eitaa logo
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
2.2هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
43 فایل
ھوﷻ 🆔 @Ad_noor1 👈ارتباط ✅کپی ازاد 💌دعوتید👇 مجموعه ای ازسخنرانی ها ونصایح و مطالب اخلاقی وکلام اساتید اخلاق ایت الله بهجت وایت الله مجتهدی تهرانی ره🌱🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
اسمم :رمضان عمرم:چهارهفته قلبم:یکی ازبناهای اسلام موجودم‌:ثواب وجودم‌:برکت مرابه دوستیت قبول داری پس👇 به عنوان هدیه به بهترین دوستات ارسال کن.😊 @nasemebehesht 🌸
امام جواد عليه السلام فرمود: زينت فقر پاكدامنى است زينت غنى (بى نيازى) شكر است زينت بلا و سختى صبر است زينت سخن فصاحت است زينت روايت حفظ (از برداشتن) است زينت علم تواضع است زينت عقل، ادب است زينت بزرگوار خوشرويى است زينت نيكوكارى منّت نگذاشتن است زينت نماز خشوع (توجه قلبى) است زينت قناعت انفاق بيش از وظيفه است زينت ورع ترك خواسته هاست ... 📚الفصول المهمه 274/275 @nasemebehesht 🌸
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 مثل خدا باش... خوبی دیگران را چندین برابر جبران کن، مثل خدا باش... با مظلومان و درماندگان دوستی کن، مثل خدا باش... عیب و زشتی دیگران را فاش نکن، مثل خدا باش... در رفتار با همه مردم عدالت را رعايت کن، مثل خدا باش... بدون توقع و چشمداشت نیکی کن، مثل خدا باش... بدی دیگران را با خوبی و محبت تلافی کن، مثل خدا باش... با بزرگواری و بی نیازی از مردم زندگی کن، مثل خدا باش... اشتباهات بدی دیگران را نادیده بگیر و ببخش، مثل خدا باش... برای اطرافیانت دلسوزی کن، مثل خدا باش... مهربان تر از همه...💚 @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
دعاهای خاص ماه مبارک رمضان🌙 🌸أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ🌸 @nasemebehet 🌸
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 💠 ۳۴ نفس عمیقی کشید و من یک قدم دیگه رفتم عقب... لال شده بودم... سڪوت و شڪست و گفت: -خودتی... یه قدم دیگه رفتم عقب...زیر لب زمزمه کردم: -ازتــــــ متنفرم... سه قدم...چهار قدم...پنج قدم...بعد هم برگشتم سریع دوویدم... پشت سرم اومد اونم می دووید... با بغض صدا می زد: -زهرا خانم...زهراخانم...خانم باقری...یه لحظه وایسین...خواهش میکنم... وقتی دید اثر نداره...با صدای خسته گفت: -زهرا... موهای تنم سیخ شد...یاد وقتی افتادم که علی رو صدا می زدم و برنمی گشت مجبور شدم به اسم کوچیک صداش کنم... ایستادم نفس عمیقی کشیدم اشک هامو پاک کردم برگشتم سمتش و گفتم: -بعد از این همه مدت...الان گوش دادن به حرف های شما چه فایده ای داره...؟؟؟؟ علی_من این همه راه فقط به امید زندگی دوباره قبول کردم بیام تهران... خندیدم و گفتم: -زندگی دوباره؟؟؟خب خوش بگذره... -فکرشم نمیکردم اینجا ببینمتون... -من هم فکرشو نمیکردم که دوباره بخوایین با احساساتم بازی کنین... -بازی کردن با احساست...این چه حرفیه که میزنین... -چشم شما باید همسرتونو ببینه الان هم بیش از حد با من حرف بزنین ایشون ناراحت میشن... -چی!!؟؟؟همسر؟؟؟؟؟؟ -خواهشا مزاحم زندگی من نشید...کنار همسرتون خوش باشید... راهمو کج کردم و رفتم دووید اومد جلومو گرفت و گفت: -کدوووم همسر زهرا خانم؟؟؟من اصلا ازدواج نکردم... ابروهامو توهم فرو بردم و گفتم: -ازدواج نکردین...؟؟؟ -نه من اصلا نمیفهمم چی میگین... -ولی هانیه به من گفت شما ازدواج کردین اونم یک سال پیش... چنگ زد توی موهاش...با حالت عصبی گفت: -بیایین بریم یه جایی بشینیم من همه چیز رو توضیح بدم اینجا نمیشه حرف زد... اخم کردم و گفتم: -لطفا حد خودتونو نگه دارین...هرچی باشه شما با انتقام رفتین... بعد هم راهمو کج کردم... دوباره اومد سمتم...وگفت: -زهرا خانم رنج و عذاب های شما رو من هم داشتم بیایین انکار نکنیم...این غرور من و شماست که اینهمه مدت باعث عذابمون شده... ایستادم... علی بغض کردو گفت: -زهرا خانم...خواهش میکنم... ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 @nasemebehesht 🌸 🍁 🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 💠 ۳۵ ایستادم... نمیدونستم باید چیکار کنم... باید برم و حرف های علی رو بشنوم... یانه...باید به راه خودم ادامه بدم... دارم ریسک میکنم...من علی رو فراموش کرده بودم...که یهو سرو کلش پیدا شد اونم بعد از یک سال...۶ نفس عمیقی کشیدم و برگشتم نگاهش کردم و گفتم: -باشه... پلک هاشو محکم باز و بسته کرد...و گفت: -ممنونم... راه افتادیم و به نزدیک ترین پارک رفتیم...حدود ده دقیقه راه بود...کنار حوض بزرگ پارک... روی یکی از نیمکت ها نشستیم... تموم خاطره ها یکی یکی اومد جلوی چشمم... وقتی علی با دوتا سرنشین موتور درگیر شد... وقتی اومدم پارک و فال گرفتم... یه لحظه انگار یه چیزی خورد تو مغزم... حافظ گفته بود صبر کن... گفته بود به مرادت میرسی...خوشبخت میشی... نکنه....نکنه منظورش...نکنه حرفاش درست باشه...نکنه اون فال حقیقت باشه...علی برگشته... توی همین افکار بودم که علی سکوتو شکست: -زهرا خانم... اخمامو باز کردم نگاهم به روبه رو بود...بغض داشتم...آب دهنمو قورت دادم و بعد از یه مکث کوتاه گفتم: -بفرمایین... نفس عمیقی کشید و ادامه داد: -منو شما از بچگی باهم بزرگ شدیم...حتی نون و نمک همو خوردیم... حرفشو قطع کردم و گفتم: -این حرف ها یعنی چی...چه دردی رو دوا میکنه... -زهرا خانم... -من متوجه اشتباهم شده بودم...ولی وقتی که شما رفتین حتی لحظه ای به حرف های من گوش ندادین... -میدونم....میدونم...من هم مقصر بودم چون بچگی کردم چون میخواستم مثل خودتون مغرور باشم... بینمون سکوت شد...بعد از چند لحظه علی گفت: -زهرا خانم به ولله منم سختی کشیدم...تموم این یک سال با فکر شما کار کردم... -من هم تموم این یک سال با فکر شما گریه کردم... -زهرا خانم قبول کنین که مقصر این ماجرا هردونفر مابودیم... -قبول میکنم ولی... -ولی چی... -چه دردیو دوا میکنه... چنگ زد بین موهاش چشماشو بست و نفس عمیق کشید... سکوتو شکستم و گفتم: -شما گفتین ازدواج نکردین؟؟ علی یه دونه زد توی صورتش و گفت: -استغفرالله... -چیه؟ -هانیه خانم بهتون گفتن که من ازدواج کردم؟ -بله... -ایشون با من و شما مشکل دارن... -چی؟؟هانیه دوست منه این چه حرفیه که میزنین؟؟؟ ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 @nasemebehesht 🌸 🍁 🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 💠 ۳۶ گوشیم زنگ خورد پشت خطم هانیه بود... علی وقتی اسم هانیه رو دید گفت: -بفرما !!!! رد تماس دادم و گفتم: -چه مشکلی؟؟؟ علی نفس عمیقی کشیدو گفت: -بزارین همه چیز روبگم...یک سال پیش بعد از روزی که من اومدم جلوی دانشگاهتون وقتی از شما دور شدم هانیه خانم جلوی منو گرفت... اخمام رفت تو هم... علی ادامه داد... -بهم گفت زهرا به دردت نمیخوره...گفت من یه عمره دوستت دارم زور و اجبار کرد که باهم باشیم...من دوست نداشتم رابطه ی شما باهانیه خانم خراب شه...مادرم رو داشتم می بردم شهرستان ولی قرار نبود خودم برم قرار بود بمونم و زندگی کنم...ولی بعد از اون اتفاق تصمیم گرفتم بخاطر شما پا به بزارم رو احساس خودم... بغضمو قورت دادم و گفتم: -چرا اینارو زودتر بهم نگفتین... -نمی شد...بخاطر همین هم هانیه خانم من رو متهم به ازدواج کرد تا شما بیخیال من بشین... گوشیم زنگ خورد پشت خط هانیه بود...برداشتم: هانیه_زهرا معلوم هست کجایی؟؟؟ من_هانیه دیگه بهم زنگ نزن... بعد هم قطع کردم و گوشیمو خاموش کردم... رو به علی گفتم: -بخاطر همه چیز متاسفم...من اگر میدونستم قضیه چیه هیچوقت نمیذاشتم تا اینجا کش پیدا کنه... ممنونم بخاطر همه چیز و ازتون عذر میخوام بابت سختی ها... بلند شدم راه افتادم به سمت خونه که علی راه افتاد دنبالم... نفس نفس میزد و گفت: -زهرا خانم...زهرا خانم...من این همه راه نیومدم که دلیل بیارم برای کارهام... چشمامو ریز کردم و گفتم: -پس برای چی اومدین؟ علی بغضشو قورت داد و گفت: -اومدم زندگی کنم... -خب خوش بگذره...دعا کنید زندگی،منم بطلبه... قدم هامو برداشتم و رفتم که دوباره علی جلومو گرفت... نگاهمون به هم گره خورد...علی سکوتو شکست و گفت: -با من ازدواج میکنین؟؟؟ سرمو انداختم پایین وگفتم خدافظ...رفتم ولی چند قدمی برنداشتم که برگشتم... رو بهش ایستادم خندمو کنترل کردم و گفتم: -من راهو تا خونه بلد نیستم خیابون هم خلوته اگر میشه تا خونه منو هم راهی کنین... علی لبخندی زدو گفت: -چشم... ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 @nasemebehesht 🌸 🍁 🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁
درویشـی را دیـدم شتابـان می دویـد گفتـم: درویـش کجــا گفـت:مراسـم عــزا گفتـم:مگـه کـی مـرده اهـی کشیـد و گفـت: مردانگـی و وفـا @nasemebehesht 🌸
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ♡ 》﷽《♡ ۱۰ سلام نمازو ڪہ گفتے مثل فشنگ در نرو‼️ این دختر و پسرا رو دیدے تو پارڪ❓ سہ ساعت میشینن پیش هم بعد سہ ساعت دخترہ میگہ دیر شدہ 🔰پسرہ میگه: جووون مادرت فقط پنج دقیقہ دیگہ دخترہ میگہ دہ دقیقہ شد❗️ پسرہ میگہ باشہ خونہ پسرہ اونوریه👈 خونہ دخترہ اینوری👉 هر یہ قدم ڪہ میرن بر میگردن یہ نگاهے👀 دلم برات تنگ میشہ(همش ڪشڪه)😂 @nasemebehesht 🌸 مهمون ڪہ دارہ میرہ🚶 یہ ساعت جلوے در ایستادے⬆️ دلت نمیاد ولش ڪنے چرا با آدماے خاڪے‼️ وقتے میخواے جدا بشے انقدر سختتہ⁉️ اما بعد سلام نماز🔰 سلام نماز رو ڪہ دادے یڪم بشین❤ دیدے بعضیا بعد سلام نماز خودشون رو ڪتڪ میزنن❓😂 شلپ و شلوپ میڪوبن رو پاشون بعضیا هم ڪیسہ میڪشن، پشہ میپرونن داستان این دست بالا آوردن و سر چرخوندن چیہ❓ 💠امام صادق فرمود: فرشتہ ایے ڪہ ڪاراے خوبت رو مینویسہ سمت راستتہ⚜ دستت رو میارے بالا، فقط سمت راست رو نگاہ میڪنے سلام بہ تو فرشتہ ایے ڪہ نمازم رو ثبت ڪردے ازت ممنونم✅ اگہ نماز جماعت بود، سر یہ بار بہ سمت راست و یہ بار بہ چپ برمیگردہ این دفعہ سلام میدے بہ بندہ هاے خوب خدا ڪہ سمت چپ و راستت هستن⚜ ◀بعضیا میگن من از تڪرار نماز خستہ شدم نماز تڪرایہ یہ چیز بگم⁉️ آیا بہ عشق زمینے میگے تڪرارے❓ بیشتر از بیست سالہ ازدواج ڪردے بہ همسرت میگے تڪرارے❓ خستہ شدم هرروز صبح میبینمت❗️ مگہ توے عشق تڪرار مفهوم دارہ⁉️ روایت داریم: ☝️تو جلوہ گرے و عشق بازے تڪرار مفهموم ندارہ اصلا تڪرار هرچے بیشتر باشہ بیشتر ڪیف میڪنے💟 نڪنہ ما عاشق نیستیم ڪہ میگیم از نماز خستہ شدیم⁉️ ◀بعضیا نمازو از سر تڪلیف میخونن بہ زور، میگن نخونے میرے جهنم🔥 ریشہ ڪلمہ ے تڪلیف تو عربے میشہ ڪُلفَت حالا ڪلفت تو فرهنگ لغت فارسے چے معنے میدہ❓ ⏪ڪلفت یعنے سختے،رنج ڪسے ڪہ نمازو از رو تڪلیف میخونہ معلومہ ڪہ سختشہ،رنج میبرہ، معلومہ ڪہ میگہ تڪراریہ چون نیست❌ @nasemebehesht 🌸 ⚜پیامبر فرمود: اگہ بدونے نماز چیہ اگہ بدونے تو نماز با ڪے دارے صحبت میڪنے هیچ وقت نہ خستہ میشے و نہ نمازت رو تموم میڪنے💠 براے حفر چاہ ضربات ڪلنگ تڪرارے نیست❓ مگہ تڪرارے نیست❓ خب یدونہ بزنیم بسہ دیگہ درستہ ڪہ این ضربات تڪراریہ، ولے با هر ضربہ بہ عمق بیشترے نفوذ میڪنے، بہ آب زلالے ڪہ اون زیرہ دست پیدا میڪنے ◀️مگہ پلہ هاے نردبان رو ڪہ بالا میرے تڪرارے نیست؟ پس چرا میرے؟ رو پلہ اول وایسا دیگہ درستہ ڪہ پلہ هاے نردبان مثل هم هستن و تڪرارے ولے هر پلہ اے ڪہ طے میڪنے بیشتر اوج میگیرے، 💠بہ آسمون نزدیڪ تر میشے بلہ نماز یڪ تڪرارہ تڪرار با عمق و اوج بیشتر تڪرارے ڪہ تورو سیراب میڪنہ تورو بہ ⚜آسمونے میرسونہ ڪہ توش پر و بال میگیری❤ @nasemebehesht 🌸 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از فایل و کلیپ نسیم بهشت
تقدیر در شب قدر_۱.mp3
6.68M
۱ ✍اول لیست آرزوهاتُ بگــو ... 💢ببینیم؛ میشه در شب قدر، باهاش چیزی بدست بیاری یا نه؟ @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
✍ #ا ﺣﺴﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ: ١. ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻏﻴﺒﺖ ﻣﻰ ﻛﻨد ؛ ٢. ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻤﻠّﻖ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ ؛ ٣. ﻭ ﺍﺯ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻯ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺷﺎﺩ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ؛ 📒 #ﺍ٣و١٢١ @nasemebehesht ŸŸ