#همزمانی
#یک
همزمانی ک من حس کردم مال این بود که یه شب خواب شهید محمد هادی ذوالفقاری رو دیدم و چند ماه بعد تو ی کانالی به نام ایشون عضو شدم البته اولش اسم ایشونو نمیدونستم بعد ها فهمیدم... یکم از شبای قدر گذشته بود من همیشه از خدا شبای قدر میخوام ک بهم کمک کنه آدم بزرگی بشم.. که کانال شما رو از توی کانال همین شهید ذوالفقاری دیدم با اینکه من تبلیغ ها رو اصلا باز نمیکنم ولی تبلیغ شما منو جذب خودش کرد و اون زمان حال روحیمم خیلی بد بود و با هرکس صحبت میکردم نمیتونستم آروم شم اونجا بود ک کانال شما رو مثل ی روزنه دیدم گفتم هرچی من قراره به دست بیارم از تو همین کاناله.. این کانال حتما منو میسازه... و واقعا اون لحظه حس کردم نردبون عروج من اینجاست و اینجاست که راه بزرگ شدن... و عارف شدن رو بهم یاد میده... همیشه ی حسی پشت همه حرفای پشت همه کارام بود ک اذیتم میکرد ی صدایی.. همش میخواستم درمورد اون صدا با ی کسی حرف بزنم ولی کسی نمیفهمید همیشه هرکار میکردم اون حسه پشت سرم بود ولی کانال شما درمورد اون صدا صحبت میکرد بهش اهمیت میداد... و این آرومم میکرد که یکی پیدا شده ک منظورمو میفهمه ولی وقتی واسه اولین بار همون باری ک شما ازمون خواستین ریشه یابی کردم اثراتشو تا ماه ها دیدم... هم خدا توفیق داد رفتم کربلا.. هم هرجا دهنمو باز میکردم میگفتن چ صحبت های پخته ای. هم آدم های زیادی رو برا کمک سرراهم قرار داد
گمنامهای یکم شناختهشده:)
#همزمانی #یک همزمانی ک من حس کردم مال این بود که یه شب خواب شهید محمد هادی ذوالفقاری رو دیدم و چند
👇🏻👇🏻👇🏻
#ادمین
#پیوست
نکتهای بگم ... حتما عامل باشید به هرآنچه کسب میکنید به امید خدا
و خیلی درگیر تعاریف و حواشی نشید ... که از دشمنیهای بزرگ شیطان هست
اما همزمانی در این متن درسته
خواب دیدن
عضو شدن
درخواست کمک از خدا
دیدن تبلیغ
و شروع ارتباط با محتوای کانال
به همزمانیها توجه کنید، چون همصحبتی با خداست
و لحظه به لحظه میبینید که داره جلوتون بالبال میزنه برای دیدنش
کی واقعا تنهاست ؟
#همزمانی
#دو
سلام و خسته نباشید. فکر میکنم قراره متنم یکم طولانی بشه. حلال کنید و ممنون از صبوریتون... راستش نمیدونم برداشتم از منظورتون درست باشه یا نه، ولی من از قبل، یه جورایی، به این نشانه ها و توجه کردن ها توجه کردم.. اینکه آدم با خودش بگه این حتما نشونهای از طرف خداست، مثلا آدم میخواد دچار گناهی بشه ولی همون لحظه مشکلی برای اینترنت پیش بیاد و جلوش گرفته بشه.. اینجور مواقع حس پشیمونی خاصی بهم دست میده و میگم ببین حتما کار خداست اون نمیخواد مرتکب بشی.. و حتی اگه نت درست هم بشه دیگه سراغ موبایل نمیرم.. این جایزه نقدیای هم که در نظر گرفتید فکر کنم یه ایهام درش هست😄 منظورتون این بود که این میتونه نشونهای باشه که خدا میگه ببین تو توجهت به من نیست بخاطر جایزهش اومدی ولی از همین طریق مجبورت میکنم به همهی نشونههایی که تو زندگیت گذاشته و میذارم فکر کنی و متوجهشون بشی. وگرنه شما بدون جایزه گذاشتن هم قبلا خیلی توی مباحثتون شرکت زیاد بود.. موضوع دیگهای که میخواستم بگم، با وجود اینکه کتاب کیمیاگر از پائولو کوئیلو کتاب عرفانی درستی نیست و کمی مشکل داره، ولی توی اون هم موضوع نشانه ها و توجه مطرح شده بود، البته برای هدف مادی و نادرست.. اما احساس میکنم داستانش شبیه بود به مطالبی که مطرح کردید.. و یه مطلب دیگه، این مبحث توجه، من رو یاد این بیت شعر میندازه: برگ درختان سبز در نظر هوشیار، هر ورقش دفتریست معرفت کردگار.. و همچنین یاد موضوعی که درمورد تقوا توی کانال گذاشتید افتادم که میگفت حرکت در جهت هستی همون تقواست، اگه آدم با عالم هستی هماهنگ باشه، باهاش یکی میشه و داستان زندگی خودش رو توی تمام پدیده های عالم هستی میبینه.. میفهمه که ما و همه چیزهای عالم، یگانه هستیم و یک داستان مشترک داریم، منتها انقدر زیر ظواهر این دنیا دفن شدیم که فکر میکنیم متفاوت با عالمیم...... ببخشید اگه زیاد صحبت کردم. امیدوارم برداشت درستی از مطالبتون کرده باشم.
گمنامهای یکم شناختهشده:)
#همزمانی #دو سلام و خسته نباشید. فکر میکنم قراره متنم یکم طولانی بشه. حلال کنید و ممنون از صبوریت
سلام دوستان
چند نکته :
۱. یک اشتباه نوشتاری که مربوط به ساختار ذهنیتون هست توی متنها وجود داره
اونم اینه که مینویسید : همزمانی برای من چند باری رخ داده !
عزیزان این همصحبتی، دائما در جریان هست و چیزی نیست که گاهی رخ بده
بهتره بنویسید که : یکی دو مورد از همزمانیهارو بهش توجه داشتم، وقتی اتفاق افتاد !
۲. لطفا از احساسات خودتون اون لحظه هم بنوسید اینکه چه احساسی داشتید
۳. واژه همزمانی، باعث نشه فراموش کنید که معناش در واقع همصحبتی هست ! همصحبتی با هرکس که در اون لحظات بهش متوسل شدید ...
من کمکم میخوام همزمانیهارو ( همصحبتیهارو ) بزارم
فشار محتوایی نمیدم
صبور باشید
مابین ناشناسها چند مورد مشاوره هم بود که معذورم
چون مشاوره نیاز به جلسات پرسش و پاسخ داره
بهتره همین مبحث رو دنبال کنید که کلید حل همه مشکلاتتونه
ان شاء الله بعد از داستان جایزه برای متن همزمانی، پارتهای بعدی رو میگذارم
یاعلی
#همزمانی
#سه
سلام....همزبانی نمیدونم اینهم میشه یا ن....من اما تجربه شیرینی بود برام...روزهای سختی رو میگذروندم...حرف از ی عمر زندگی بود ....حرف از سرنوشتم بود....تو تنگنای شدیدی بودم و حال خرابی داشتم....نمیدونستم به کجا و کی پناه ببرم ....ناگاه ...کتابی رو برداشتم و با حال بدی از صاحبش پرسیدم من چ جوری ادامه بدم....کتاب رو باز کردم نوشته بود همانند آسیه ....اشک ریختم...کتاب رو بستم ....و گفتم اما من دلم همراه و یار همدل میخواد که کمکم کنه تو این راه....کتاب رو باز کردم و نوشته بود برای شما هیچ یار و یاوری نیست جز او....کتاب رو بستم...گفتم باشه چشمم رو میبندم روی اینجا و پنجاه شصت سال اینور....اما باید جبران کنی برام....باز کردم کتاب رو نوشته بود شما متاع اندک دنیا را میخواهید و او برایتان آخرت را ...براستی برای شما بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما داده خواهد شد ....و این شد پیمان نامه بین ما....اما بعد....مدتی میگذشت و من خودم رو گم کرده بودم و دوباره در غمی عمیق فرو رفته بودم یاد کتاب کزدم باز کردم ...براستی چه کسی بهتر از خداوند به وعده خود عمل میکند....یاداوری کرد برام عهدمان را....وعده مان را.....و من چه شبها که با صوت آن کتاب خوابیدم...و با معنایش انس گرفتم....چه شبها که از ترس و تنهایی او را به قلبم فشردم و خوابیدم......کتاب عزیزم(قرآن)
گمنامهای یکم شناختهشده:)
#همزمانی #سه سلام....همزبانی نمیدونم اینهم میشه یا ن....من اما تجربه شیرینی بود برام...روزهای سختی
#همزمانی
#چهار
سلام من درباره همزمانی می خواستم بگم چند وقتی بود که فکر می کردم که رابطه ما با خدا و عالم بالا یک طرفه هستش و خیلی اذیت بودم و از خدا کمک می خواستم بعد یه روز مطلب کانال شما رو دیدم درباره توجه و همزمانی انگار جواب شبهه ذهن من رو گذاشته بودید از وقتی که به همزمانی ها توجه می کنم جواب سوالاتم رو گاها همون روز یا طی چند روز می گیرم خدا رو شکر
گمنامهای یکم شناختهشده:)
#همزمانی #یک همزمانی ک من حس کردم مال این بود که یه شب خواب شهید محمد هادی ذوالفقاری رو دیدم و چند
یک نکتهای رو راجع به شما بگم ..
مطمئنید که فقط، در عرض همون چند ماه بعد، ایشون در زندگیتون اثری از خودشون نشون دادند ؟
و تا قبلش شما شاید فقط توجه نداشتید و بعد از چند ماه ناگهانی توجه شدید ؟
@Ya_abaanaa
اگر بزرگواری لینک ناشناس براش error میده جهت ارسال متن های طولانی، به ایشون پیامهای مربوط به همزمانی رو، بفرسته
ایشون ادمین خودگردی نیست
هرپیام متفرقهای رو پاسخگو نیستند✋🏻
عزیزی نوشته بودن داستان همزمانی چیه
لطفا پینِ کانال اصلی رو مطالعه کنید
#همزمانی
#پنج
سلام بزرگوار خدا قوت. توجه ؛را شاید برای دقایقی تو روضه های اباعبدالله انجام دادم،برای دقایقی از گذشته و آینده فاصله گرفتمو توی زمان حال و در لحظه زندگی کردم و برای امام عشق اشک ریختم وقتی برای اولین بار این شعر را شنیدم: قسم به آیه
و می یمیت ویرنیایستاده بمیرم به احترام علی تو خیابان بودم و واقعا تحت تاثیر قرار گرفته بودم که همون لحظه صدای اذان را از بلندگوی مسجد مرکز شهر شنیدم ؛اشهد ان علیا ولی الله برای لحظاتی زمین و زمان برایم متوقف شده بودند این موقع بود که اشکام بی اختیار میرخت روی زمین ومن فارغ از دنیا و آدماش داشتم با مولای خودم صحبت میکردم واشک میریختم
گمنامهای یکم شناختهشده:)
#همزمانی #پنج سلام بزرگوار خدا قوت. توجه ؛را شاید برای دقایقی تو روضه های اباعبدالله انجام دادم،بر
#همزمانی
#شش
این داستان برمیگرده به دوسال قبل یعنی حدودا دی ماه سال ۱۳۹۹ اون زمان من حس و حال متفاوتی رو تجربه میکردم. هنوز نمیدونستم و نمیخواستم بدونم برای چی باید زندگی کنم و با چه هدفی قراره به آخر عمرم برسم . اما خب بدون هدف نمیشه زندگی کرد ، برای همین اومدم و تمام هدف زندگی ایم رو تو رسیدن به یک علاقه اشتباه و اینکه هرکاری که دلم میخواد انجام بدم خلاصه کردم... کم کم شرایط زندگی خانوادگی ایم رشد زیادی کرد . این باعث شد که من به خیلی از موقعیت ها که فکر میکردم ته زندگیه و ارزشمنده برسم . اما خب هر چقدر که بیشتر جلو میرفتم بیشتر به هدف هایی که داشتم می رسیدم واحساس پوچی میکردم. همین من رو به شدت نگران و عصبی کرد... اون روز ها برای فرار از این حس پوچی خودم رو بیشتر درگیر فکر و خیال درباره اون علاقه اشتباه میکردم . از نقاشی و خطاطی گرفته تا آهنگ گوش دادن و مدام بیرون خونه گشتن... اون علاقه ی اشتباه تنها هدف من شده بود اون موقع . یه مدتی رو اینجوری گذروندم، اما کم کم حس کردم این علاقه هم هدف درستی برای زندگی نیست ...خسته شده بودم از فرار . اما چون میترسیدم از رسیدن به هیچ و پوچ نمیخواستم بهش فکر کنم . تا اینکه یک شب تصمیم گرفتم یکبار برای همیشه ببینم هدفم ارزش زندگی دارم یا نه. یادمه اون شب خیلی با خودم کلنجار رفتم و آهنگ گوش دادم و گریه کردم ... ترس داشتم اما چون فهمیدم اون علاقه هم هدف درستی برای زندگی نیست ازش دل کندم و البته که خیلی سخت بود. بعد از اون شب حس سردرگمی ایم و اضطرابم بیشتر شد . اینکه هدفی برای زندگی ایم نداشتم منو بهم می ریخت و همین باعث شد دنبال هدف بگردم . تمام توجه ام روی همین مسئله بود . مدام تو اینترنت درباره ی هدف ، عمر ، خدا و... سرچ میکردم تا ببینم واقعا خدایی هست یا نه ... یه روز که داشتم دنبال جواب سوال هام میگشتم با دوره ی بی نهایت آشنا شدم . ثبت نام کردم . باز هم گشتم و وارد یه سری کانال شدم که حس کردم میتونه کمکم کنه... صوت سخنرانی هایی که تو کانال میزاشتن رو ذخیره میکردم. کم کم داشتم هدفم رو پیدا میکردم. اون روز ها خیلی دنبال تغییر بودم و هر وقت ناامید میشدم صوت های سخنرانی کوتاهی که ذخیره کرده بودم رو گوش میدادم. جالب این جا بود که صوت ها طوری من رو به جواب می رسوند که انگار دقیقا سخنران مشکل من رو می دونسته 😅 اون رور ها اتفاقات یه جوری تنظیم شده بود که حس می کردم میخواد من رو به جواب تموم سوال هام برسونه و این باعث آرامش و شادی زیادی برای من شده بود . حال خوبی که حتی تو اوج رفاه مالی تجربه اش نکرده بودم.... و الان تمام جواب هام رسیدم تو این دو سال و حالا فهمیدم باید چیکار کنم و چرا زندگی کنم و چطور زندگی کنم از تون میخوام برام دعا کنید بتونم تو مسیر درست ، درست گام بردارم یاعلی✋🏼
گمنامهای یکم شناختهشده:)
#همزمانی #شش این داستان برمیگرده به دوسال قبل یعنی حدودا دی ماه سال ۱۳۹۹ اون زمان من حس و حال متف
#همزمانی
#هفت
سلام. راجب مسئله همزمانی. اتفاقات زیادی رو شاهد بودم اما اون چیزی که بهتر از همه یادمه همین چند روز پیش توی کربلا بود. من اولین بارم بود مشرف میشدم حرم امام حسین(ع) خیلی براش ذوق داشتم خیلی برنامه ریزی کرده بودم، خیلی درد دل داشتم اما تا وارد حرم امام شدم انگار زبانم بند اومده بود، هیچی نمیتونستم بگم حتی برای بقیه دعا کنم، هی خودم رو سرزنش میکردم باز چیکار کردی که الان تو این حالتی... خیلی ناراحت بودم رفتم حرم حضرت عباس(ع) گریه میکردم و از ایشون میخواستم کمکم کنند تا بتونم کمی با امام حسین(ع) حرف بزنم. همش توی ذهنم تکرار میشد چرا نمیشه، چرا هیچی توی ذهنم نمیاد با همین فکر ها وداع خوندم و سمت سامرا با کاروان حرکت کردم. توی مسیر بغل دستیم بدون هیچ سوالی از طرف من یا مقدمه ای شروع کرد داستان مدینه رفتن استادش رو برام تعریف کردن. میگفت استادش وقتی به مدینه رسیده پشت پنجره های بقیع وایستاده بوده و هیچی نمیتونسته بگه بعد از استادشون میپرسن که چرا اینطوریه استادشون جواب میدن که روح عظمت و بزرگی امام رو درک میکنه برای همین وقتی در برابر امام قرار میگیره اون عظمت امام روش تاثیر میگذاره و سکوت میکنه.... اون دوست عزیزم با تعریف کردن این داستان میخواست جایگاه امام رو توضیح بده نمیدونست جواب سوالی که این همه دنبالشم رو داره میده...
#همزمانی
#هشت
سلام خدا قوت.یه شب خواب دیدم این آیه رو بلند بلند میخونم کل نفس ذائقه الموت...با ترس از خواب پریدن هنوز بدنم داشت میلرزید برای آرامشم رفتم بطرف قفسه کتاب و قرآن را برداشتم وباز کردم برای لحظاتی خشکم زد دقیقا همون آیه اومد با دستپاچگی شروع کردم به خواندن بقیه صفحه،همه اش میگفتم مرگم رسیده برم آماده شم.شروع کردم به مرتب کردن خودم و اتاقم و وسایلم و...و این آمادگی فقط تا پایان اون روز ادامه داشت باز خواب وفرداش روزمرگی و فراموشی یاد مرگ...
#همزمانی
#نه
سلام وقت بخیر من امسال سال دوم کنکورم بود ولی با اینکه رتبه ی خیلی خیلی خوبی نسبت به پارسال به لطف خدا آوردم و امید به قبولی داشتم... قبول نشدم و به نوعی شکست خوردم توی این قضیه... بعد همینطور که حس غم داشتم و اون لحظه برای خدا این متن رو نوشتم و تو کانال دو نفره ام فرستادم... «خدایا منی که خراب کردم و قدرت جبران هم ندارم روحیه جبران هم ندارم و دلمگرفته.. به منم کمک میکنی؟ بار غمم زیاد شده چشمام لبریزن ندارم خب جز تو... واسمع...خدایا... واسمع...» بعدش همینطور که داشتم کانال هارو بالا و پایین میکردم وارد کانال شما شدم و اون پیام هایی که تحت عنوان فیلم زندگی خودت رو ببین هستن و قبلا بهشون توجه نکرده بودم رو خوندم...و حس آرامش گرفتم و حس میکنم که حداقل در اینمرحله راهکار همینی هست که دیدم گرچه هنوز نمیدونمواقعا این متن در اون لحظه از سمت خدا بوده؟ وچطور میتونه بهم کمک کنه... و نمیدونم چطور باید از این قضیه استفاده کنم..وچطور خودمو پیش ببرم.. ( اینها سوالاتم راجع به متن بودن که توی پیامقبلم ازشون نگفته بودم...الان دیدم که توی کانال به سوالات پاسخ دادین..گفتمبپرسم)
#همزمانی
#ده
سلام ان شاالله حال دلاتون خوبو خوش باشه.. والا راستش همزمانی واقعا زیاااد داشتم وقتی فکرشو میکنم خیلی وقتا یچیزایی پیش اومده که واقعا اتفاق افتادنشون فوق العاده جالب بوده واسم.. اما واسه نمونه این مورد آخری که اتفاقا همین دیروز پیش اومدو میگم..والا داشتم با نامزدم که اتفاقا تازه نامزد کردیم 🙃چت میکردم..بعد از اون جایی که ما جفتمون فازمون اصطلاحا بچه حزب اللهی هستش ایشون یچیزی گفتن بعد من اون استیکره هس بهش میگن واسه چشمو نظر اینا خوبه واسش فرستادم یهو برداشت گفتش نیگا این تک چشم شیطانه بعد من کلی ناراحت که این نه فلانه به این قشنگی فرستادم چش نخوری اینا😅که گفتن ببین این مشکل داره خرافاته که توی جامعه جا افتاده و فلسفش چیز دیگه اس توام الکی مقاومت نکن..خلاصه از ما اصرار و از اون انکار😬 بعد واقعنی بچها شاید یساعتم نشد دیدم عکس استوری واسم فرستاده و نوشته ببین چه جالب یکی از مخاطباش استوری کرده بود در همین مورد و گفته بود این علامت فلان چیز ربطی به نظر نداره کلا شیطانی هستش دجالم یه چشم داره و به همین صورت و کلنم انرژی مثبت نداره و اینا حالا خودتونم توی نت یا جایی دقیق جستجو کنید متوجه میشید.. یعنی ببینید واااقعا واسم جالب بود و واقعنم بهم ثابت شد هم همزمانی و هم ماجرای خرافی بودن اون مهره.. خلاصه ببخشید سرتونو درد آوردم ولی سعی کنید نامزدتون هر چی گفت همون اول بگید چشم آفرین دخترام😅 راستی خیلی التماس دعا دارم ازتون ..
#همزمانی
#یازده
سلام،خداقوت من از عضوای قدیمی هستم حدودا یک سالی میشه که عضو شدم ولی متاسفانه هیچ وقت برای عمل مطالب وقت نگذاشتمو فقط خواننده بودم..اما با این وجود خیلی کانال خودگردی رو دوست دارم و خواهم داشت و از این به بعد سعی میکنم حتما انشاالله ریشه یابی رو انجام بدم.خب برای همزمانی باید بگم خیلی زیاد برام رخ داده اما قشنگترینش که توجهم بهش بیشتر بود رو میخوام تعریف کنم..من برای خرید اینترنت مشکل داشتم(از نظر مالی مشکلی نبود اما خانواده اجازه نمیدادن)و بابت این موضوع خیلی ناراحت بودم،دوستای مجازی،دوره هایی که شرکت کرده بودم،کانال هایی که داشتم،دیگه نمیتونستم دنبالشون کنم،اون روز دلم خیلی گرفته بود،یهو یاد آقا امام زمان افتادم،انگار یکی میگفت به مولا توسل کنم،ولی من انقدر بی حوصله بودم که حاضر نشدم حتی یک سلام بهشون بدم💔 نشستم پای گوشیم و شروع کردم به چرخیدن تو گروه هام..تااینکه چشمم خورد به یک پیدیاف،زود بازش کردم و تا تیترش رو خوندم یشُک عجیبی بهم وارد شد،نوشته بود نماز استغاثه به امام زمان برای درمان دردهای نگفتنی،ناخوداگاه بلند شدم وضو گرفتم و رفتم تو اتاقم شروع کردم به خوندن(رکعت اولش بعد از حمد بهتر بود سوره ی فتح خونده بشه)از روی گوشی قرآن آوردم و خوندم که میلی سخت بود برام ولی تحمل کردم(کمر دردم اجازه نمیده زیاد ایستاده نماز بخونم اما این نماز رو هرجوری بود ایستاده خوندم)،و نماز دو رکعتی رو تموم کردم،بعدش باید چند آیه خونده میشد،سلام به امام زمان و درخواست کمک ازشون بود(از روی معنیش متوجه شدم)گفته بود برید زیر آسمون که سقفی بالای سرتون نباشه این عبارات رو بخونین،منم رفتم تو حیاط روی پله ها نشستم شروع کردم به خوندن،اونجا دیگه اشکام دست خودم نبود،همش میگفتم این ی نشونه بود ی نشونه...هرچی تو دلم بود رو به مولا گفتم و گفتم هرچی به صلاحمه اتفاق بیفته تا اینکه دقیق سه روز بعدش وقتی همه ی اتفاقا رو فراموش کرده بودم مامانم اومد و گفت برات اینترنت میخرم به شرط اینکه زیاد پای گوشی نباشی گفتم بابا چی اون راضیه اگه راضی نیست نمیخوام،گفت اره خودش گفت بیام بهت بگم🥲خیلی خوشحال شدم مطمئن بودم کار آقا امام زمان بود وگرنه راضی نمیشدن اینترنت داشته باشم(:! از اون روز به بعد توجهم به آقا بیشتر شده و هرمشکلی داشته باشم فقط به خودشون میگم و هردفعه هم معجزه وار مشکلات حل میشه!
#همزمانی
#دوازده
بسم الله سلام ادمین جان من سال پیش از روانشناس مهربونی یاد گرفته بودم که همه ترسام و اتفاقات و...به خدا و آقا بگم و خوب این کارو میکردم ولی هیچ وقت دقت نکردم که آیا پاسخ میدن یا نه فقط در حد تخلیه روانی این کار رو میکردم حالا که دقت میکنم میبینم پاسخ میدادن من توجه نمیکردم مثلا یادمه مشهد بودم شبش خیلی اشک ریختم با خدا حرف زدم واقعا خسته بودم و نگران ...با تمام وجود میترسیدم از بدی های وجودم که نمیتونم جلوش رو بگیرم آخه آدم خوبی نبودم و نیستم.. هی یاد گناهام میفتادم...هی یاد نفس چموش و سرکش که در طول روز قدرتی برای کنترلش ندارم... همینجور که داشتم التماس و گریه و خواهش میکردم به درگاه خدا قرآن رو باز کردم دیدم نوشته شده به این مضمون (توبه کنید و ایمان بیاورید و عمل صالح انجام بدهید ، خداوند بدی ها رو به خوبی ها تبدیل میکند و توکل کنید و خدا به همه کار توانست ) و گفتم خدایا آخه من نمیتونم ، من خیلی ضعیفم و... باز قرآن باز کردم نوشته بود به این مضمون (خدا همه رو به اندازه توانش تکلیف میدهد و خدا به کسی ستم نمیکند و به دل ها آگاه هست) یا یادمه یه فردی دیدم داشت کار اشتباهی میکرد من با لحنی نادرست ولی از سر دلسوزی و محبت بهش گفتم این کارت خیلی اشتباهه و... بنده خدا ناراحت شد و بحث و جدلی بینمون پیش اومد و.. منم ناراحت تو دلم همینجور که داشتم به آقا میگفتم اون معنی دلسوزی و محبت نمیفهمه و خودت قاضی باش کار من اشتباه بود!؟..... یهو یادم اومد به دوستم حرفی که واجب بود بگم رو نگفتم و دوستم رسید شروع کرد سرم داد زدن از دلنگرانی برای من و از سر محبت ... هیچی نگفتم هیچی فهمیدم و جوابم رو گرفتم و.. این اتفاقات خیلی افتاده اگه بخوام بگم طولانی میشه ولی خوب متاسفانه تا حالا توجه نکرده بودم این دو روز همش دارم با خدا و آقا صحبت میکنم و توجه فعلا که خیلی خیلی جذاب شده برام زندگی عذر میخوام طولانی شد
#همزمانی
#چهارده
سلام از همزمانی ها دوتاش رو یادمه یه سری فک میکردم صدای امام چجوری بوده؟ بعد فرداش تو اینستا که میچرخیدم یه حدیث دیدم که صدای امام حسین مثل پیچیدن صدای باد بین شاخه های درختان بوده (الان سرچ کردم که اصل حدیث رو منتقل کنم ولی نیاورد و پیدا نکردم متاسفانه) و یه سری هم خیلی ناراحت بودم و گریه میکردم و با خدا بد حرف میزدم و شکایت میکردم و بعدش تو قرآن گوشیم چشمامو بستم و یه صفحه آوردم و قسمتی که اومد دقیقا جواب حالت و حرفای من بود که از روی نادانی با خدا تند و بد حرف میزنید و ... که گشتم صفحه و آیات رو کامل بنویسم ولی یادم نمیاد دقیقا کجا بود پیدا نکردم