eitaa logo
" ناصرین ۲🇮🇷"
856 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
12 فایل
☫بســـــمـ الـلـه ☫ اي مـلت اسلام! پشتـيبان ولايـت فـقـيـه باشيد تا اين حكومت كه زمينه ساز حـكومت حـضرت حجـت(عج) است زنده و جاويد بماند. شهـيد مهـدے امـيـنـی🌹 ✔ یا ایهاالمسلمین ،مقام معظم رهبری نائب برحق امام زمان هستن .. 📬جهت ارتباط : @Ab_nazar57
مشاهده در ایتا
دانلود
تلفن همراهش زنگ خورد. داریوش دستش بند بود. گفت: ببین کیه؟ دیدم نوشته مشکوک. گفتم: مشکوک دیگه کیه؟ گفت ولش کن. جواب نده. چند روزیه زنگ می‌زنه و از من اطلاعات می‌خواد. رقم خوبی هم پیشنهاد میده. این روزهای آخر مرتب تماس می‌گرفت و دیگر خبری هم از پیشنهاد رقم‌های بالا نبود. فقط تهدیدش می‌کرد. آخر سر هم کار خودش را کرد.
دوران جنگ بود و مردم، تمام شهر را خالی کرده بودند. ما هم در کوه چادر زده بودیم. بعداز ظهر‌ها که حوصله‌مان سر می‌رفت، با بچه‌ها می‌رفتیم داخل شهر و شیطنت می‌کردیم. می‌رفتیم داخل خانه‌ها و مغازه‌ها، زمین فوتبال و پارک و… داریوش هیچ وقت داخل خانه‌ها و مغازه‌ها نمی‌آمد. می‌گفت: کار درستی نیست. یک روز داشتیم بازی می‌کردیم که یک مرتبه متوجه شدیم داریوش نیست. آن روزها شهر خیلی ناامن بود و این مارا بیشتر نگران می‌کرد. چند ساعتی دنبال داریوش گشتیم، آخر سر او را در آزمایشگاه مدرسه پیدا کردیم. بازی را رها کرده بود برای خودش آمده بود آزمایشگاه و داشت یک چیزهایی درست می‌کرد که ما سر در نمی‌آوردیم.
راوی؛دوست شهید وقتی داریوش می‌آمد آبدانان، خیلی با ما گرم می‌گرفت، با هم کوه می‌رفتیم، صحرا می‌رفتیم،شوخی می‌کردیم، او برایمان آواز می‌خواند، به فامیل سر می‌زد، سر به سر رفقا می‌گذاشت، مدام می‌گفت و می‌خندید. هیچ موقع از کارش و از مرتبه علمی‌اش چیزی برای ما نمی‌گفت. سئوال هم که می‌کردم به صورتی که خود ما هم نفهمیم از جواب فرار می‌کرد. حقا که روی تواضع را کم کرده بود.
یک روز سوار ماشینش شده بودم تمام پنجره هارا داده بود بالا گفتم: پس چراهمه شیشه ها را بالا کشیدی؟ گفت: اینجا ترافیکه ، مردم مرتب به هم دری وری میگن . نمیتوانم تحمل کنم ببینم مردم اینجوری به هم نامهربانی می کنن
خیلی وقت‌ها که بر اثر فشار فعالیت‌ها شب دیر به منزل می‌آمد، به شوخی می‌گفتم: «راه گم کردی! چه عجب از این طرف ها!» متواضعانه می‌گفت شرمنده ام. رعایت اهل منزل را زیاد می‌کرد. خیلی مقید بود که در مناسبت‌ها حتماً هدیه‌ای برای اعضای خانواده بگیرد؛ حتی اگر یک شاخه گل بود. با بچه‌ها بسیار دوست بود. دوستی صمیمی و واقعی و تا حد امکان زمانی را به آنها اختصاص می‌داد. بچه‌ها به این وقت شبانه عادت کرده بودند. وقتی ساعت مقرر می‌رسید، دخترم بهانه حضورش را می‌گرفت. با پسرم محسن بازی‌هاي مردانه می‌کرد؛ بدون این که ملاحظه بچگی یا توان جسمی او را بکند. به جد کشتی می‌گرفت و این مایه غرور محسن بود. /همسر شهيد.
بعضی پروژه ها وقت زیادی از ما می گرفت و اگر در انتها به نتیجه نمی رسیدیم همگی عصبانی وکفری می شدیم. این وقت ها حس و حال رضایی نژاد جالب بود. ایشان همین خرابی آزمایش را دست مایه شوخی می کرد و جو را عوض می کرد. حال و حوصله جمع که سرجایش می آمد دوباره خیلی جدی مشغول کار می شد تا ایراد کار را تشخیص دهد..
بعضی پروژه ها وقت زیادی از ما می گرفت و اگر در انتها به نتیجه نمی رسیدیم همگی عصبانی وکفری می شدیم. این وقت ها حس و حال رضایی نژاد جالب بود. ایشان همین خرابی آزمایش را دست مایه شوخی می کرد و جو را عوض می کرد. حال و حوصله جمع که سرجایش می آمد دوباره خیلی جدی مشغول کار می شد تا ایراد کار را تشخیص دهد..