پای خاطرات دفاع مقدس که میشینیم یاد و خاطره های شیردلان و دلاوران دل و جانمان را زنده می کند
خاطره ای از #گردان_عمار درباره #شهید_جربان بشنوید. متاسفانه نتوانستم عکسی از این شهید عزیز پیدا کنم
برادر حاجیان میگه👇
در تکمیلی کربلای پنج، ما در کوت سواری بودیم.. سنگر اطلاعات عملیات کنار سنگر فرمانده لشگربود و مدت زمان ما در خط حدود ۴۵ روز طول کشید.. خیلی خاطرها در ذهن ما ماند..
مثلا یک شب خیلی آتیش سنگین بود.. وقتی صدای تلفن قورباغه ای درمیامد، تپش قلب میگرفتی! ی بار صدای زنگ درامد برداشتم حاج محمد کوثری گفت دو نفر بروند بولدیزر ببرند خط.. من اونشب مسؤول بودم.. به شهید جربان گفتم: شما ویکی از بچه ها بروید.. (البته مسؤول اطلاعات حاج محسن بود) شهید جربان گفت: من تازه ازمرخصی اومدم واشراف ندارم! یکی به شوخی بهش گفت عیبی نداره جدیدا خمپارهای اتریشی اومده که صدا نداره! همین که بدون سوت کنارت بخوره کاملا توجیه میشی..!
خلاصه برادران را راهی کردیم.. چراغ بادی را پایین کشیدم و گفتم امشب بخیر گذشت.. دیگه بخوابیم..جای من کنار تلفن قورباقه ای در اخر سوله یود.. هنوز چشمم گرم نشده بود که شهید قیومی وارد سوله شد گفت عباس! اگه میخواهی برادر جربان را ببینی بلند شو دارن میبرنش.. شوکه شدم نفهمیدم چطور رفتم بیرون دیدم راحت کف تویوتا دراز کشیده وبه شهادت رسیده.. صورتش را بوسیدیم.. انگار خواب میدیدیم! یعنی به همین راحتی؟!
نثار روح این شهید والامقام یک حمد و سه توحید احسان بفرمایید. صلوات
@nmotahari7