eitaa logo
مقاومــت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
476 ویدیو
16 فایل
اخبار و تحلیل های مقاومت کُلــُ نفسِِ ذائــِـقَهُ المَوتـــِ همـــه ی مردُم طعم مرگ را می چشند چه خوب است شهادت در راه حق
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
دیدار خواهر #شهید_ابراهیم_هادی با فرمانده سپاه مشهد در فرودگاه هاشمی نژاد جهت زیارت پیکر پاک و مطهر#سپهبد_سلیمانی 🌷 ✅خواهر شهید ابراهیم هادی در خصوص دیدار با پیکر مطهر و پاک شهید حاج قاسم سلیمانی گفتند: تابوت را در آغوش کشیدم فریاد زدم برادرم... برادرم ... برادرم... ابراهیم رفت خبر شهادتش آمد اما خودش برنگشت شما ارباًاربا برگشتی برادرم جگرم سوخت الان متوجه میشوم مادرم وقتی میگفت جگرم میسوزد چه حالی داشته ... سردار دلها با شهادت شما جگرم سوخت تا آخر ایستاده ام راهتان را ادامه خواهم داد تا شهادت ... چفیه متبرک به پیکر شهید سردار سلیمانی🌷 @Ebrahimhadi @Ebrahimhadi_Market •••••••••••••••••••••••••••••••
هدایت شده از عجایب جهان
یــا رَفِیــقَ مَــنْ لارَفِیـــقَ لَہ خون زيادے از پای من رفتہ بود😞. بی حس شده بودم. عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم. فقط مےگفتم: يا صـاحـب الـزمـان ادرڪنی😔 هوا تاريک شده بود. خوش سيما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را بہ سختی باز کردم. مرا بہ آرامی بلند کرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشہ ای امن مرا روی زمين گذاشت. آهستہ و آرام.👌 من دردے حس نمےڪردم! آن ڪلے با من صحبت ڪرد. بعد فرمودند: ڪسی مےآيد و شما را نجات مي دهد. !❤️ لحظاتے بعد آمد. با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن ، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش...💔😔 | © _______________ ○ عجایب جهان ○ cнαɴɴεℓ◌➣ @Ajaieb_Jahan
💌 🌸 | | 🌸 حاج حسین یکتا: بچه ها بگردید یه خدایی پیدا ڪنید ڪ وسط میدون گناه دستتون رو بگیره ... 🌹
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
💠استاد پناهیان: اگر مردم تهران بخواهند یک نمونه از خوب‌های خودشان را مثال بزنند، خوب است که را مثال بزنند و بگویند: «بچه تهرونی؛ مثل شهید هادی» ☘شاید بسیاری از خوبان تهران روز قیامت پشت سر شهید ابراهیم هادی وارد بهشت شوند. ✅شما می‌دانید که آقای دولابی(ره) اهل تعارف و مبالغه نبودند؛ ایشان وقتی آقای ابراهیم هادی را که یک جوان بیست ساله بود، دیدند، صبر کردند تا جمعیت برود. بعد به ابراهیم هادی فرمودند: «آقا ابراهیم! یک کم ما را نصیحت کن!» و آقا ابراهیم با شرمندگی سرش را پایین می‌اندازد که «حاج آقا! چه می‌فرمایید؟!» ولی به نظر بنده آقای دولابی این سخن را با اعتقاد گفته‌اند. @Ebrahimhadi @Ebrahimhadi_Market •••••••••••••••••••••••••••••••
هدایت شده از زندگی به سبک شهدا
🔻 🔅ابراهیم جلو رفت و گفت:"کجایی پهلوون، مغازت چرا بسته‌ است؟! عمو عزّت آهی از سَرِ درد کشید و گفت: ای روزگار، مغازه رو از چنگ ما درآوردن. آدم دیگه به کی اعتماد کنه، پسر خود آدم که بیاد مغازه‌ی پدر رو بگیره و بفروشه، آدم باید چیکار کنه؟! بعد ادامه داد: من یه مدّت بیکار بودم تا اینکه یکی از بازاری‌ها این ترازو رو برام خرید تا کاسبی کنم. الان هم دیگه خونه خودم نمی‌رم تا چشمم به پسرم نیفته. منزل دخترم همین اطرافه، می‌رم منزل دخترم. ابراهیم خیلی ناراحت شد. گفت: "عمو بیا برسونیمت منزل." با موتور عمو عزّت را به خانه دخترش رساندیم. وضع مالی‌شان بدتر از خودش بود. ابراهیم درآمدِ کارِ خودش را به این پیرمرد بخشید. اصلا برایش مهم نبود که برای این پول یک ماه در بازار کار کرده و سختی کشیده. 📚 قسمتي از کتابِ سلام بر ابراهیم۲ () 🕊 کانال زندگی به سبک شهدا 🆔 @sireshohada
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
از صحبت با نامحرم بسیار گریزان بود. اگر میخواست با زنی نامحرم، حتی بستگانش صحبت کند، به هیچ وجه سرش را بالا نمیگرفت. به قول دوستانش ابراهیم به زن نامحرم آلرژی داشت. ❤️ @Ebrahimhadi @Ebrahimhadi_Market •••••••••••••••••••••••••••••••
من با سلام یازده سالم بود و متاسفانه حجابم رو رعایت نمی کردم و نمازم رو هم دست و پا شکسته می خوندم و در کل آدم مذهبی نبودم اما تو یه خانواده مذهبی بزرگ شدم. بابام خیلی با این مسئله مشکل داشت، یعنی کل خانواده با این مسئله مشکل داشتن. یه روز بابام یه کتابی بهم داد و گفت حتما باید بخونی و ماجرای هر داستانش رو برام تعریف کنی، من هم بدون اینکه حتی اسم کتاب رو نگاه کنم به اجبار هر روز یه داستانش رو می خوندم و برای بابام تعریف می کردم. (البته اصلا به محتوای کتاب توجه نمی کردم و فقط می خواستم بابام راضی باشه) اما این برنامه زیاد ادامه پیدا نکرد و من بعد چند روز دیگه بیخیال کتاب خوندن شدم و بابام هم دیگه از من ناامید شد. تنها چیزی که‌ از کتاب فهمیدم این بود که شخصیت داستان یه نفر به اسم ابراهیم بود که دآش ابرام صداش می زدن. نزدیک یک سال از این ماجرا می‌گذشت که یه روز رفتم سمت کتابخونه بابام نمی دونم چرا ولی یهویی دلم خواست یه کتاب بردارم و بخونم که اسم یه کتاب توجهم رو جلب کرد (سلام بر ابراهیم) گفتم شاید از این کتاب داستان هاست که درباره پیامبران هست، اتفاقا معلمم هم به کسایی که داستان های مذهبی و عبرت آموز تعریف می‌کردند نمره ی مثبت می داد، با خودم گفتم این کتاب رو می خونم، تو کلاس تعریف می کنم و نمره مثبت هم می گیرم. وقتی کتاب رو برداشتم عکسش اون چیزی که من فکرشو می کردم رو نشون نمی داد، ولی با این حال خوندمش. با خوندنش حس عجیبی داشتم نمی تونستم از تو کتاب بیام بیرون و به همین دلیل تو سه چهار روز کتاب رو تموم کردم. بعد خوندن کتاب بهترین کسی بود که می شناختمش و واقعا دوست داشتم مثل ایشون رفتار کنم. حالا هم ایشون بهترین رفیق آسمانی من هستن.
من با سلام یازده سالم بود و متاسفانه حجابم رو رعایت نمی کردم و نمازم رو هم دست و پا شکسته می خوندم و در کل آدم مذهبی نبودم اما تو یه خانواده مذهبی بزرگ شدم. بابام خیلی با این مسئله مشکل داشت، یعنی کل خانواده با این مسئله مشکل داشتن. یه روز بابام یه کتابی بهم داد و گفت حتما باید بخونی و ماجرای هر داستانش رو برام تعریف کنی، من هم بدون اینکه حتی اسم کتاب رو نگاه کنم به اجبار هر روز یه داستانش رو می خوندم و برای بابام تعریف می کردم. (البته اصلا به محتوای کتاب توجه نمی کردم و فقط می خواستم بابام راضی باشه) اما این برنامه زیاد ادامه پیدا نکرد و من بعد چند روز دیگه بیخیال کتاب خوندن شدم و بابام هم دیگه از من ناامید شد. تنها چیزی که‌ از کتاب فهمیدم این بود که شخصیت داستان یه نفر به اسم ابراهیم بود که دآش ابرام صداش می زدن. نزدیک یک سال از این ماجرا می‌گذشت که یه روز رفتم سمت کتابخونه بابام نمی دونم چرا ولی یهویی دلم خواست یه کتاب بردارم و بخونم که اسم یه کتاب توجهم رو جلب کرد (سلام بر ابراهیم) گفتم شاید از این کتاب داستان هاست که درباره پیامبران هست، اتفاقا معلمم هم به کسایی که داستان های مذهبی و عبرت آموز تعریف می‌کردند نمره ی مثبت می داد، با خودم گفتم این کتاب رو می خونم، تو کلاس تعریف می کنم و نمره مثبت هم می گیرم. وقتی کتاب رو برداشتم عکسش اون چیزی که من فکرشو می کردم رو نشون نمی داد، ولی با این حال خوندمش. با خوندنش حس عجیبی داشتم نمی تونستم از تو کتاب بیام بیرون و به همین دلیل تو سه چهار روز کتاب رو تموم کردم. بعد خوندن کتاب بهترین کسی بود که می شناختمش و واقعا دوست داشتم مثل ایشون رفتار کنم. حالا هم ایشون بهترین رفیق آسمانی من هستن. 🗣همراهان کانال.
🔸تا می توانی دقت کن که گناه نکنی 🔹تا می توانی مراقب اعمالت باش 🔸آن وقت خواهی دید که همه زمان و مکان در خدمت تو خواهند بود. 📚منبع : کتاب عارفانه اثر گروه فرهنگی 🌷 @Ebrahimhadi1313
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
✅ ویژه برنامه سحرگاهی روایتگری شهدا در ویژه برنامه سحرهای ماه مبارک رمضان سحر بیست و پنجم همراه با شهید حمیدرضا ملاحسنی سحر بیست و ششم همراه با 🔹 با روایتگری برادر جواد تاجیک حوالی ساعت ۳ بامداد 📍شبکه سه سیما @Ebrahimhadi @Ebrahimhadi_Market •••••••••••••••••••••••••••••••
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🍃تکبر هرگز 💫بعضی ها هنوز چند جلسه به کلاس های ورزشی نرفته،چه قیافه ای برای بقیه می گیرند!چنان با غرور راه میروند ک گویی... اما ابراهیم اینگونه نبود.باران شدید در تهران باریده بود،خیابان هفده شهریور را تماما آب گرفته بود. ابراهیم پاچه هایش را بالا زد و در آن شرایط،مشغول کمک کردن و انتقال پیر مردها به آن سوی خیابان شد. او قهرمان کشتی بود. اما تکبر در وجودش راه نداشت. ابراهیم به این آیه عمل میکرد و می فرماید: 🍀{ولا تمش في اﻷرض مرحا إنك لن تخرق اﻷرض ولن تبلغ الجبال طولا} 🌸 و بر زمین،باتکبر راه مرو. تو هرگز نمیتوانی زمین را بشکافی،و هرگز طول قامتت به کوهها نمی رسد. (اسراء/37) ♥️ @Ebrahimhadi @Ebrahimhadi_Market •••••••••••••••••••••••••••••••
  يك شب به اصرار من به جلسه‌ رفتيم، فكر مي‌كردم كه حضرت صديقه‌ست خيلي خوشحال مي‌شه. مداح جلسه، مثلاً براي شادي (س) حرفاي زشت و نامربوطي رو به زبان مي‌آورد، اواسط جلسه ابراهيم به من اشاره كرد و با هم از جلسه بيرون رفتيم. در راه گفتم: " فكر مي‌كنم ناراحت شدين درسته؟" ابراهيم در حالي كه آرامش هميشگي رو نداشت رو به من كرد و در حاليكه دستش رو تكان مي‌داد گفت: توي اين جور مجالس پيدا نميشه، هميشه جايي برو كه حرف از خدا و اهل بيت باشه" و چند بار اين جمله رو تكرار كرد.  بعدها وقتي نظر علماء رو در مورد اين مجالس و ضرورت حفظ مشاهده كردم به دقت نظر ابراهيم بيشتر پي بردم. @seedammar