.
خوابم پریدہ بود!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
روے مبل لم دادہ بودم،ڪتاب رو ورق زدم و ڪمے از شیرڪاڪائوم نوشیدم.
موهام ریختہ بود روے شونہ هام و ڪمے جلوے دیدم رو گرفتہ بود.
مادرم از آشپزخونہ وارد پذیرایے شد و گفت:خرس گندہ موهاتو ببند،ڪور میشے بچہ!
همونطور ڪہ سرم توے ڪتاب بود گفتم:بالاخرہ خرس گندہ ام یا بچہ؟
مادرم پوفے ڪرد و گفت:فقط بلدہ جواب بدہ!
لبخندے زدم و دوبارہ مشغول نوشیدن شیرڪاڪائو شدم.
مادرم با حرص گفت:واے هانیہ چقدر بیخیالے تو؟! الان شهریار و عاطفہ میرسن!
دستم رو گذاشتم روے دستہ ے مبل و سرم رو بہ دستم تڪیہ دادم:مامانے میگے شهریار و عاطفہ،نہ رییس جمهور! یہ شام میخواے بدیا چقدر هولے!
مادرم اومد ڪنارم و لیوان شیرڪاڪائوم رو برداشت.
ڪتاب رو بستم و زل زدم بہ مادرم ڪہ داشت میرفت تو آشپزخونہ.
_آخہ یہ پاگشاے دوتا عتیقہ انقدر مهمہ نمیذارے من استراحت ڪنم؟
مادرم نگاہ تندے بهم انداخت و گفت:میگم بچہ ناراحت میشے،حسودے میڪنے!
مادرم بے جا هم نمے گفت،نبودن شهریار تو خونہ آزارم مے داد و ڪمے حساسم ڪردہ بود!
از روے مبل بلند شدم و گفتم:وا چہ حسادتے؟!
صداے زنگ آیفون بلند شد،مادرم سرش رو تڪون داد و گفت:لابد فاطمہ اینان!
بہ من نگاهے ڪرد و گفت:سر و وضعش رو!
بیخیال رفتم سمت آیفون و گفتم:مامان ساعت سہ بعدازظهرہ،شام میخوان بیان!
گوشے آیفون رو برداشتم:بلہ!
صداے زن غریبہ اے پیچید:منزل هدایتے؟
_بلہ.
_عزیزم مادر هستن؟
با تعجب بہ مادرم ڪہ هے میگفت ڪیہ نگاہ ڪردم و گفتم:بلہ!
دڪمہ رو فشردم و گفتم:غریبہ ست با تو ڪار داره!
مادرم بہ سمت در ورودے رفت،من هم رفتم پشت پنجرہ.
زن محجبہ اے وارد حیاط شد،مادرم بہ استقبالش رفت و مشغول صحبت شدن!
حدود پنج دقیقہ بعد مادرم با دست بہ خونہ اشارہ ڪرد و با زن بہ سمت ورودے اومدن.
سریع دویدم بہ سمت اتاقم،وضعم آشفتہ بود!
وارد اتاق شدم و در رو بستم،حدس هایے زدم حتما مادر حمیدے بود اما چطور آدرس خونہ مونو رو پیدا ڪردہ بود؟!
نشستم روے تختم و بیخیال مشغول بازے با موهام شدم.
صداهاے ضعیفے مے اومد.
چند دقیقہ بعد مادرم وارد اتاق شد و گفت:فڪرڪنم مادر همون هم دانشگاهیتہ ڪہ گفتے بدو بیا،لباساتم عوض ڪن!
از روے تخت بلند شدم،مادرم با صداے بلندتر گفت:زود بیا هانیہ جان!
با چشم هاے گرد شدہ نگاهش ڪردم،در رو بست.
مشغول شونہ ڪردن موهام شدم،سریع موهام رو بافتم.
پیرهن بلندے بہ رنگ آبے روشن پوشیدم،خواستم روسرے سر ڪنم ڪہ پشیمون شدم،مادر حمیدے بود نہ خود حمیدے!
نفس عمیقے ڪشیدم و از اتاق خارج شدم.
زن روے مبل نشستہ بود،با دیدن من لبخند زد و از روے مبل بلند شد!
رفتم بہ سمتش و سلام ڪردم،جوابم رو داد و گرم دستم رو فشرد.
مادرم رو بہ روش نشست و بہ من اشارہ ڪرد پذیرایے ڪنم.
وارد آشپزخونہ شدم و با سلیقہ مشغول چیدن میوہ ها توے ظرف شدم،ظرف میوت رو برداشتم و بہ سمت مادرم و مادر حمیدے رفتم.
بشقاب ها رو چیدم و میوہ تعارف ڪردم،مادر حمیدے با مهربونے گفت:زحمت نڪش عزیزم.
لبخندے زدم و گفتم:زحمت چیہ؟
نشستم ڪنار مادرم،مادر حمیدے با لبخند نگاهم ڪرد،چادر مشڪے و روسرے مدل لبانے سبز رنگش صورتش رو قاب ڪردہ بود،صورت دلنشین و مهربونے داشت رو بہ من گفت:من مادر یڪے از هم دانشگاهتیم....
سریع گفتم:بلہ میدونم.
_پس میدونے براے چے اینجام؟
سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم و تڪرار ڪردم:بلہ!
نگاهے بہ مادرم انداخت و گفت:با مادرت صحبت ڪردم و توضیح دادم،این پسر من یڪم خجالتیہ روش نشدہ با خودت صحبت ڪنہ
با تعجب گفتم:ولے دیروز بہ من گفتن!
لبخندش پررنگتر شد:پس گفتہ با من هماهنگ نڪردہ! آخہ انقدر خجالت میڪشید روش نشدہ آدرس بگیرہ تعقیبت ڪردہ.
پیشونیم رو دادم بالا و گفتم:تعقیبم ڪردن؟
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_من_با_تو ❤️
💠 #قسمت_۵۲
سرش رو تڪون داد و گفت:آرہ یڪم عجول برخورد ڪردہ بهش گفتم باید من میومدم دانشگاہ باهات صحبت مے ڪردم،جووناے امروزے اید دیگہ!
موهاے بافتہ شدم افتادہ بود روے شونہ م با دست انداختمشون روے ڪمرم و گفتم:پدر و مادر اجازہ بدن منم راضے ام تشریف بیارید!
مادر حمیدے از روے مبل بلند شد و گفت:ان شاء اللہ ڪہ خیرہ!
مادرم سریع بلند شد و گفت:ڪجا؟چیزے میل نڪردید ڪہ!
بلند شدم و ڪنارشون ایستادم،مادر حمیدے ڪش چادرش رو محڪم ڪرد و گفت:براے خوردن شیرینے میایم!
دفترچہ و خودڪارے از توے ڪیفش درآورد و مشغول نوشتن چیزے شد.
برگہ رو ڪند و گرفت بہ سمت مادرم:این شمارہ ے خودمہ هروقت خواستید تماس بگیرید.
با مادرم دست داد،دستش رو بہ سمت من گرفت و گفت:چشم امیدم بہ شماستا.
و گونہ م رو بوسید.
دستش رو فشردم،توقع انقدر گرمے و مهربونے رو از مادر یڪ طلبہ نداشتم.
حتے منتظر بودم بخاطرہ پوششم بد نگاهم ڪنہ!
واقعا مادر یڪ طلبہ بود!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
✳️ نظرات خود در مورد رمان ارسال کنید⬇️⬇️
🍂
🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂