eitaa logo
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
2.2هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
43 فایل
ھوﷻ 🆔 @Ad_noor1 👈ارتباط ✅کپی ازاد 💌دعوتید👇 مجموعه ای ازسخنرانی ها ونصایح و مطالب اخلاقی وکلام اساتید اخلاق ایت الله بهجت وایت الله مجتهدی تهرانی ره🌱🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
🍃❤🍃 حسن(ع)یعنی تمام هست زهرا(س) حسن(ع)یعنی کریم هردودنیا حسن(ع)یعنی تمام عشق مادر حسن(ع)یعنی عزیزقلب حیدر(ع) پیشاپیش ولادت مظهرجودوکرم وبخشش،امام خوبیهامبارک @nasemebehesht 🌸
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 ✨ تو ماه رمضـــ🌙ـــــــان هستیم 🎋 سعی کنیم روزه بگیریم 🍃 ﺭﻭﺯﻩ ﯼ ﭘﺮﻫﯿﺰ 🍃 ﭘﺮﻫﯿﺰ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ، ﺍﺯ ﺩﺭوغ ﺍﺯ ﺭﯾﺎ ، ﺍﺯ ﺗﻬﻤﺖ، ﺩﻭﺭﻭﯾﯽ ﺍﺯ ﻧﯿﺮﻧﮓ ، از کینه از کینه، و از کینه ✨ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺗﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺭﻭﺯﻩ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ @nasemebehesht 🌸 فرواردیادتون نره🙏
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
تمام شهر روزه میگیرند تا حال تو را بفهمند ! ولی افسوس کہ خود تو را نمیبینند... #Ÿ @nasemebehesht 😔
"سه نوع قلــب" 1 قلبی که مشغول به دنیا است که نتیجه آن بلاء و سختی می باشد 2 قلبی که مشغول به آخرت است که نتیجه آن فقط آخرت است 3 قلبی که مشغول به مولاست که نتیجه اش دنیا و عقبا و مولا است ▫️قلبی که مشغول به خدا باشد و به خدا گره بخورد هیچ چیز نمی تواند عامل انحراف و اعوجاج آن شود ... 📙 مواعـــظ العددیه @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از فایل و کلیپ نسیم بهشت
YEKNET.IR حاج حسین سازور.mp3
2.53M
🌸 (ع) 💐روی دست زهرا حسن آروم خوابیده 💐بس که زیباست ماه به خجالت کشیده 🎤حاج 👌بسیار زیبا @nasemebehesht 🌸
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 💠 ۴۳ نفس عمیقی کشیدم شماره ی خونمونو از کجا آورده!!!! با نگرانی رفتم طرف تلفن امیرحسین پشتم اومد نشستم روی زمین کنارم نشست تلفونو براشتم و گفتم: -بله؟؟؟ هانیه با مکث ادامه داد... -چرا گوشیتو جواب نمیدی؟؟؟ -چی از جونم میخوای؟؟یه بار بهت گفت دیگه دور منو خط بکش... -نخیر زهرا خانم من روتو خط میکشم... تلفن رو قطع کرد... صدای بوق تلفن با صدای تپش قلب من یکی شد... تلفونو گذاشتم سرجاش... امیرحسین_آبجی چی شد؟؟؟ -هیچی امیر...بزار یکم تنها باشم... رفتم حیاط...نشستم کنار باغچه... معنی حرف هانیه یعنی چی... +نخیر زهرا خانم من روتو خط میکشم... چرا...چرا این قضیه انقدر کش پیدا کرده دلیل کار هانیه برای دشمنی با من چیه...دوست داشتن؟؟؟!!! خدا به خیر کنه... مامان که حالمو دید اومد توی حیاط نشست کنارم... مامان_چیزی نگرانت کرده؟؟؟ -هانیه نگرانم کرده مامان...میترسم با زندگیم بازی کنه...اون دیوونس یه بیماره...!!! مامان بغلم کردو گفت: -عزیزم هیچ چیز نمیتونه عشقی که شما از بچگی به هم داشتین رو از بین ببره... -نه مامان میترسم بلایی سر من یا علی بیاره... -نه عزیزم این حرفو نزن...بهش فکر نکن حالاهم بلند شو یکم این گلدون هارو جابه جاکنیم تا فردا شب که مهمون میاد حیاطمون قشنگ تر باشه...بلند شو... با بی حوصلگی بلند شدم شروع به جابه جا کردن و آب دادن گل ها شدم فکرم درگیر بود خیلی...امیدوارم که هیچ مشکلی پیش نیاد... ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 @nasemebehesht 🌸 🍁 🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 💠 ۴۴ صبح حدود ساعت نه از خواب پاشدم کمرم خیلی درد میکرد دیروز با مامان تموم حیاط رو جارو کردیم و شستیم کلی گلدون هارو هم جابه جا کردیم حسابی خوشگلشون کردیم... بدنم یکم درد میکرد ولی چندانی نبود که منو از پا بندازه... از روی تخت بلند شدم داداش هنوز خواب بود... مامان توی آشپز خونه مشغول صبحونه آماده کردن بود... رفتم کنارش و گفتم: -سلام مامانم... -سلام عزیزم صبح بخیر...حسابی خوابالویی ها برو دستو صورتتو بشور بیا صبحانه.امروز روز پر کاریه... -چشم! دستو صورتمو شستم و بعد از مسواک زدن رفتم پیش مامان و مشغول صبحانه خوردن شدیم... مامان رو به من گفت: -دخترم؟؟ -جونم؟ -بیست و چهار ساله که پیشمی و بزرگت کردم و همیشه آرزوی خوشبختیت رو داشتم امشب شبیه که تو میشی برای یه نفر دیگه... ابروهامو بالا انداختم و گفتم: -ماماااان؟؟؟!!این چه حرفیه من هرجا برم بازم دختر خنگ خودتم... بعد دوتاییمون خندیدیم... من_مامان راستی امروز با نیلوفر میخواییم بریم خرید... -کی برمیگردی؟ -زود میام طول نمیکشه بعد میام کمکت نیلوفرم گفت میاد امروز اینجا... -بگو بیاد قدمش رو چشم... بعد از خوردن صبحونه سفره رو جمع کردیم و آماده شدم تا نیلوفر زنگ بزنه... حدود ساعت دهونیم زنگ زد...جلوی در بود... از مامان خداحافظی کردم و رفتم: من_سلام خواهری... نیلوفر_سلام عروس خانم! خندیدم و گفتم: -حالا بزار عروس بشم بعد... راه افتادیم و راهی بازار شدیم... نیلوفر ادامه داد: -خب حالا عروس خانم چی میخواد بپوشه امشب؟؟؟ -نمیدونم یه لباس شیک و خوشگل که در خورد یه عروس خوشگل باشه... -اوووو خب حالا چقدم خودشو تحویل میگیره!!! خندیدم و بعد از چند لحظه گفتم: -نیلوفر؟؟؟؟ -جونم؟؟؟ -یادته پارسال روز تولدم بهت گفتم علی رفته و.... -خب؟؟ -یادته بهت گفتم که چند روز قبلش توی پارک یه فال خریدم برام در اومد که به مرادت میرسی فقط صبر داشته باش؟؟؟؟ نیلوفر لبخندی زدو گفت: -آره عزیزم... -نیلوفر میدونی روز تولدم چه آرزویی کردم؟؟؟ -چه آرزویی؟؟؟ -آرزو کردم که اون فال حقیقت داشته باشه هرچند دیر... -دیدی حالا به هم رسیدین... لبخند تلخی زدم و با بغض گفتم: -نیلو... -چی شده؟؟؟ -دیروز هانیه زنگ زد خونمون... ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 @nasemebehesht 🌸 🍁 🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 💠 ۴۵ من_دیروز هانیه زنگ زد خونمون... چشماش گرد شدو گفت: -هانیه؟؟؟شماره خونتونو از کجا آورده؟؟؟ بغضم و قورت دادم و گفتم: -نمیدونم نیلو...ولی خیلی فکرم درگیره میترسم... -عزیزم نترس هیچ کاری نمیتونه کنه کابوس های تو تموم شده امشب شب خواستگاریته... -نیلو.. نیلو...نیلووو.. -چیه؟؟؟ -امشب تازه آغاز بدبختی های منه... -این چه حرفیه؟؟؟ -نیلوفر حسودی و احساس خراب کردن زندگی من توسط هانیه از امشب بیشتر میشه... -چرا اینو میگی...وقتی ازدواج کنید دیگه چیزی نمیتونه جداتون کنه... -نیلوفر...مرگ میتونه مارو از هم جدا کنه... -ساکت شو زهرا این چرتوپرتا چیه میگی آدم اول زندگیش از مرگ حرف میزنه؟؟؟ بغض کردم و گفتم: -دیروز وقتی به هانیه گفتم دور منو خط بکش به طور غیر منتظره ای گفت من روتو خط میکشم... نیلوفر سکوت کرد اشک توی چشماش جمع شد و ساکت موند و بعد از چند دقیقه گفت: -زهرا...من کنارتم نترس...حالا هم فراموش کن ناسلامتی اومدیم واسه عروسی لباس بخریم نه عزا !!! خندیدم...دیگه رسیده بودیم مقصد...داخل شدیم و کلی گشتیم جلوی یه مغازه لباس فروشی ایستادیم... نیلوفر چشمش خورد به یه لباس منو صدا کرد و گفت: -زهرا زهرا بدو بیا اینجا... -جونم؟؟؟ -وایسا کنارش ببینم! ایستادم... نیلوفر_واووو عجب عروسی بشی امشب همینو میخریم... یه لباس سفید که روش پر از نگین بود و یکمی هم کار شده...خیلی قشنگ بود... من_عالیه... خلاصه کلی خرید کردیم از لباس و شلوارو روسری گرفته تا دست بندو وسایل های دیگه... خیلی روز قشنگی بود کلی خندیدیم... بعدش هم برای ناهار رفتیم یه پیتزا فروشی و کلی سیر شدیم ساعت حدود پنج بعد از ظهر بود که رسیدیم خونه... من_سلام مامانم مامان_سلام دختر کجایی تو ناسلامتی عروسی... نیلو_سلام خاله! مامان_سلام عزیزم خوش اومدی... با نیلو رفتیم اتاق و مشغول آماده کردن وسایل و مرتب کردن اتاق شدیم... امیرحسین هم که امون از من و نیلوفر بریده بود یک سره تو ی اتاق من بود... خلاصه کلی خندیدیم ساعت حدود هشت شب بود که نیلوفر از ما خداحافظی کرد و رفت خونه... ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 @nasemebehesht 🌸 🍁 🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁
⚡ویژگی برخی از سوره ها⚡ 🌹فاتحه:.مانع خشم الله. 🌹یاسین: مانع تشنگی روز قیامت. 🌹واقعه:.مانع فقر. 🌹دخان:.مانع ترس روز قیامت. 🌹ملک:.مانع عذاب قبر. 🌹کوثر: مانع خصومت. 🌹کافرون: مانع کفر وقت مرگ. 🌹اخلاص: مانع نفاق. 🌹فلق: مانع حسد. 🌹ناس : مانع وسوسه @nasemebehesht 🌸
👇 ◽️به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان!» ◽️شیطان لبخند زد. پرسیدم: «چرا می‌خندی؟» ◽️پاسخ داد: «از تو خنده‌ام می‌گیرد.» ◽️پرسیدم: «مگر چه کرده‌ام؟» ◽️گفت: «مرا می‌کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده‌ام.» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می‌خورم؟!» ◽️جواب داد: تو مانند است که آن را رام نکرده‌ای. نفس تو هنوز است. او تو را زمین می‌زند.» ◽️پرسیدم: «پس تو چه کاره‌ای؟!» 📌پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز.» @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
👆👆👆👆👆👆👆👆👆 شدت غضب پروردگار بر زنان خائن به شوهر😱😱😱😱 #آ @nasemebehesht ŸŸ
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
تقدیرات شب قدر-۳.mp3
12.39M
۳ 💢شبهای قدر؛ وقتِـشه که اوج بگیریم، و به اندازه ی هزار ماه، به آسمون نزدیک بشیم! چجوری؟ کار خاصی لازمه؟ @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از فایل و کلیپ نسیم بهشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅خانم ها از حضرت خدیجه الگو بگیرید،زن بایدعاقل باشه ♦️خانم هاحتماگوش‌بدید♦️ @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
🌸یا صاحب الزمان.. 🌹کی شود در ندبه های جمعه پیدایت کنم 🌹گوشه ای تنهانشینم تا تماشایت کنم 🌹مینویسم روی هرگل نام زیبای تورا 🌹تا که شاید این شب جمعه ملاقاتت کنم... @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
دعای_فرج_بانوای_استاد_فرهمند_speecn@_@s(1).mp3
899.2K
دعای فرج 👆👆👆👆همه از دعای فرج مراد میگیرین شما چطور؟؟چن بار حاضری برای مشکلاتت بخونیش 👍💟 @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
🌷حدیث روز🌷 🌷 الإمام الهادي عليه السلام 🌷 الْحَسَدُ ماحِقُ الْحَسَناتِ، وَالبُخْلُ أذَمُّ الاْخْلاقِ، وَالطَّمَعُ سَجیَّهٌ سَیِّئَهٌ. حسد موجب نابودى ارزش و ثواب حسنات مى گردد. بخیل بودن بدترین اخلاق است; و نیز طَمَع داشتن خصلتى ناپسند و زشت مى باشد. 📚بحارالأنوار ج 69 ص 199 اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ والعَنْ أعْدَاءَهم @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❤🍃 دعای روز پانزدهم بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبتینَ بأمانِكَ یا أمانَ الخائِفین @nasemebehesht 🌸 🍃❤🍃
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
🍃🌸🍃🌸🍃 🔆بسم الله النور سرآغازهرآغاز بنام نامی دوست که اول اوست وآخرهم اوست سلام صبحتون بخیرونیکی روزتون پراز آوازهمای خوشبختی وصدای رسای دوستی وسرشارازگرمای نورخدا @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
🌸ازهم بگشای دیده را با صلوات 🍀باخنده بگو شکرخدا را صلوات 🌸 برگی بزنی بار دگر دفتر عمر ت 🍀صبحست و بگو محفل ما را صلوات 🌻اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌻 @nasemebehesht 🌸
🌐📝امام علی (علیه‌السلام) فرمودند ✅ مشورت كردن، سرچشمه هدايت است ... ✅ بى‌رغبتى به دنيا، بزرگترين‌ آسايش است ... ✅ فروتنى بالا مى برد، وخود بزرگ‌بينى بر زمين می‌زند ... ✅ شنونده غيبت، مانند غيبت‌ كننده است ... ✅ سكوت در برابر احمق، بهترين جواب به اوست ... 📚 غررالحکم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪️✨میلادامام حسن(ع) 🎊✨مژده دادندملائک 💚✨کہ حسن (ع)می آید 🎊✨فاطمہ (س)منتظرِجلوه‌ی ⚪️✨روی پسراسٺ 🎊✨برسانيدبہ‌ مسکين‌ 💚✨خبرِ شادمرا 🎊✨اندکی‌ مانده‌ کریم‌ ⚪️✨دیده‌ گشایدبہ جهان💚 @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از فایل و کلیپ نسیم بهشت
YEKNET.IR سید رضا نریمانی میلاد امام حسن.mp3
8.06M
🌸 (ع) 💐جبریل شراب ازلب شیرین تو نوشد 💐کوثر به همه وسعتش از فیض تو جوشد 🎤 👌بسیار زیبا @nasemebehesht 🌸
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ♡ 》﷽《♡ ۱۲ مهم ترین تڪنیڪے👌 ڪہ تو دنیا براے نظم آموزے گفتہ شدہ اینہ ڪہ یہ ڪار مشخص در مڪان و زمان مشخص هر روز انجامش بدے⚜ تڪرارش ڪنے تا نظم در تو ایجاد بشہ تڪرار نماز همینہ،👆 شڪل مشخص و زمان مشخص یڪے از درس هاے بزرگ نماز اینہ، خدا 🔰میگه: بندہ ے من انتظار دارم تو زندگے نظم داشتہ باشے... @nasemebehesht 🌸 ◀بعضیا میگن چرا نمازو عربے بخونیم❓ مگہ ما عربیم⁉️ نہ👉 اگہ میتونے فارسے بخونے، بخون گردن من ولے اگہ میتونے، ڪہ من میگم نمیتونی😊 چرا عربے میخونیم❓ یڪے از دلایلش اینہ وقتے ما میگیم: 💠بسم اللہ رحمن الرحیم💠 این جملہ براے ڪیہ❓👈 خدا ⚜بنام خداوند بخشندہ مهربان⚜ این جملہ براے ڪیہ❓ مثلا استاد الهہ قمشہ اے آیا ما میتونیم ڪلام خدا رو با ڪلام بندہ هم تراز ڪنیم❓ وقتے نمازو بہ عربے میخونے چیزایے رو میگے ڪہ خودِ خدا گفتہ وقتے فارسے میخونے چیزایے رو میگے ڪہ بندہ هاے خدا گفتن ◀بیشتر از دہ سالہ ڪہ دانشگاہ هاروارد آمریڪا رتبہ یڪ جهانہ برترین دانشگاہ جهان در آمریڪا نمیگم حوزہ علمیہ در قم ✅دانشگاہ اعلام ڪردہ،✅ تحقیقات ما نشون میدہ ڪہ زبان عربے ڪامل ترین و بے نقص ترین زبان جهانہ ◀خب شما چجورے میخواے نمازو ڪہ بہ ڪامل ترین زبان دنیاست، بہ فارسے ترجمه‌ ڪنے❓ اینجورے ترجمہ ما خیلے ناقصہ خدا وقتے آخرین پیامبر و آخرین ڪتابو میخواد بفرستہ باید با ڪامل ترین زبان هم باشہ دین اسلام یڪے از افتخاراتش اینہ ڪہ همہ چیزش ڪامل ترینهـ⚜ ◀خب بیا نمازو ترجمہ ڪنیم❗️ ‌ 💟(بسم اللہ الرحمن الرحیم)💟 رو معنے ڪن ببینم❗️ اللہ اسم خاصہ، ترجمہ پذیر نیست همہ صفات خدا توشہ چے میخواے معنیش ڪنے⁉️ اسم خاص رو نمیشہ معنے ڪرد 👈میرے بقالے حسن آقا میگے میخوام معنے اسمش رو بگم، چے میگے❓ زیبا یہ بستہ پنیر بدہ❗️ نیڪو، خوشگل، یہ بستہ پنیر لطفا❗️ مطمئن باش حسن آقا با شیشہ نوشابہ میفتہ دنبالت😂 همون جورے ڪہ وقتے حسن آقا رو نیڪو صدا میزنے شأن اون رو آوردے پایین اگہ اللہ رو هم خدا بگے، شأن خدا رو آوردے پایین❌ چون خدا یعنے خدا اللہ یعنے همہ ے صفات خدا✅ ◀ رو معنے ڪن❗️ خدا آقاے مطهرے رو رحمت ڪنن، 🔰فرمود: ڪلمہ ے الرحمن در فارسے هیچ معادلے ندارہ اگہ بخواے الرحمن رو بہ فارسے ترجمہ ڪنے میشہ یہ صفحہ⚠️ الرحمن یعنے؛ ڪسے ڪہ رابطش با بقیہ بر اساس لطفہ این لطف براے همہ هستش♥️ خدایے ڪہ بہ ڪافر هم لطف میڪنہ❗️ ڪسے ڪہ حتے بہ دشمنان خودش هم لطف میڪنہ🔶 و این لطف هیچ وقت قطع نمیشہ شما الان هر چے دوست دارے بہ خدا توهین ڪن 🔰خدا میگه: خب، توهینا تموم شد⁉️ من بازم بهت لطف میڪنم ما قهر میڪنیم، او دنبال ماست⚜ ما پشت میڪنیم، او مشتاق ماست @nasemebehesht 🌸 # ادامه دارد..... 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
امام صادق ع ؛ هر ڪس بعد از نماز واجب تسبیحات حضرتِ زهرا را بجا آورد قبل از اینکہ پاے راست را از روی پاے چپ برداردجمیع گناهانش آمرزیده شود 📚کافی ج 3 ص 343 @nasemebehesht 🌸
ﺁﯾـﺎ ﻣـﯿـﺪﺍﻧـﯽ ﭼـﺮﺍ ﺩﺭ ﮔـﻮﺵ ﻃـﻔـﻞ ﺗـﺎﺯﻩ ﻣـﺘـﻮﻟـﺪ ﺷـﺪﻩ اذان ﻣـﯽ ﮔـﻮﯾـﻨـﺪ ⁉️ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﮐﺮﻡ صلی الله علیه وسلم ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ : ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﻮﻟﺪ ﻃﻔﻞ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﺭﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﭼﭗ ﺍﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﺑﮕﻮﺋﯿﻢ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺑﺮ ﭘﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ . ﭘﺲ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﮐﺠﺎﺳﺖ❓❗️ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ . ﺁﯾﺎ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﻧﺪﺍﺭﺩ⁉️ ﭼﻮﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﻮﻟﺪﻣﺎﻥ ﺍﺫﺍﻥ ﻭﺍﻗﺎﻣﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺩﺭﮔﻮﺷﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦﺭﻭﺯﯼ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﻢ . 🔮 ﭘﺲ ﻋﻤﺮ ﻣﺎ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﯿﻦ "ﺍﺫﺍﻥ" ﻭ "ﻧﻤﺎﺯ" است 🔮 ✨ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻋﻤﺮﻣﺎﻥ ﺭﺍ پرﺑﺮﮐﺖ و ایمانی ﮐﻦ @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از فایل و کلیپ نسیم بهشت
مثل زنبور رو گل بشین.mp3
1.25M
۲۵ ❇️مثل زنبورروگل بشین،شماخوبی هاروببین "کوتاه وشنیدنی" شب۵ماه رمضان۹۷ مجمع الذاکرین‌تهران @nasemebehesht 🌸
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 💠 ۴۶ ساعت نه و نیم بود همه آماده و منتظر... بابا مشغول مرتب کردن دوباره میوه ها شد که آیفون زنگ خورد یهو مثل برق از جا پریدم بابا اومد طرفم منو گرفت گفت: -یواش دختر ترسیدم!!! امیرحسین_هووله هووول. یه دونه زدم تو سرش گفتم: -ساکت شو... دوباره آیفون زنگ زد... من_خب یکی درو باز کنه!!!! مامان خندیدو گفت: -حقا که همگی هولید... مامان درو باز ڪرد... من_کی بود؟؟؟ بابا یه دونه زد تو بازوم و گفت: -منم!!! مامان_عممه!!! امیرحسین_زن منه!!! بابا دووید دنبالش و گوششو کشید منو مامان خندیدیم!! مامان_دختر بیا وایسا اینجا کنارن الان میان... بابا رفت جلوی در و با بابای علی و خود علی مشغول پارک کردن ماشین شدن مهناز خانم اومد داخل خونه: شروع کرد سلام علیک گرم... مهنازخانم_وای زهرا جون ماشاالله ماشاالله چقدر خوشگل شدی چقدر بزرگ شدی... من_ممنونم چشماتون قشنگ میبینه... مامان خندیدو گفت: -بفرمایین خواهش میکنم... مهناز خانم اومد داخل و نشست روی کاناپه... صدای بابا به گوشم نزدیک تر شد فهمیدم که دارن میان داخل... بابا_خوش اومدین بفرمایین... آقامجید(بابای علی)_ممنونم بفرمایین شما... بابا_علی آقا بفرمایین... بعد ازکلی تعارف بالاخره اومدن داخل خونه و سلام علیک گرم... علی یه دسته گل خوشگل با گل های صورتی دستش بود رفت طرف مامان و گفت: -بفرمایین مریم خانم قابل شمارو نداره... -ممنونم علی جان خودت گلی چرا زحمت کشیدین... -خواهش میکنم زحمتی نبود... بابا پیش مجید آقا و مامان پیش مهناز خانم امیرحسین هم مثل عزرائیل نشست پیش علی همش هم زیر چشمی بهم نگاه می کرد دلم میخواست چشماشو در بیارم... من هم توی آشپز خونه مشغول ریختن چای شدم... آیفن زنگ خورد مامان درو باز کرد... مهنازخانم_خانم بزرگن؟؟؟ مامان_بله ایشون هم اومدن... مادربزرگ خیلی خوشحال اومد داخل... ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 @nasemebehesht 🌸 🍁 🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 💠 ۴۷ مادربزرگ اومد داخل و همگی شروع به سلام و علیک کردن... وخلاصه همگی دور هم نشستن... بعد از چند دقیقه ای یکم سکوت شد...مادربزرگ سکوتو شکست و گفت: -وای گلوم خشک شد!!!پس این چای چی شد؟؟؟ داشتم آب میخوردم که با این جمله ی مادربزرگ پرید تو گلوم و شروع کردم به سلفه کردن!!! مادربزرگ_چی شد مادر؟؟؟ بلند شدم دستمو کشیدم روی صورتم نفس عمیقی کشیدم و بدون جواب سینی چای رو برداشتم و رفتم داخل پذیرایی... مادربزرگ_آخیش خوب شد چای رو آوردی زهرا جون... اول مادربزرگ و بعد پدر علی و بعد پدر خودم مادر علی و بعد مادر خودم بعد هم سینی رو روبه روی علی گرفتم نگاهی کرد چای رو برداشت و گفت: -ممنونم... -نوش جان... بعد هم سینی رو گرفتم روبه روی امیر حسین... یه لیوان چای آخر هم برداشتم و نشستم پیش مامان بعد از کمی صحبت بابا گفت: -خب دیگه بهتره بریم سر اصل مطلب... مادربزرگ با عینک ته استکانیش فقط تماشا می کرد... آقامجید_این علی آقای ما...خیلی وقته که خاطر دختر شمارو میخواد امشب اینجا جمع شدیم که با اجازه ی خانم بزرگ و اقامصطفی و مریم خانم و ان شاءالله خود زهرا خانم و این اقا پسر گل(امیرحسین)دست این دو گل رو بزاریم تو دست هم... بابا_ما که مخالفتی نداریم همگی راضی هستن... مادربزرگ_علف هم به دهن بزی شیرین اومده... همگی زدیم زیر خنده... مامان_پس مبارکه... همگی گفتن مبارکه... بابا_بفرمایین دهنتونو شیرین کنید... شب خوبی بود همه چیز طبق سنت پیش رفت... مهریه و... خلاصه منو علی به هم رسیدیم... قرار شد دوروز بعد نامزد کنیم و ان شاءالله عقدمون بیفته یک ماه دیگه...امیرحسین این وسط خیلی آتیش سوزوند و به علی گوش زد کرد نمیدونم چی میگفت ولی علی هی میخندید و میگفت چشم... مادربزرگ هم تا وقت رفتن خانواده علی مارو خندوند... خلاصه شب قشنگی برای همه ی ما شد...و منو علی برای هم شدیم... ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 @nasemebehesht 🌸 🍁 🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 💠 ۴۸ یکشنبه: سه روز هست که از نامزدی ما گذشته... توی این سه روز رفت و آمدمون زیاد بود... خیلی خوشحال بودیم هردو از این که به هم رسیدیم و تموم شد تموم کابوس هامون نیلوفر همه جا هوامو داشت همش سعی داشت که همه چیز خوب پیش بره... توی این چند روز هانیه رو ندیدم نه زنگی نه تلفنی نه پیامی...ولی این هم یکم نگران کننده بود...!!!! توی اتاق مشغول جمع و جور کردن وسایل هام بودم که گوشیم زنگ خورد...شماره ناشناس بود ولی تا برداشم قطع کرد!!! عجیب بود...!!! بعد از چند دقیقه دوباره گوشیم زنگ خورد این دفعه پشت خط...علی بود! من_الو جانم؟ علی_سلام خانم...خوبی؟؟ -مرسی عزیزم شما خوبی مامان خوبه؟؟ -همه خوبن چیکارا میکنی مزاحم که نیستم؟؟؟ -نه داشتم اتاقمو مرتب میکردم... -چقدر طول میکشه تموم شه؟؟ -چیزی نمونده چطور؟؟ -میخواستم بریم بیرون... یکم مکث کردم و با لحن کنجکاوی پرسیدم: -کجا؟؟؟؟ -حالا یه جایی میریم دیگه... -باشه قبول... -پس یک ساعت دیگه میام دنبالت مواظب خودت باش فعلا... -فعلا عزیزم. تلفن رو قطع کردم و تند تند بقیه ی اتاق رو مرتب کردم خبر رفتنم رو به مامان دادم و خوشگل ترین لباس هامو آماده کردم یکم به خودم رسیدم و بعد هم لباس هامو تنم کردم... تا آماده شدنم دقیقا یک ساعت پر شد که زنگ خونه به صدا دراومد... مامان_دخترم بیا علی جلوی در منتظرته... از مامان خداحافظی کردم و رفتم بیرون... علی پشت فرمون دویستو شش مشکی که تازه خریده بود نشسته بود... براش دست تکون دادم و رفتم سمتش از ماشین پیاد شد سلام علیک کردیم در ماشین رو باز کرد و من سوار شدم بعد هم خودش سوار شد و حرکت کردیم... علی_سلام خانم خانما... لبخندی زدم و گفتم: -سلام... -خوبی؟؟؟ -خداروشکر...حالا کجا میریم؟؟ -ای بابا این خانم چقد کنجکاوه !!!! خندیدم و گفتم: -اذیت نکن بگو... -چشم بزار برسیم میگم... خندیدم و گفتم: -باشه منتظر میمونم! نیم ساعت بعد رسیدیم جلوی یه پاساژ بزرگ... من_اینجا کجاست؟؟؟خیلی آشناست... علی فقط نگاهم کرد... رفتیم داخل اولین طبقه دومین طبقه...سومین طبقه... ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 @nasemebehesht 🌸 🍁 🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁
🍁 علامه تهرانی (ره) : ☘ هر کس در عصر پنج شنبه برود بر سر قبر مادرش و پدرش و طلب مغفرت کند ، خداوند عزوجل طبقه هایی از نور به قلب آنان افاضه می کند و آنها را خوشنود می گرداند و حاجات این کس را بر می آورد. 🌺 ارحام انسان در عصر پنجشنبه منتظر هدیه ای هستند و لذا من در بین هفته منتظرم که عصر پنج شنبه برسد و بیایم بر سر قبر پدر و مادرم و فاتحه بخوانم. 📙 معاد شناسی ج 1 ص 190 @nasemebehesht 🌸 http://eitaa.com/joinchat/961347592Cde0bac8f2a