eitaa logo
•🇮🇷 نَـسْلِ‌جَدیــٖـدِ‌اِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
1.3هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
22 فایل
•• بِسمِ ࢪبِّ الصُّمود •• همھ با یڪدیـــگࢪ، گوش بھ فࢪمان ࢪهبࢪ، بابصیـــࢪٺ دࢪوݪایٺ، تاشهـــادٺ، ظهوࢪمهدئ بن زهرا✨ ࢪاخواهیم دید. #ان‌شاءَاللّٰه🤲 شࢪوط: @shorote_samedoon مدیࢪیٺ: @Montazereh_delaram
مشاهده در ایتا
دانلود
پارت صد و پنجاه و پنجم فاطمه سادات رفت بغل وحید.منم کنارش نشستم.وحید مثل همیشه برام غذا کشید،بهم خورشت داد،مثل همیشه حواسش بهم بود.محمد بالبخند گفت: _خوب ادب شده؟😄 به زور خندیدم.گفتم: _آره داداش.فکر نکنم دیگه دست از پا خطا کنه.️☺ همه خندیدن.. بعد از شام رفتم تو آشپزخونه کمک کنم.بعد از تمام شدن کارها با خانم های دیگه رفتیم تو هال.وحید کنار بابا و آقاجون نشسته بود.منم رو به روی وحید نشستم... کسی حواسش به من نبود.😅دوست داشتم خوب نگاهش کنم.😧بعد چند دقیقه وحید هم به من نگاه کرد.لبخند زد.👀😊دلم برای لبخندش تنگ شده بود.منم لبخند زدم.️☺علی گفت: _بلند بگین ما هم بخندیم.😁 دیدم همه دارن به ما نگاه میکنن.گفتم: _هیچی....به وحید نگاه کردم...دیدم نور بالا میزنه..😆دقت کردم..دیدم نه...خبری نیست... فقط...پای چپش نور بالا میزنه..اونم....ساق پاش.😁 وحید خندید.😁قیافه مو مثلا یه کم دقیق کردم.گفتم: _یه کمی هم...دست راستش...نه...بازوش... آره.. بازوش هم یه کم نور داره،اونم نه زیاد،خیلی کم.😆😜 خودم هم خنده م گرفته بود.😂گفتم: _پاشو وایستا. وحید بالبخند ایستاد.گفتم: _چند تا نور کوچولو...😆👌مثل این لامپهای کم نور کوچولو هستن...چند تا پراکنده...شکمش هم نور داره.😂 اینو که گفتم همه بلند خندیدن.😂😂😂 محمد به وحید گفت: _بچرخ.🤔 وحید یه کم چرخید.پشتش به ما بود.محمد به من گفت: _پشتش چی؟ احیانا پشتش لامپ نداره؟🤔 منم با خنده قیافه مو جمع کردم،اخم کردم مثل کسیکه میخواد به یه چیزی دقیق بشه نگاه کردم،گفتم: _نه،تاریکه.😁 دوباره همه بلند خندیدن.😂😂😂مادروحید گفت: _زهرا،این چه حرفهاییه میگی؟! بجای اینکه بگی انشاءالله سالم برگرده میگی زخمی میشه؟!! 😒 خنده مو جمع کردم.🙊مادروحید واقعا ناراحت شده بود.رفتم پیشش،بغلش کردم.گفتم: _الهی قربونتون برم،من شوخی کردم.مگه به حرف منه که هرچی من بگم همون بشه.️☺ مادروحید گفت: _میترسم داغ این پسرم هم بمونه رو دلم.😞 لبخند زدم و گفتم: _غصه نخور مامان جون.این پسرت تا منو دق نده چیزیش نمیشه.منم که فعلا قصد ندارم دق کنم.😅 مادروحید لبخند زد و گفت: _خدا نکنه دخترم.😘😊 دوباره بغلش کردم و بوسیدمش.️☺😘نجمه سادات گفت: _اه..این عروس و مادرشوهر داغ یه دعوا رو به دل ما گذاشتن ها.😬😁 همه خندیدن. اون شب هم به شوخی و خنده گذشت ولی دل من آروم و قرار نداشت... داشتیم برمیگشتیم خونه.تو ماشین همه ساکت بودیم.فاطمه سادات صندلی عقب نشسته بود. به فاطمه سادات نگاه کردم،خوابش برده بود.وحید به من نگاه کرد👀بعد به فاطمه سادات.من هنوز به فاطمه سادات نگاه میکردم.👀وحید گفت: _زهرا😒 بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
نگاه‌خدا‌همࢪاه‌تڪ‌تڪ‌لحظه‌هاتون...🌱✨🌸
بِــسمِ ࢪبِّ رهبرِراستـــگوے شیعیان امام جعفࢪ صادق (؏) 🌺☘
🦋🌸 کسایی‌که‌میجنگن،زخمی‌هم‌میشن.. دیروزباگلوله،امروزباحرف..💔! شهداوقتی‌تیرمیخوردن میگفتن‌فداسرمهدی‌فاطمه :) این‌تصور‌منه... تویی‌که‌داری‌برای‌امام‌زمانت‌کارمیکنی ‌شب‌روز...! وقتی‌مردم‌باحرفاشون‌بهت‌زخم‌زدن، تو‌دلت‌باخودت‌بگو↓ "فداسرمهدی‌فاطمه..💖" آقاخودش‌بلده‌زخمتودرمان‌کنه..!😊 (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
-می‌گفت..؛ دعا‌کن..'✨ ولی‌اصرار‌نکن..'🍃 که‌ ..♥️ مصلحت‌بنده‌رومی‌دونه وبنده‌نمی‌دونه..!!🙃✋🏻 .. (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
مجموعه تصاویر و عکس خام ولادت حضرت مهدی (عجل‌اللّٰه) (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
‍ میگن می خوام اهنگ گوش کنم اروم شم. 😔 مگه خدا توی قران نگفته با یاد خدا قلب ها آرام میگرد؟!!!..💔🚶‍♂ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
شیطان‌میگھ ‌همین‌یه‌باࢪو‌گناه‌ڪن..! بعدش‌دیگھ خوب‌شو..‌. ✨سوࢪه‌ےیوسف،‌آیه‌ے..۹✨ خدامیگه ‍‌باهمین‌یه‌گناه.. ممکنھ‌دلت‌بمیࢪه‌وهࢪگزتوبھ نکنی وتاابدجهنمۍبشۍ..! ✨سوࢪه‌ےبقࢪه‌،آیه‌ے..۸۱✨ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
‍ داریم‌بہ‌روزایےمیرسیم‌کہ‌ازخیلےاز ○ مذهبیامون ○ صرفا یہ‌تیپِ‌مذهبےوتسبیح‌باقےمونده... کوآرمان‌هامون‌پس..! حقیقتا ..💔🚶‍♂ 🌱 (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
همه‌گویند‌.. به‌امیدظهورش‌صلوات‌.. کاش‌این‌جمعه‌گویند‌.. به‌تبریک‌ظهورش‌صلوات‌.. :) (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)