#خاطرات_جذاب_سردار_دلها❤️
✍️حضرت آقا آمده بودند کرمان. مثل همیشه یکی از برنامههایشان دیدار با خانواده شهدا بود.
✴️قرعه افتاده بود به نام ما. دیگر از خدا چه میخواستیم؟ وقتی آمدند حاج قاسم هم همراهشان آمده بود. لابهلای حرفها از فرصت استفاده کردم و رو به حضرت آقا گفتم:
▪️«آقا انشاءاللّه فردای قیامت همه ما رو که اینجا هستیم شفاعت کنید.»
🌹فرمودند: «پدر و مادر شهید باید من و شما را شفاعت کنند.» بعد هم خم شدند و سرشان را بهطرف حاج قاسم گرداندند.
🌹نگاهی به حاجی کردند و فرمودند:
«این آقای حاج قاسم هم از آنهایی است که شفاعت میکند انشاءاللّه.»
🔻حاجی سرش را انداخت پایین. دو دستش را گرفت روی صورتش.
ــ بله!
از ایشان قول بگیرید به شرطی که زیر قولشان نزنند.
▪️جلوی در ورودی دیدمش. مراسم افطاری حاجی به بچههای جبهه و جنگ بود.
🌹 گفتم: «حاجی قول شفاعت میدی یا نه؟ واللّه اگه قول ندی داد میزنم میگم اون روز حضرت آقا در مورد شما چی گفتن؟»
حاجی گفت: «باشه قول میدم فقط صداش رو در نیار.»
زوری زوری از حاجی قول شفاعت را گرفتم.😭😭
🎙 راوی: جواد روحاللهی
📚 منبع: سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه یاران، ص 58
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات