💥#داستانک💥
💠 عنوان داستان : پلو خالی و مرغ
یک دوستی داشتم،
پلوی غذایش را خالی می خورد،
گوشت و مرغش را می گذاشت آخر کار، می گفت:
می خواهم خوشمزگی اش بماند زیر زبانم.
همیشه هم پلو را که می خورد سیر می شد، گوشت و مرغ غذا میماند گوشه ی بشقابش، نه از خوردن آن پلو لذت می برد،
نه دیگر ولعی داشت برای خوردن گوشت و مرغش،برای جاهای خوشمزه ی غذا...
زندگی هم همینجوری ست.
گاهی شرایط ِ ناجور زندگی را تحمل می کنیم،
و لحظه های خوبش را می گذاریم برای بعد،
برای روزی که مشکلات تمام شود.
هیچ کداممان زندگی در لحظه را بلد نیستیم.
همه ی خوشی ها را حواله می کنیم برای فرداها،
برای روزی که قرار است دیگر مشکلی نباشد،
غافل از اینکه زندگی دست و پنجه نرم کردن با همین مشکلات است.
یک روزی به خودمان می آییم می بینیم یک عمر در حال خوردن پلو خالی ِ زندگی مان بوده ایم و گوشت و مرغ لحظه ها، دست نخورده مانده گوشه ی بشقاب، دیگر نه حالی هست، نه میل و حوصله ایی.
༺📚════════
https://eitaa.com/joinchat/3643146337C45b1cd8796
#داستانک
📖 قرآن، بهترین پاککنندۀ آلودگیها
🔹مرد بیسوادے قرآن میخواند ولے معنے آن را نمیفهمید. روزے پسرش از او پرسید:
چه فایدهاے دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنے آن را بفهمی؟
🔸پدر گفت:
پسرم! سبدے بگیر و از آب دریا پر کن و برایم بیاور.
🔹پسر گفت:
غیرممکن است که آب در سبد باقے بماند.
🔸پدر گفت:
امتحان کن پسرم.
🔹پسر سبدے که در آن زغال میگذاشتند را گرفت و به طرف دریا رفت. سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولے همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبے در سبد باقے نماند.
🔸پسر به پدرش گفت:
هیچ فایدهاے ندارد.
🔹پدرش گفت:
دوباره امتحان کن پسرم.
🔸پسر دوباره امتحان کرد ولے موفق نشد که آب را براے پدر بیاورد. براے بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت:
غیرممکن است!
🔹پدر با لبخند به پسرش گفت:
سبد قبلا چطور بود؟
🔸پسرڪ متوجه شد سبد که از باقیماندههاے زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاڪ و تمیز شده است.
🔹پدر گفت:
این حداقل کارے است که قرآن براے قلبت انجام میدهد.
🔸دنیا و کارهاے آن، قلبت را از سیاهیها و کثیفیها پر میکند؛ خواندن قرآن همچون دریا سینهات را پاڪ میکند، حتے اگر معنے آن را ندانی.
https://eitaa.com/joinchat/3643146337C45b1cd8796