eitaa logo
•🇮🇷 نَـسْلِ‌جَدیــٖـدِ‌اِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
1.3هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
22 فایل
•• بِسمِ ࢪبِّ الصُّمود •• همھ با یڪدیـــگࢪ، گوش بھ فࢪمان ࢪهبࢪ، بابصیـــࢪٺ دࢪوݪایٺ، تاشهـــادٺ، ظهوࢪمهدئ بن زهرا✨ ࢪاخواهیم دید. #ان‌شاءَاللّٰه🤲 شࢪوط: @shorote_samedoon مدیࢪیٺ: @Montazereh_delaram
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از یاعلی
https://eitaa.com/joinchat/3363307755Cf66f7c654f کانال اصلی ما مارا دنبال کنید 👆👆👆👆👆
🖤 به‌جای‌آلمان‌رفت‌سوریه‌🕌 خوب‌است‌بدانید‌❕خانواده‌شهید‌بابک به‌واسطه‌تلاش‌ها‌🏃🏻‍♂️و‌موفقیت‌های‌🥇تحصیلی‌📚فرزندشان‌قصد‌داشتند‌او‌را‌برای‌‌ادامه‌تحصیل‌📖به‌یکی‌از‌کشور‌های‌اروپایی‌🌍(آلمان‌)اعزام‌کنند‌. دوست‌شهید‌در‌این‌باره‌می‌گوید‌🎥:خانواده‌اش‌توان‌مالی‌💶داشتند‌که‌او‌را‌برای‌تحصیل‌‌به‌اروپا‌بفرستند‌🛫.ولی‌خودش‌قبول‌نمی‌کرد‌❌و‌تمایل‌داشت‌همینجا‌درس‌📋بخواند‌و‌زندگی‌کند‌. او‌در‌مقطع‌کارشناسی‌ارشد‌🎓دانشگاه‌تهران‌هم‌قبول‌شد‌🥇که‌دیگر‌بحث‌سوریه‌پیش‌آمد‌و‌نرفت‌. نویسنده‌✍🏻:صادق‌جهانی‌ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
میدونی چادر سفیدهای توی حرم یعنی چی؟ یعنی اون خانمی که اومده حرم چادر سرش نبوده از درب چادر گرفته یعنی: تکفیری مسلح از کسی نپرسید چادری بودی یا بی چادر💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
هدایت شده از منــ🇮🇷ــھاج | ᴍᴇɴʜᴀᴊ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از نظـــࢪ عݪمے این ڪاࢪ .. موجب دࢪدو مࢪیضےهاۍ‌ مٺفاوت میشود.☝️ و از ھمھ مهمٺࢪ ... گناه‼️ مےاࢪزه؟؟! ╭─┈┈ │☫ @M_enhaj ☫ ╰───────────
ما برای انقلابمان کُشته دادیم، شما برای انقلابتان می‌کُشید! فرق ما این است… (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
•🇮🇷 نَـسْلِ‌جَدیــٖـدِ‌اِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#بے_تو_هࢪگز با قاطعیت بهش نگاه کردم: - این من نبودم که تحقیرتون کردم؛ شما بودید! شما بهم یاد دادی
دستش بین موهام حرکت می کرد و من بی اختیار، اشک می ریختم. غم غربت و تنهایی .. فشار و سختی کار .. و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم. - خیلی سخت بود؟؟! - چی؟! - زندگی توی غربت .. سکوت عمیقی فضا رو پر کرد. قدرت حرف زدن نداشتم و چشم هام رو بستم. حتی با چشم های بسته، نگاه مادرم رو حس می کردم. - خیلی شبیه علی شدی! اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت. بقیه شریک شادی هاش بودن؛ حتی وقتی ناراحت بود می خندید که مبادا بقیه ناراحت نشن. اون موقع ها، جوون بودم! اما الان میتونم حتی از پشت این چشم‌های بسته، حس دختر کوچولوم رو ببینم.!! ناخودآگاه .. با اون چشم های خیس .. خنده ام گرفت .. دختر کوچولو .. چشم هام رو که باز کردم، دایسون اومد جلوی نظرم. با ناراحتی، دوباره بستم شون - کاش واقعا شبیه بابا بودم :) اون خیلی آروم و مهربون بود. چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد؛ ولی من اینطوری نیستم. اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم، نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم. من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم .. خیلی .. سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم ... اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت. دلم برای پدرم تنگ شده بود و داشتم کم کم از بین خانواده‌ام هم حذف میشدم! علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم و جواب استخاره رو درک نمی کردم. "و اراده ما بر این است که بر ستمدیدگان نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان بر روی زمین قرار دهیم" زمان به سرعت برق و باد سپری شد. لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم؛ نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم .. نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم .. هواپیما که بلند شد، مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم. حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد .. ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود .. حالتش با من عادی شده بود .. حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم! هر چند همه چیز طبیعی به نظر میرسید؛ اما کم کم رفتارش داشت تغییر میکرد! نه فقط با من .. با همه عوض میشد .. مثل همیشه دقیق .. اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود .. ادب .. احترام .. ظرافت کلام و برخورد .. هر روز با روز قبل فرق داشت .. یه مدت که گذشت، حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد!! دیگه به شخصی زل نمیزد. در حالی که هنوز جسور و محکم بود؛ اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد.!! رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن .. بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود که سوژه صحبت‌ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود. در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمیدونستیم .. شیفتم تموم شد. لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد: - سلام خانم حسینی .. امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟؟! میخواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم .. وقتی رسیدم، از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید. نشست. سکوت عمیقی فضا رو پر کرد - خانم حسینی .. میخواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم؛ اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم .. این بار مکث کوتاه تری کرد .. - البته امیدوارم اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید، مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید .. ادامه دارد ... (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
وضـــو قبݪ خواب فࢪاموش نشه‍ هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست... (@nasle_jadideh_Englab|) (💔🏴✨🏴💔)
شبتون‌امام‌زمانــ✨ـے...
بِسم‌ِ ࢪَبِّ المهـــدۍ‌❣ ✨ ــَـم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ به عنوان یه خواهر بهتون میگم ..🙂 دࢪ واقع خدا بھ وسیلھ‌ۍ‌ حجاب، داࢪھ به‍ خانوما شخصیـــٺ میدھ‼️ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
اَݪݪّٰھم أحفِظْ قائـــدنـٰــا✨❣ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طنز نیست که .. اسیـــده!🤣 وقتی اثبات اینکه کار داعشه از اجرای عملیاتش هم سخت‌تر میشه😐😂😂 (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
از زیبایی های دیروز ببینید.😁 جهت سوزش براندازان گرامی (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا ببین چه ضربه هایی خوردیم.... اولین کلیپ🎬 اختصاصی کانال پ.ن:این کلیپ بالای ۸۰۰تا ویو بخوره کلیپ های دیگه هم میسازیم @istafan
اینو نشون بر اندازها ندین😐😂😜 (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
🔴 مثل اینکه تازه موتور مغزشون داره راه میفته! (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
وضـــو قبݪ خواب فࢪاموش نشه‍ هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست... (@nasle_jadideh_Englab|) (💔🏴✨🏴💔)
بࢪا؎بهٺࢪیـ✨ــن‌دوستان‌خـ✋ــود... دعاۍ‌شـ🌷ــهادٺ‌ڪـ❣ــنید.. 🌱شبتون‌عݪوۍ‌..🌱
✨بِسم‌ِ اللّٰهٖ النـوࢪ✨