•🇮🇷 نَـسْلِجَدیــٖـدِاِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#هرچی_تو_بخوای پارت پنجاه و پنجم دروغ هم نگفته بودم.واقعا استادم به حضور و غیاب حساس بود. -باشه
#هرچی_تو_بخوای
پارت پنجاه و ششم
-کی برمیگردی؟😅
-چهل و پنج روزه ست.😁
شام رو آوردن.ساکت بودیم و فقط شام میخوردیم.
بعد شام گفتم:
_محمد هم میاد؟😊
-نه.بخاطر خانواده ش.️☺
دختر دوم محمد هنوز یک ماهش نشده بود.اسمش رو رضوان گذاشته
بودن.👶😍
بعد از شام هم شوخی کردیم و خندیدیم.😁😃منو رسوند خونه و رفت.
در خونه رو که بستم،پشت در نشستم... وقتی صدای رفتن ماشینش اومد
اشکهام بی اختیار میریخت.😣😭
دلم میخواست بلند گریه کنم ولی نمیخواستم #پدرومادرم رو ناراحت کنم.
نمیدونم چقدر طول کشید.دیگه از گریه بی حال شده بودم....
مامان اومد تو حیاط.چشمهاش قرمز بود.حالش مثل وقتی بود که محمد
میخواست بره سوریه.😥مطمئن شدم محمد بهشون گفته.
اومد پیشم و بغلم
کرد.تو بغلش حسابی گریه کردم.😭😫بعد مدتی منو به سختی برد تو خونه..
نگاهی به ساعت انداختم...
چهل دقیقه به اذان صبح✨ بود.✨نماز شب✨ خوندم و اذان صبح
گفتن. بعد از نماز اونقدر سر سجاده گریه کردم که خوابم برد.
چشمهامو که باز کردم دوباره یاد امین افتادم و رفتنش.دوباره اشکهام سرازیر
شد.😢
ساعت نه صبح بود.کلاس داشتم. سریع آماده شدم تا به کلاس بعدیم
برسم.هیچی از کلاس نمیفهمیدم ولی برای اینکه همه فکر کنن حالم خوبه
#مجبوربودم برم.😣
عصر امین اومد دنبالم...🙈
از دیدنش خوشحال شدم.بازهم طبق قرار وقتی باهم بودیم فقط به حال فکر
میکردیم.😇😌
امین گفت:
_قراره شام بیام خونه تون.😉
-إ.. جدا؟با کی قرار گذاشتی؟😍
-مامان😌
-یعنی مامان دعوتت کرده؟️☹
-نه.خودم،خودمو دعوت کردم.😁
-چه زود پسرخاله شدی.😬
دوست نداشتم بیاد خونه مون.مامان و بابا ناراحت بودن و حال ما هم عوض
میشد.
دوست داشتم تا وقتی با امین هستم حالمون خوب باشه.😊
وقتی رسیدیم برخلاف انتظار من، باباومامان بالبخند و خوشرویی با امین
برخورد کردن.بیشتر از همیشه شوخی میکردم.😣حتی بابا هم
بلندمیخندید.
قبل از شام امین گفت بریم اتاق من.😇روی صندلی نشست و رو
به من گفت:
_تو و خانواده ت خیلی خوبین.️☺وقتی به محمد گفتم میخوام برم سوریه گفت:
برو به سلامت.💖به بابا گفتم میخوام برم گفت: خدا خیرت بده پسرم برو به
سلامت.💖مامان وقتی فهمید خودش بهم زنگ زد.گفتم دیگه مامان میگه
نرو.شما تازه عقد کردین.درسته زهرا قبول کرده ولی تو کوتاه بیا.ولی مامان
برخلاف انتظارم گفت انشاءالله به سلامت برگردی پسرم.💖
-مامان فقط همینو گفت؟😧😊
-نه،گفت این روزها بیشتر با زهرا باش.😍
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)