🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸 ♡ 》﷽《♡
#فلسفه_نماز
#قسمت_۱۳
◀چرا هفدہ رڪعت #نماز میخونیم❓
روایت داریم #بهشت🌸🍃هشت تا در دارہ🌸🍃
روایت داریم جهنم هفت تا در دارہ🔥
✨روایت داریم روز و روشنے نمادے از بهشت است✨
🌑شب و تاریڪے نمادے از #جهنم است🌑
☝️هشت رڪعت نماز رو در روشنے روز میخونیم✨
ڪہ هشت درِ بهشت رو بہ روے خودمون باز ڪنیم✅
@nasemebehesht 🌸
☝️هفت رڪعت نماز در تاریڪے #شب میخونیم🌙
ڪہ هفت درِ جهنم رو بہ روے خودت ببندے❌
@nasemebehesht 🌸
⚜پیامبر فرمودند:
در #قیامت از زوال آفتاب تا تاریڪے شب زمانے است ڪہ جهنمیان رو بہ جهنم وارد میڪنند
و ڪسے ڪہ در این زمان نماز بخواند، خدا آتش جهنم را بر او حرام مے ڪند🚫
⚜پیامبر فرمودند:
ڪسے ڪہ قدم براے خواندن نماز عشا بردارد،
#خدا آتش جهنم🔥 را بر او حرام میڪند.❌
خٌب تا اینجا در بهشت برامون باز شد
در جهنم هم بستہ شد.
پس نماز صبح چیہ❓
💠دوستان عزیز
هر چے تو شب، بہ دل تاریڪے نزدیڪ تر میشیم
هوا سردتر و تاریڪ تر میشہ
و این روند تا #اذان صبح ادامہ دارہ💠
بعد اذان هوا گرم تر و روشن تر میشہ
اذان صبح مرز بین #تاریڪے و #روشنایے هست⚜
یعنے👈نہ شَبہ و نہ روزِ
دو رڪعت نماز میخونیم
یہ رڪعت براے وداع با تاریڪے، جهنم، و ظلمت💟
گناہ و ازش گذر میڪنے و میگے ڪہ نمیخواهیش
یڪ رڪعت هم براے خیر مقدم بہ روشنے، بهشت و خوبے🌸🍃
⚜امام حسن (ع) فرمودند:
💠هرڪس نماز صبح بخواند
نمازش بین او و آتش دوزخ دیوارے ایجاد میڪند💠
◀نماز صبح یڪ دیوارہ،
یڪ رڪعت پشت دیوار، جهنم، بدے و زشتے☑️
یڪ رڪعت اینور دیوار، بهشت، خوبے و زیبایے✅
🔶نماز صبح وداع ڪردن با جهنم و خیرمقدم گفتن بہ #بهشت هستش🔷
♥️نماز صبح یعنے بدے هارو نمیخوام...
خوبے هارو میخوام♥️
@nasemebehesht 🌸
#ادامه دارد.....
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#ادامه رمان من با تو 😊
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_من_با_تو ❤️
💠 #قسمت_۲۸
ڪیفم رو انداختم روے دوشم و از روے صندلے بلند شدم،سرم گیجم رفت،دستم رو گذاشتم روے شقیقہ م!
بهار نیومدہ بود،از دانشگاہ بیرون اومدم،چند قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ سرم دوبارہ گیج رفت!
چندبار چشم هام رو باز و بستہ ڪردم!
هر آن ممڪن بود بخورم زمین،دستم رو گذاشتم روے درختے ڪہ ڪنارم بود و نشستم!
صداے زنے اومد:خانم حالتون خوبہ؟
بہ نشونہ منفے سرم رو تڪون دادم بہ زور لب زدم:میشہ برام یہ تاڪسے دربست تا تهران بگیرید؟!
اومد نزدیڪم،چادرش رو با دست گرفت و گفت:میخواے ببرمت درمانگاہ؟اینطورے تا تهران ڪہ نمیشہ!
دوبارہ دستم رو گذاشتم روے درخت و بلند شدم نفس عمیقے ڪشیدم:نہ ممنون!
دستم رو گرفت:مگہ من میذارم اینجورے برے؟حالت خوب نیس دختر!
خواستم چیزے بگم ڪہ دستش رو پیچید دور شونہ هام و راہ افتاد.
همونطور ڪہ راہ میرفتیم گفت:حسینیہ ے ما سر همین خیابونہ بعضے از بچہ هاے دانشگاہ میخوان بیان روضہ،بریم یڪم استراحت ڪن تاڪسے ام برات میگیرم!
بدون حرف باهاش رفتم،چشم هام بہ زور باز بود فقط فهمیدم وارد مڪانے شدیم!
حسینیہ سیاہ پوشے ڪہ خالے بود!
ڪمڪ ڪرد بشینم ڪنار دیوار و گفت:نیم ساعت دیگہ روضہ س تا بقیہ نیومدن خوبت ڪنم!
زن دیگہ اے وارد شد،با تعجب نگاهم ڪرد اما چیزے نگفت!
سرم رو تڪیہ دادم بہ دیوار و چشم هام رو بستم،چند دقیقہ گذشت حضور ڪسے رو ڪنارم احساس ڪردم اما چشم هام رو باز نڪردم،زنے گفت:دخترم نمیخواے بلند شے؟!
صدا برام غریبہ بود،بے حال گفتم:حالم خوب نیس!
_یعنے نمیخواے تو مجلسم ڪمڪ ڪنے؟!
با تعجب چشم هام رو باز ڪردم اما ڪسے ڪنارم نبود!
با صداے بلند گفتم:خانم!
زنے ڪہ ڪمڪم ڪردہ بود با لبخند اومد سمتم،لیوانے گرفت جلوم و گفت:بیا برات خوبہ!فڪ ڪنم فشارت افتادہ!
همونطور ڪہ لیوان رو از دستش مے گرفتم گفتم:تو چے ڪمڪ تون ڪنم؟!
با تعجب نگاهم ڪرد.
_مگہ ڪمڪ خواستم؟!
ڪمے از محتواے لیوان نوشیدم و گفتم:بلہ!گفتید بلند شو مگہ نمیخواے تو مجلسم ڪمڪ ڪنے!
سرش رو بہ سمت پشت برگردوند و رو بہ اتاقے ڪہ بود گفت:خانم مرامے!
خانمے ڪہ دیدہ بودم اومد بیرون و گفت:جانم!
_این رسمشہ از مهمونے ڪہ حال ندارہ ڪمڪ بخواے؟!
خانم مرامے با تعجب گفت:من ڪے ڪمڪ خواستم همش ڪہ ڪنار شما بودم!
با تعجب نگاهشون ڪردم
_خودم صدا شنیدم!
حال بدم فراموش شد،انقدر حالم بد بودہ ڪہ توهم زدم!
با شڪ نگاهم ڪردن،خانمے ڪہ ڪنارم بود گفت:از بچہ هاے دانشگاهے؟
سریع گفتم:بلہ!
_تو دانشگاہ قرص دادن بهت،براے درس خوندن و این حرفا!
نگاہ هاشون اذیتم میڪرد،نہ بہ اون ڪمڪش نہ بہ این نگاہ و حرفش!
دلم شڪست،با بغض بلند شدم همونطور ڪہ میرفتم سمت در گفتم:نمیدونم روضہ اے ڪہ اینجا میگیرید چقد قبولہ؟!
از حسینیہ اومدم بیرون،چندتا از دخترهاے چادرے دانشگاہ مے اومدن سمت حسینیہ!
رسیدم سر ڪوچہ،سهیلے رو دیدم ڪہ با عجلہ مے اومد بہ این سمت،زنے ڪہ ڪمڪم ڪردہ بود اومد ڪنارم و گفت:بهترہ با ایشون صحبت ڪنے!
و بہ سهیلے اشارہ ڪرد،با عصبانیت گفتم:خانم خجالت بڪش،حالم بد بود جرمہ؟!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
🍂
🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
😳 #دامادی که #مادرش را فروخت😔👇
🔴داماد به شکل ناگهانی مهمانان را غافلگیر کرد در حالیکه میکروفن رو بدست گرفته بود و میگفت : چه کسی حاضره #مادرم رو بخره و 3بار این جمله رو تکرار کرد.😳
شب عروسی زمانیکه عروس و داماد در کنار هم نشسته بودند ، عروس در گوش داماد گفت : مادرت رو از روی سکو بفرست پایین ؛ ازش خوشم نمیاد!😔
داماد میکروفن رو برداشت و گفت " چه کسی مادرم رو میخره ؟"😳
حاضرین که از این رفتارش بشدت تعجب کردند همگی سکوت اختیار کردندکه...... ‼️😳😳
🔴 #ادامه داستان 👇 👇 👇
http://eitaa.com/joinchat/1213988872C808500f015
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
زندگی آروم و خوبی داشتیم و بعد ۲۵ سال ثمرش شده بود یه دختر ۲۰ ساله زیبا احساس خوشبختی داشتم اما بیخبر از همه جا با خواهرم قرار گذاشته بودیم برای تدارک عروسی برادرم بریم خرید صبح بود طبق تماسی که با خواهرم داشتم به بیرون رفتیم ، اما زمانی که میرفتیم متوجه رفتار های خاص شوهرم شدم که دور و ور دختر 20 ساله و مجردمون میچرخید.
رفتیم بیرون و در حین خرید بودیم که گوشیم رو باز کردم و دیدم 48 تماس از دست رفته دارم. وقتی زنگ زدم صدای دخترم بود که با گریه و شیون میگفت مامان بابا بابا گوشی قطع شد از شدت استرس دستام میلرزید با هزار بدبختی با خواهرم رسیدیم خونه.... #ادامه 👇
https://eitaa.com/joinchat/1301217443C537a3627f0