eitaa logo
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
2.2هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
43 فایل
ھوﷻ 🆔 @Ad_noor1 👈ارتباط ✅کپی ازاد 💌دعوتید👇 مجموعه ای ازسخنرانی ها ونصایح و مطالب اخلاقی وکلام اساتید اخلاق ایت الله بهجت وایت الله مجتهدی تهرانی ره🌱🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪✨مهدی جان عج 🌱✨مهرتو را خدا ⚪️✨بہ گل وجانمان سرشت 🌱✨دنیای درکنار تو ⚪️✨یعنی خود بهشت 🌱✨باید زبان زد همہ دنیا کنم تورا ⚪️✨باید کہ مشق نام تورا 🌱✨تا ابد نوشت.. @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
📜طبق روایات این صلوات معادل ده هزار صلوات است 🍃🍁قرار ما هر روز، به خصوص روز جمعه، زمزمه این صلوات به نیت تعجیل در ظهور آقا امام زمان عج🌼 @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
t.mp3
11.97M
⚪️✨دعای ندبـہ 🌱✨دوستان طاعات وعباداتون قبول @nasemebehesht 🌸
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ♡ 》﷽《♡ ۱۳ ◀چرا هفدہ رڪعت میخونیم❓ روایت داریم 🌸🍃هشت تا در دارہ🌸🍃 روایت داریم جهنم هفت تا در دارہ🔥 ✨روایت داریم روز و روشنے نمادے از بهشت است✨ 🌑شب و تاریڪے نمادے از است🌑 ☝️هشت رڪعت نماز رو در روشنے روز میخونیم✨ ڪہ هشت درِ بهشت رو بہ روے خودمون باز ڪنیم✅ @nasemebehesht 🌸 ☝️هفت رڪعت نماز در تاریڪے میخونیم🌙 ڪہ هفت درِ جهنم رو بہ روے خودت ببندے❌ @nasemebehesht 🌸 ⚜پیامبر فرمودند: در از زوال آفتاب تا تاریڪے شب زمانے است ڪہ جهنمیان رو بہ جهنم وارد میڪنند و ڪسے ڪہ در این زمان نماز بخواند، خدا آتش جهنم را بر او حرام مے ڪند🚫 ⚜پیامبر فرمودند: ڪسے ڪہ قدم براے خواندن نماز عشا بردارد، آتش جهنم🔥 را بر او حرام میڪند.❌ خٌب تا اینجا در بهشت برامون باز شد در جهنم هم بستہ شد. پس نماز صبح چیہ❓ 💠دوستان عزیز هر چے تو شب، بہ دل تاریڪے نزدیڪ تر میشیم هوا سردتر و تاریڪ تر میشہ و این روند تا صبح ادامہ دارہ💠 بعد اذان هوا گرم تر و روشن تر میشہ اذان صبح مرز بین و هست⚜ یعنے👈نہ شَبہ و نہ روزِ دو رڪعت نماز میخونیم یہ رڪعت براے وداع با تاریڪے، جهنم، و ظلمت💟 گناہ و ازش گذر میڪنے و میگے ڪہ نمیخواهیش یڪ رڪعت هم براے خیر مقدم بہ روشنے، بهشت و خوبے🌸🍃 ⚜امام حسن (ع) فرمودند: 💠هرڪس نماز صبح بخواند نمازش بین او و آتش دوزخ دیوارے ایجاد میڪند💠 ◀نماز صبح یڪ دیوارہ، یڪ رڪعت پشت دیوار، جهنم، بدے و زشتے☑️ یڪ رڪعت اینور دیوار، بهشت، خوبے و زیبایے✅ 🔶نماز صبح وداع ڪردن با جهنم و خیرمقدم گفتن بہ هستش🔷 ♥️نماز صبح یعنے بدے هارو نمیخوام... خوبے هارو میخوام♥️ @nasemebehesht 🌸 دارد..... 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
🌺پيامبر(ص): کسى كه روز جمعه ناخنهايش رابگيرد، خداوند عزوجل درد را از انگشتانش خارج ودرمان وارد آن میکند و عمر و مالش زیاد می شود. 📚جامع الأخبارص333 @nasemebehesht 🌸
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 💠 ۵۲ بعد از مدتی که استاد داشت درس میداد نیلوفر رو به من کردو گفت: -قضیه رو به علی گفتی؟؟ -آره گفتم. -چی گفت. -هیچی. -هیچی؟؟؟؟؟؟؟!!! -گفت نگران نباش...ناراحت شد... -میخوای چی کار کنی؟ -چی کار میتونم کنم؟؟؟ نیلوفر سکوت غم انگیزی کرد نگاهش کردم و گفتم: -باید با هانیه حرف بزنم! -دیوونه شدی؟ -باید ببینم مشکلش دقیقا چیه میخواد چیکار کنه!!!؟ -زهرا!!!!!!!!! استاد نگاهی بهمون کردو و گفت: -خانم باقری شما که حرف میزنین معلومه بلدین بیایین اینجا بقیشو درس بدین... من_استاد... -بفرمایین لطفا... نیلوفر_استاد تازه عروسه اذیتش نکنید... یهو کل کلاس شلوغ شد!!! +تازه عروس؟؟ +مباررررکه. +نگفته بودی!!! +کی عروس شدی!!! +کی هست این آقای خوشبخت... استاد داد زد ساکت! استادی بود که همه ی ما ازش حساب میبردیم... استاد_مبارک باشه خانم باقری پس بخاطر همینه که کلا امروز حواستون پرته!!! -نه استاد... حرفمو قطع کرد و گفت: -به پای هم پیر شین... -ممنونم! نگاهی به هانیه کردم که با تنفر به من خیره شده بود... نفس عمیقی کشیدم و نشستم سر جای خودم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 کلاس تموم شده بود و با نیلوفر مشغول جمع کردن وسایل هامون شدیم که راه بفتیم سمت خونه! کلاس تقریبا خالی شده بود هانیه از ته کلاس اومد سمت ما با یه نیش خند و خیلی متکبرانه گفت: -مبارکه باشه زهرا جون!به پای هم پیر شین... نگاهی کردم و جوابی ندادم همینجور که داشتم نگاهش می کردم یواش دم گوشم گفت: -البته اگر به پای هم بمونین... بعد هم خندیدو رفت... نگاهی به نیلوفر کردم اونم با اخم و نگران نگاهم کرد... نفس عمیقی کشیدم چشمامو بستم... ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 @nasemebehesht 🌸 🍁 🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 💠 ۵۳ کیفمو گذاشتم و سریع دوویدم دنبال هانیه... نیلوفر صدام زد: -زهرا!!!!! بدون جواب به نیلوفر رفتم دنبالش... من_هانیه؟هانیه...هانیه یه لحظه وایستا کارت دارم... فایده نداشت رسیدم بهش دستمو گذاشتم روی شونش و کشیدمش سمت خودم... برگشت طرفم ابروهاشو انداخت بالا یه نگاه از سر تا پا بهم انداخت پوز خندی زد و گفت: -میشنوم؟؟؟ نفس عمیقی کشیدم بغضمو قورت دادم و گفتم: -معلوم هست داری چی کار میکنی؟؟؟ -باید بگم؟؟؟ -هانیه ما باهم دوستیم... -دوست بودیم... -هانیه این کارا چیه آخه چرا اینجوری میکنی...منظورت از حرفات چیه هانیه...نگرانم میکنی... لبشو گزید بغضی کرد و گفت: -نگران نباش...زهرا ما میتونستیم خیلی دوستای خوبی بمونیم ولی عشق آدمو کور میکنه...جوری که دیگه نمیفهمه طرف مقابلش کیه و چه بلایی میخواد سرش بیاره... اشک توی چشمام حلقه زد ترسیدم از حرفش... من_یعنی چی...؟؟؟بلا؟؟؟چه بلایی...چی میگی... -زندگی بین منو تو باید یکی رو انتخاب کنه... -هانیه تو دیوونه ای! -بهت پیشنهاد میکنم دورو ور یه دیوونه نباشی!!! بعد هم محکم نگاهشو ازم گرفت و رفت... خشک شده بودم سر جام و به رفتنش نگاه میکردم نیلوفر اومد سمتم دستشو گذاشت روی شونم و تکونم داد... نیلو_زهرا!!!!چی گفت؟؟؟چت شد یهو... زدم زیر گریه...نیلوفر بغلم کرد... بعد از چند دقیقه دید آروم نمیشم با گوشیم زنگ زد علی و اونم تا نیم ساعت بعد اومد دنبالم و منو برد خونه... ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 @nasemebehesht 🌸 🍁 🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 💠 ۵۴ گوشیم زنگ خورد...پشت خط نیلوفر... من_بله؟؟؟ -سلام عزیزم خوبی؟؟؟ -خوبم تو خوبی؟ -دیشب هر چی زنگ زدم جواب ندادی خواستم ببینم حالت بهتره؟؟ -خداروشکر.توخوبی؟ -منم خوبم.زهرا؟ -بله؟؟ -بهم نمیگی هانیه چی گفت؟؟داری نگرانم میکنی... نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -حرف های همیشگی... -بیخیال ولش کن.مزاحمت نمیشم میخواستم حالتو بپرسم. -قربونت برم. -خدانکنه میبینمت.فعلا -فعلا. تلفن رو قطع کردم رفتم آبی به سرو صورتم زدم باید خودمو مشغول آماده کردن پروژه میکردم... اسمم از پروژه ی هانیه خط خورده +وای خدای من چه موقعیم رابطه ها خراب شد!!بهتره زودتر کارمو شروع کنم! لپ تاپ و کتابامو برداشتم و رفتم حیاط مشغول شدم... گوشیم زنگ خورد پشت خط علی... من_سلام. علی_سلام خانمی. -خوبی؟ -خوبم شما خوبی؟؟؟ -ممنون چه خبر؟ -سلامتی چیکار میکنی؟؟ -مشغول پروژه ام...هعی!باید از اول شروع کنم فردا وقت تحویلشه! -پس برو مزاحمت نمیشم. -مراحمی. -برو بعدا زنگ میزنم. -باشه عزیزم. -فعلا. تلفن رو قطع کردم ولی نمیتونستم تمرکز کنم... اینکه تهدید شدم و توی این شک موندم که آیا بلایی سرم میاد یا نه منو میکشه...حرفای هانیه مغزمو میخوره...میترسم...توکل میکنم خدا ولی میترسم... +زندگی باید بین منو تو یکی رو انتخاب کنه... +من روتو خط میکشم... حالا تقریبا یک هفته میشه که منو علی نامزدیم... اما اصلا دلم طاقت یه ضربه ی دوباره رو نداره... ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 @nasemebehesht 🌸 🍁 🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
‌ •| : برای زن نزد خدا هیچ شفاعت ڪننده ای ڪارسازتر از خوشنودی شوهرش برای او نیست...؛ •| ۷۸۶۴ @nasemebehesht 🌸
🌸داستان هابیل و قابیل🌸 ◀️◀️قسمت پایانی 🔺کشتن برادر و پشیمانی بعد از آن: 🔸با این حال شیطان به شدت در درون قابیل رخنه کرده و سخت او را فریب داده بود. به طوری که گوش‌هایش از شنیدن حق، کر و چشم‌هایش از دیدن حقیقت، کور شده بود. شیطان آن‌قدر در قابیل نفوذ کرده بود، مثل این بود که در رگ و پوستش نیز نفوذ کرده است و او را به حرکت در می‌آورد. ↩️پس در لحظه‌ای که کسی از آن دو خبر نداشت، ناگهان قابیل به هابیل حمله‌ور شد و بر فرق سرش کوبید و چیزی نگذشت که هابیل در بین دو دستان قابیل جان باخت و جز جثه‌ای بی‌جان، چیزی از او باقی نماند که غرق در خون خود بود. قابیل جسد برادرش را بر زمین نهاد و کمی آن طرف‌تر به او نگاه می‌کرد در حالی‌که از ترس بر خود می‌لرزید و قلبش به شدت می‌تپید. در این لحظه کمی فکر کرد و فهمید که چه گناه بزرگی کرده است و احساس می‌کرد که برادر و پشتیبانش را از دست داده است و به این ترتیب بود که: 🌹 فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ (مائده/ 30) ◀️«... جزو ستم‌کاران شد». وجدانش او را سرزنش می‌کرد و گرفتار دام اندوه و تأسف‌ شده بود و سرگردان و حیران، تنهای تنها، احساس می‌کرد که هر ذره‌ای از ذرات هستی او را ملامت و سرزنش می‌کنند. 🔸ناتوانی و پشیمانی😔 ↩️سپس قابیل بر صخره‌ای نشست و به فکر فرو رفت. در حالی که اندوه و حزن بر او سنگینی می‌کرد و پاهایش از شدت اندوه و تأسف توان حملش را نداشتند. ⭐️در این هنگام در حالی‌که جنازه‌ی برادر مقتولش روی دستش مانده بود و نمی‌دانست با آن چه کار کند، کلاغی جلوی پایش فرود آمد. در حالی‌که پرنده‌ی مرده‌ای به چنگ و منقار داشت و پرنده‌ی مرده را گوشه‌ای رها ساخت و با چنگال‌ها و منقارش شروع به حفر کردن زمین نمود. پس از حفر چاله‌ای، کلاغ مرده را در آن نهاد و خاک را روی آن ریخت و پنهان کرد. سپس پر گشود و در هوا پرواز کرد و ناپدید شد. این کلاغ از جانب خداوند فرستاده شده بود تا به قابیل بیاموزد که جثه‌ی برادر مقتولش، را پنهان کند. ❓آیا پرنده به انسان آموزش می‌دهد؟ هیچ شکی نیست که در این واقعه حکمتی است از جانب خداوند متعال و مفهوم آن این است که کارهای موجودات چه انسان یا حیوان، جماد یا نبات، پرنده و غیره همه به دست خداوند است. 💧چشمان قابیل از دیدن کلاغ و عملش متحیر ماند و به فکر فرو رفت و با اندوه و پشیمانی گفت: 🌹قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ (مائده / 31) ◀️«... ای وای بر من آیا من نمی‌توانم مثل این کلاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم. پس (سرانجام از ترس رسوایی و بر اثر فشار وجدان، از کرده‌ی خود پشیمان شد) و از زمره‌ی افراد پشیمان شد». ↩️سپس قابیل برخاست و در حالی‌که از شدت حسرت و پشیمانی و درد و رنج عذاب وجدان پاهایش به سختی او را تحمل می‌کردند، عمل کلاغ را تقلید کرده و اقدام به دفن برادر خود نمود. این چنین بود که اولین خون انسانی در قربان‌گاه شهوت و هواپرستی بر زمین جاری گشت و (به جای اطاعت خدا) از شیطان فرمان‌برداری نمود. @nasemebehesht 🌸
💕 ✍امام رضا (علیه السلام): 🌙در ماه رمضان، در هر شبی، هفتاد هزار نفر آمرزیده می‌شوند و در شب قدر، خداوند به اندازه ای که در ماه رجب و شعبان و رمضان آمرزیده است، بنده هایش را می‌آمرزد؛ 👈 مگر مردی را که میان او و برادرش دشمنی و کینه ای باشد. 🔺آنگاه خداوند عزّ و جلّ می فرماید: «اینها را تا زمانی که با هم آشتی نکرده اند نیامرزید.» 📕علامه مجلسی،بحار الأنوار ، ج ۱۱، ص۱۸۸ @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از فایل و کلیپ نسیم بهشت
nohenab-آهنگ-ترکی-امام-زمان(1).mp3
4.81M
🍁 گنه جمعه یتیشدی گلمدین سن... 🍁 ترکی محشر 🍁 @nasemebehesht 🌸