eitaa logo
انتشارات شهید کاظمی
11.8هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
84 فایل
«شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب» آدرس:👇 قم، بلوار معلم، مجتمع ناشران، طبقه همکف واحد36 02533551818 خرید سریع و آسان کتاب ها👇 Manvaketab.com مشاوره،پشتیبانی و نظرات👇 @manvaketab_admin سامانه پیامکی ۴۰۰۰۱۴۱۴۴۱
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از من و کتاب
ملاصالح همیشه زندانی! کتاب مُلّاصالح سرگذشت شگفت انگیز مترجم اسرای ایرانی در عراق است که به همت رضیه غبیشی از انتشارات شهید کاظمی در یازده فصل به رشته تحریر درآمده است. نویسنده در این یازده فصل به سرگذشت عجیب ملاصالح قاری می پردازد که در آبادان به دنیا آمده و سیاسی در دوران طاغوت، اسیر جنگی دوران دفاع مقدس در عراق و حتی پس از آزادی و بازگشت به ایران زندانی بوده است. ملاصالح به عنوان زندانی سیاسی، ۸ سال در زندان های بود. پس از آن در دوران جنگ تحمیلی توسط نیروهای بعثی دستگیر شد و عراقی ها که متوجه تسلط او بر زبان فارسی و عربی شدند، از وی به عنوان مترجم استفاده کردند. شهرت ملاصالح به خاطر دیداری بود که #۲۳_نفر از جوانان و نوجوانان با صدام داشتند و او در آن دیدار مترجم صدام بود. دیداری که در بسیاری از شبکه های جهانی پخش شد و مانور تبلیغاتی به شمار می رفت. او در نهایت پس از ۴ سال در سال ۱۳۶۴ از سوی عراق همراه با ۵۰۰ نفر دیگر آزاد شد پس از آزادی و بازگشت به کشور، به اتهام خیانت و همکاری با بعثی‌ها و شکنجه اسرا، مجددا روانه زندان شد. او بعد از ۲سال به قید ضمانت آزاد گردید و در نهایت پس از بازگشت اسرا در سال ۱۳۶۹ با نامه مرحوم (سید آزادگان)، بی گناهیش اثبات شده و از وی رفع اتهام می‌شود. "۲۳ نفر و آن یک‌نفر" فیلمی تلویزیونی درباره ملاصالح است که به کارگردانی مهدی جعفری از شبکه چهارم سیما پخش شده است. ملاصالح خوب می‌داند سرنوشت پاسداران انقلاب اسلامی در همان بدوِ ورود و به محض شناسایی چوبه دار است و چاره‌ای می‌اندیشد برای نجات از مهلکه. زمان تقسیم‌بندی اسرا اعلام می‌کند: «بسیجی‌ها یک طرف، ارتشی‌ها هم یک طرف، پاسدار هم که نداریم یک طرف.» و این جمله پاسدار هم که نداریم، در همان ایام میان اسرا بسیار معروف شد. 📚 خواندن این را که با نثری روان و بیانی شیوا و البته روایتی داستانی و شیرین قصه ی زندگی ملاصالح را بیان می کند، به همه ی عزیزان خصوصا جوانان توصیه می کنم.
🔹نام کتاب: #ملاصالح (سرگذشت شگفت‌انگیز مترجم اسرای ایرانی و عراقی #ملاصالح_قاری) 🔹نویسنده: #رضیه_غبیشی 🔹ناشر: #انتشارات_شهید_کاظمی ✂️برشی از کتاب: . وارد شهر شدیم. خیلی عجیب بود! نشانی از آبادی نبود. به #کاظمین می‌رفتیم، اما همه به حسین(ع) سلام می‌دادند. زمزمه در فضای ساکت اتوبوس پیچید: - السلام علیک یا اباعبدالله #السلام_علیک_یا_باب_الحوائج، یا #موسی_بن_جعفر ....
🔹نام کتاب: (سرگذشت شگفت‌انگیز مترجم اسرای ایرانی و عراقی ) 🔹نویسنده: 🔹ناشر: ✂️برشی از کتاب: . وارد شهر شدیم. خیلی عجیب بود! نشانی از آبادی نبود. به می‌رفتیم، اما همه به حسین(ع) سلام می‌دادند. زمزمه در فضای ساکت اتوبوس پیچید: - السلام علیک یا اباعبدالله ، یا . انگار کسی بغل دستی خود را نمی‌دید و هرکس خودش بود و تنهایی‌اش. اشک بی‌صدایشان بی‌اختیار سرازیر بود. به محض اینکه ماشین در خیابان، روبه روی حرم از حرکت ایستاد، مأموران سریع پیاده شدند. باورمان نمی‌شد که مقابل حرم ایستاده‌ایم. با صدای مأموران به خود آمدیم: - يا الله نزلو! (زود بیایید پایین!) بغض‌کرده و مات و مبهوت، بدون اینکه حرفی بزنیم، چشم به حرم امامان کاظمین (ع) دوخته بودیم. انگار قدرت سخن گفتن از ما سلب شده بود. یک به یک پیاده شدیم و خیلی زود اشک از صورت زرد و تکیده‌مان سرازیر شد. باورمان نمی‌شد قدم به گذاشته‌ایم و رو به روی حرم عزیزانی هستیم که دیدنشان منتهای آرزوی همه و بود. می‌ترسیدیم از خواب بیدار شویم و بفهمیم همه‌چیز فقط یک رؤیا بوده است؛ اما نه بیدار بودیم. به ترتیب و بی صدا پیاده شدیم. بی صدا گریه می‌کردیم. به سمت رفتیم. بعد از سال‌ها در ناباوری خود را در حرم امامان معصوم (ع) می‌دیدیم. شانه‌هایمان از گریه می‌لرزید! روحی فداك يا باب الحوائج! خرید اینترنتی "سایت من و کتاب" lish.ir/ITs مرکز پخش: 02537840844 @nashreshahidkazemi
. 🌸پیشنهاد ویژه به مناسبت سالروز فؤاد سلسبیل به مرکز حزب خلق عرب رفته بود و به دوستانش اطلاع داده بود که چه نشسته‌اید که ملاصالح در دست ما اسیر شده. برویم او را تحویل بگیریم و تخلیه اطلاعات و بعد هم اعدام کنیم تا درس عبرتی برای عرب‌هایی شود که با فارس‌ها همکاری می‌کنند. آن روز در مرکز حزب خلق عرب، برای به دام افتادنم جشن گرفتند. مأموران مستقر در اردوگاه باخبر بودند شخصی با اسیران آمده که در استخبارات مترجم و دوست تیمسار عزاوی، مشاور عالی سیدالرئیس صدام حسین است و حتی تا دیدار با صدام هم پیش رفته. همه دلشان می‌خواست من را ببینند. ...صدای بازجو در گوشم می‌پیچید: -آقای قاری! شما متهم به همکاری با رژیم بعثی صدام بر ضد اسرا که باعث شکنجه و تنبیه آنها شده،‌ و همچنین جاسوسی به نفع دشمن هستید... . 🔹 (سرگذشت شگفت‌انگیز مترجم اسرای ایرانی و عراقی ) 🔹به قلم 🔹 ❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹 . 🛍لینک خرید آسان https://b2n.ir/s11315 📲مرکز پخش 02537840844 🌷منتظرتون هستیم... ❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹❄️🌹 🍃 ما را دنبال کنید... 📌 🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب در کشور 🆔 @nashreshahidkazemi