#قحطی_ایران
«جنگ اول جهانی در آستانه اتمام بود که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی به بر داشتند به آرامی از دیوارهای شهر عبور کردند و به آن وارد شدند.
یک سوار نامش قحطی، دیگری آنفلوانزای اسپانیایی و آخری وبا بود. طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پائیزی در برابر حمله این سواران بیرحم فرو میریختند.
هیچ غذایی پیدا نمیشد، مردم مجبور بودند هرچه را که می توانستند بجوند و بخورند.
به زودی گربه و سگ و کلاغ را نمیشد یافت. حتی موشها نسلشان بر افتاده بود. برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله میکردند.
در هر گوشه و کنار، اجساد مردگان بیکس و کار پراکنده بود.
بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردند»
✍🏻محمدعلی جمالزاده دربارهی قحطی بزرگ ایران دقیقا ۱۰۰ سال قبل
👈 کانال حکایت نامه
🆔 @hekayatnameh