#محرم
در پسِ هر فراز و فرود شمشیرها
پرده خیمھ را رها میڪرد
چشم میبست
و بےاراده میگفت : آخ! نفسے فداڪ ! ...
نھ او را دل چشم پوشیدن از میدان بود
و نھ جان بیرون دویدن
و بھ خاڪ افتادن و لغزیدن ...
او شبیھ بھ آخرین عمود خیمھ برادرش
شبیھ بھ لشگری هزار تن
بھ تماشا ایستاده بود
پیرمردی از میان حرامیان ، سنگے انداخت
دهان و دندانِ | عون | را خونے تازه معطر ڪرد
و زینب باری دیگر خواند : آخ! نفسےفداڪ ...
رباب پیش آمد ،
قنداقھ را درآغوش تاب میداد
مادرانھ ، دستے بر شانھ ی لرزان زینب گذاشت
بھ آرامے فروریختن آب در دل چشم انتظارش
صدا زد : یا سیدتی ... عزیزتے!
چھ را تماشا میڪنے ...؟
یا پیش برو و یا بنشین !
چھ چیز از شڪاف پرده پیداست
ڪھ رعشه برجانت انداخته !؟ میشنوی؟
بھ خاطر حسین ع ...
حرفے بزن .
شمشیرها بالا آمدند ،
جوانے ، شفق موهایش به خون آلوده ...
از اسب بھ زیر افتاد ...
زینب هم ...
بھ خاڪ تپید ...
زینب هم!
پا روی زمین میڪشید ...
زینب هم!
پرده را رها ڪرد ...
بُرقِع از چهره برافروخته اش ڪنار زد
چشم در چشمانِ ملتهب رباب
زجه میزد : تمام شد رباب!
برای پسرانم گریھ نمیڪنم ...
بھ حسین ع نگاه میڪردم
عون را ڪھ سنگ میزدند ...
حسین ع نگاه مستاصلش را سمت خیمه ها میگرداند
شمشیر ڪھ میزدند
خجل و مضطر بھ پشت سرش نگاه میڪرد
برای حسین ع گریه میکنم رباب ...
برای تنهایے اش!
دیگر چه دارم ڪھ فدایش ڪنم؟
حالا چھ ڪسے او را یاری میڪند ...؟
#میم_سادات_هاشمی
#اینجا_رویاتو_خلق_کن👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
@ROMANKADEMAZHABI 🖤