eitaa logo
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
2.2هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
43 فایل
ھوﷻ 🆔 @Ad_noor1 👈ارتباط ✅کپی ازاد 💌دعوتید👇 مجموعه ای ازسخنرانی ها ونصایح و مطالب اخلاقی وکلام اساتید اخلاق ایت الله بهجت وایت الله مجتهدی تهرانی ره🌱🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
‌‌╲\ 🌹🍃 ‌‌╲\ 🌹🍃‌‌╲\ 🌹🍃 ‌‌╲\ 🌹🍃‌‌╲\ 🌹🍃 🌹🍃╲\ 🌹 ╲\ 🌹🍃 ╲\ 💔سرگذشت واقعی : براساس سرگذشت خانو
➰♻️➰♻️➰♻️➰♻️➰♻️ ✅خیلی قشنگه: ... ﻳﮏ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﺍﺳﺘﺮﺍﻟﻴﺎﻳﻲ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻝ ﺗﺤﻘﻴﻘﺎﺗﺶ در خانه هاى سالمندان، ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺣﺴﺮﺗﻬﺎﻱ ﺁﺩﻣﻬﺎﻱ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ 5 ﺣﺴﺮﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻴﻦ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﺑﻮﺩﻩ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. 🍀 ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺣﺴﺮﺕ: ﮐﺎﺵ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺤﺒﺖ ﻣﻰ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ. 🍀ﺣﺴﺮﺕ ﺩﻭﻡ: ﮐﺎﺵ ﺍﻳﻦ ﻗﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﮐﺎﺭ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩﻡ. 🍀ﺣﺴﺮﺕ ﺳﻮﻡ: ﮐﺎﺵ ﺷﺠﺎﻋﺘﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﮕﻢ. 🍀ﺣﺴﺮﺕ ﭼﻬﺎﺭﻡ: ﮐﺎﺵ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ. 🍀ﺣﺴﺮﺕ ﭘﻨﺠﻢ: ﮐﺎﺵ ﺷﺎﺩﺗﺮ ﻣﻲ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﻣﻰ ﺧﻨﺪﻳﺪﻡ. ➰♻️➰♻️➰♻️➰♻️➰♻️ ‌‌╲\ 🌹🍃 ‌‌╲\ 🌹🍃‌‌╲\ 🌹🍃 ‌‌╲\ 🌹🍃‌‌╲\ 🌹🍃 ╲\ 🌹🍃 💔سرگذشت واقعی : براساس سرگذشت خانوادهٔ خانمی بنام 🌹با عنوان : 🌹قسمت پنجم دوستی من و باربد از همان روز آغاز شد. با زمزمه های عاشقانه اش که »تو دختر رویاهای من هستی!« و یا »من عاشقت شدم چون تو تنها کسی هستی که می تونم کنارش خوشبخت بشم! 😔« چنان آتشی به جانم انداخت که دیگر نمی توانستم خاموشش کنم. باربد وحرف هایش یک لحظه هم از ذهنم بیرون نمی رفتند. دیدارهایمان تکرار شد. 😒باورم نمی شد که این قدر نترس شده باشم. من که از پدرم خیلی می ترسیدم حالا بی هیچ واهمه ایی به بهانه کلاس های فوق برنامه و کامپیوتر و...از خانه بیرون می رفتم و با باربد در جاهای مختلف قرار میگذاشتیم. همان روزها بود که سه تا تجدید آوردم و با خواهش و تمنا از مادرم خواستم به پدر چیزی نگوید. اگر پدرم از وضعیت درسی ام با خبر می شد حتما شدیدا کنترلم می کرد و آن وقت دیگر نمی توانستم باربد را ببینم. 📙 برای اینکه شک پدر و مادرم برانگیخته نشود سعی می کردم درسم را خوب بخوانم تا خیالشان راحت شود. 💘 باربد دیگر دین و دنیایم شده بود. او را تا حد پرستش دوست داشتم. 😔نمی دانم چه جادویی در کلامش بود که هر چه می گفت دربست و بی چون و چرا می پذیرفتم. ایمان داشتم به اینکه هیچ کس به اندازه ی او خیر و صلاح مرا نمی خواهد 💥و اینگونه شد که وقتی سه ماه پس از آشنایی مان آن اتفاق بین مان افتاد، دل به وعده های باربد که می گفت »یکی دو ماه صبر کن، حتما میام خواستگاریت.« دل خوش کردم!😔 من به باربد ایمان داشتم و چون خودم را همسرش می دانستم در برابر همه خواسته هایش تسلیم می شدم. ✅انصافا او هم بلد بود با کلمات خوب بازی کند و من با سادگی تمام در برابرش که یک هنرپیشه تمام عیار بود، خام شده بودم... 🌹🍃ادامه دارد ‌‌╲\ ╭┓ ╭🌹╯ @NASEMEBEHESHT 🌸 ╭🌹╯ ┗╯ \╲