eitaa logo
•🇮🇷 نَـسْلِ‌جَدیــٖـدِ‌اِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
1.3هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
22 فایل
•• بِسمِ ࢪبِّ الصُّمود •• همھ با یڪدیـــگࢪ، گوش بھ فࢪمان ࢪهبࢪ، بابصیـــࢪٺ دࢪوݪایٺ، تاشهـــادٺ، ظهوࢪمهدئ بن زهرا✨ ࢪاخواهیم دید. #ان‌شاءَاللّٰه🤲 شࢪوط: @shorote_samedoon مدیࢪیٺ: @Montazereh_delaram
مشاهده در ایتا
دانلود
بِه‌تَ‍‌وَڪُ‍‌ل‌اسـم‌ِاَعظَمت... ‌ « بِ‍‌س‍‌‌م‌الله‌ال‍‌ࢪح‍‌م‍‌ن‌ࢪح‍ــــــی‍‍‌م‍‍‌‌‍‍‌♥️! »
‍ حـٰاجی‌گفت:↓ از‌خدا‌خواستم .. اینقدر‌به‌من‌مشغله‌بده .. که‌حتی‌فرصت‌فکر‌گناه‌هم‌نکنم!🖐🏻 (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰سـه چیز،در سـه چیز، پنهـان است❗️ 🚫هرگز ڪسی را «تحقیر» نڪنید .. 🚫هیچ «گناه» و هیچ «ڪارخوبی» را ڪوچڪ نشمارید .. .. (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
سلام دوستان از قابل توجه استان گلستانی ها اگر هیئت یا مراسمی دارید برای مداحی بصورت رایگان در اختیار شما هستیم https://eitaa.com/mahdi_san1384
دعـا‌ڪن‌براۍ‌عاقبت‌بخیرے‌من.. تویے‌ڪه‌ختـم‌بخیـ|🕊|ـࢪ‌شـد‌عاقبتٺ :) (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
‍ 💫شفاعتت میکند آن کہ هنگام گناہ مےتوانستے .. ولے به حرمت❤️ با او از آن گذشتے ..✨ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
🔹زن، زندگی، آزادی این شکلیه که بهت تجاوز میکننند .. ¡ بعد از کار اخراجت میکنند ..‼️ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
•🇮🇷 نَـسْلِ‌جَدیــٖـدِ‌اِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#بے_تو_هࢪگز احدی حریف من نبود. گفتم یا مرگ یا علی .. به هر قیمتی باید برم جلو .. دیگه عقلم کار نمی
وجودم آتش گرفته بود. می‌سوختم و ضجه می زدم .. محکم علی رو توی بغل گرفته بودم .. صدای ناله‌های من بین سوت خمپاره ها گم می شد .. از جا بلند شدم؛ بین جنازه شهدا، علی رو روی زمین می کشیدم. بدنم قدرت و توان نداشت. هر قدم که علی رو می‌کشیدم، محکم روی زمین می افتادم .. تمام دست و پام زخم شده بود .. دوباره بلند می‌شدم و سمت ماشین می کشیدمش.. آخرین بار که افتادم .. چشمم به یه مجروح افتاد .. علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش. بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن .. هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن .. تا حرکت شون می دادم، ناله درد، فضا رو پر می کرد… دیگه جا نبود؛ مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم. با این امید که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن .. نفس کشیدن با جراحت و خونریزی .. اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه .. آمبولانس دیگه جا نداشت .. چند لحظه کوتاه، ایستادم و محو علی شدم .. کشیدمش بیرون .. پیشونیش رو بوسیدم .. - برمی گردم علی جان .. برمی‌گردم دنبالت ... و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس ... آتیش برگشت سنگین تر بود .. فقط معجزه مستقیم خدا .. ما رو تا بیمارستان سالم رسوند .. از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک .. بیمارستان خالی شده بود؛ فقط چند تا مجروح با همون برادر سپاهی اونجا بودن .. تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید .. باورش نمی شد من رو زنده میدید .. مات و مبهوت بودم .. - بقیه کجان؟؟! آمبولانس پر از مجروحه؛ باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط ... به زحمت بغضش رو کنترل کرد .. - دیگه خطی نیست خواهرم .. خط سقوط کرد .. الان اونجا دست دشمنه .. یهو حالتش جدی شد. شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب. فاصله شون تا اینجا زیاد نیست .. بیمارستان رو تخلیه کردن .. اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه .. یهو به خودم اومدم .. - علی .. علی هنوز اونجاست .. و دویدم سمت ماشین، دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد .. - می فهمی داری چه کار می کنی؟؟؟!! بهت میگم خط سقوط کرده ... هنوز تو شوک بودم. رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد .. جا خورد .. سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد.. - خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب؛ اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود .. بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده .. بیان دنبال مون .. من اینجا، پیششون می مونم. سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد .. سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد. - بسم الله خواهرم .. معطل نشو .. برو تا دیر نشده ... سریع سوار آمبولانس شدم. هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم. - مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون .. اومد سمتم و در رو نگهداشت.. - شما نه! اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم .. ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان .. دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره .. .. . . . " 😭😭 " یا علی گفت و در رو بست .. با رسیدن من به عقب، خبر سقوط بیمارستان هم رسید ... پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن ۲۹ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر این شهید .. هرگز بازنگشت .. جهت شادی ارواح طیبه شهدا .. صلوات .. ادامه دارد ... (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
وضـــو قبݪ خواب فࢪاموش نشه‍ هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست... (@nasle_jadideh_Englab|) (💔🏴✨🏴💔)
••• ❣شبٺـون‌مـهـدوۍ‌✨ •••
میگفت:↓ مشکلاتمون‌هرچقدربزرگ‌باشھ .. خدا‌ازش‌بزرگ‌ترھ .. ولی،اما،اگرهم‌ندارھ✨ پس‌غصه‌نخوربسپاربھ‌خودش‌.. خدابنده‌ای‌کھ‌بهش‌امیدواره‌رو .. ناامیدنمیکنھ !💛 ‍ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
-استاد‌پناهیان‌میگفت:↓ شیطان‌یه‌دعای‌جوشن‌کبیر‌داره‌ولی‌همش دو‌کلمه‌اس!... همیشه‌به‌نوچه‌هاش‌میگه‌تکرار‌کنین: یا‌مأیوس‌و‌یا‌مغرور! مواظب‌باشیم! شیطان‌یامارو‌مایوس‌میکنه‌یامغرور!' (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
♦️عاقبت کروناهراسی و عاقبت تحصیل مجازی 🔴 تعطیلی مدارس در ایام کرونا، برنامه‌ای حساب شده برای اغتشاشات این مصاحبه‌ مهم رو از دست ندید‼️ ⏪ تاثیر تعطیلات مدارس به بهانه‌ی کرونا و آثار شبانه‌روزی فضای سایبر بر دانش‌آموزان 🔺طالبی، کارگردان سینما: وزیر آموزش و پرورش به من گفت: ««تنها کشوری که سه سال مدارسش را تعطیل کرد ایران بود» 🔺همه‌ چیز را مجازی کردیم و این باعث شد بعضی از این دانش‌آموزان دچار سندرم فضای مجازی شوند، یعنی فضای مجازی را فضای واقعی می‌بینند. ⭕️ دشمن به کمک فضای مجازی روی این دانش‌آموزان کار کرد و در اول مهر جنگی راه انداخت که جوی خون را جاری می‌کرد و از آن طرف روی رسانه تمرکز نمود. 🔶🔹 پی‌نوشت از همان ابتدا عرض کردیم کرونا، کاتالیزور یک جنگ برای نظم نوین است، طرح‌ریزی دارد و صرفاً پزشکی نیست. 💢 کم‌کم اعترافات مسئولان به خطاهای راهبردی شنیده می‌شود اما چقدر دیر..!! (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زن زندگی آزادی بصورت تصویری☝️ ⏪زباله گردی زنان و دختران ایرانی ببخشید فرانسوی 🔺مردم فرانسه مجبورند پول خود را برای سوخت هزینه کنند و غذای خود را در زباله ها جستجو کنند ..‼️ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
خاطره شهید ازدواج🤦‍♂😁 منو یکی از دوستان رفته بودیم راهیان نور به نیت حاجت ازدواج گرفتن از شهید حاتمی🙈 هر لحظه که میرفتیم سر مزار این شهید شلوغ بود و همیشه هم خواهران سر مزار بودن😂🙈 و منو و دوستم قسمت نمیشد بریم و خلوت کننیم با شهید عزیز تا اینکه نقشه ای کشیدم 😈😅 ساعت اخر که اونجا بودیم با هم رفتیم دیدیم بازم دو تا خانوم نشستن سرمزار😤 فکری به ذهنم رسید رفتیم جلو به اون دوتا دختر خانوم گفتم ، درسته این شهید حاجت ازدواج میده؟ اون دوتا خانوم گفتن بله گفتم شما هم همین حاجتو دارید؟ دو تاشون به هم نگاه کردن و ریز لبخند زدن چیزی نگفتن هیچی منم گفتم خانومهای محترم منو دوستمو میپسندید ؟اون بیچاره ها مات و مبهوت به ما نگاه میکردن منم خیلی جدی گفتم گفتم خانوما شهید حاتمی ما دو تا رو فرستاده کدومتون ،کدوممونو انتخاب میکنید؟😄😄 خانوما برگشتن یک نگاه عاقل اندر سفیه به ما کردنو پا بفرار گذاشتن🤣🤣🤣🤣 ما هم نشستیم تا دلت بخاد با شهید خلوت کردیم و حلالیت هم خواستیم از شیطنتی که کردیم😂 ‍‎ (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
•🇮🇷 نَـسْلِ‌جَدیــٖـدِ‌اِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#بے_تو_هࢪگز وجودم آتش گرفته بود. می‌سوختم و ضجه می زدم .. محکم علی رو توی بغل گرفته بودم .. صدای ن
نه دلی برای برگشتن داشتم، نه قدرتی. همون جا توی منطقه موندم .. ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن .. - سریع برگردید؛ موقعیت خاصی پیش اومده .. رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران .. دل توی دلم نبود .. نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه، با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن. انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود .. سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود. دست های اسماعیل می لرزید. لب ها و چشم های نغمه .. هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت .. - به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟ - نه زن داداش. صداش لرزید .. -امانته. با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت... بغضم رو به زحمت کنترل کردم .. - چی شده؟؟! این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟؟؟!! صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن .. زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد .. چشم هاش پر از التماس بود .. فهمیدم هر خبری شده .. اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره .. دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد ... - حال زینب اصلا خوب نیست؛ بغض نغمه شکست .. خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد .. به خدا نمی‌خواستیم بهش بگیم .. گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم .. باور کن نمی دونیم چطوری فهمید .. جملات آخرش توی سرم می پیچید. نفسم آتیش گرفته بود و صدای گریه‌ی نغمه حالم رو بدتر می کرد .. چشم دوختم به اسماعیل .. گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد ... - یعنی چقدر حالش بده؟! بغض اسماعیل هم شکست.. - تبش از ۴۰ پایین تر نمیاد. سه روزه بیمارستانه .. صداش بریده بریده شد .. ازش قطع امید کردن .. گفتن با این وضع .. دنیا روی سرم خراب شد .. اول علی .. حالا هم زینبم .. . . تا بیمارستان، هزار بار مردم و زنده شدم .. چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم .. از در اتاق که رفتم تو، مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند. مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد .. چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد .. بی امان، گریه می کردن .. مثل مرده ها شده بودم؛ بی توجه بهشون رفتم سمت زینب .. صورتش گر گرفته بود .. چشم هاش کاسه خون بود .. از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد .. حتی زبانش درست کار نمی کرد .. اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت .. دست کشیدم روی سرش .. - زینبم .. دخترم! هیچ واکنشی نداشت.!! - تو رو قرآن نگام کن؛ ببین مامان اومده پیشت .. زینب مامان .. تو رو قرآن .. دکترش، من رو کشید کنار! توی وجودم قیامت بود. با زبان بی زبانی بهم فهموند، کار زینبم به امروز و فرداست .. دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود. من با همون لباس منطقه، بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم، پرستار زینبم شدم ... اون تشنج می کرد، من باهاش جون می‌دادم. دیگه طاقت نداشتم؛ زنگ زدم به نغمه بیاد جای من؛ اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون ... رفتم خونه .. وضو گرفتم و ایستادم به نماز .. دو رکعت نماز خوندم .. سلام که دادم، همون طور نشسته .. اشک بی اختیار از چشم هام فرو می‌ریخت .. - علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم .. هیچ وقت ازت چیزی نخواستم .. هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم؛ اما دیگه طاقت ندارم .. زجرکش شدن بچه‌ام رو نمی‌تونم ببینم .. یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری .. یا کامل شفاش میدی .. و الا به ولای علی، شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می‌کنم ... زینب، از اول هم فقط بچه تو بود .. روز و شبش تو بودی .. نفس و شاهرگش تو بودی .. چه ببریش، چه بزاریش... دیگه مسئولیتش با من نیست .. اشکم دیگه اشک نبود .. ناله و درد از چشم هام پایین می اومد .. تمام سجاده و لباسم خیس شده بود .. ادامه دارد ... (@nasle_jadideh_Englab|) (🌸⚡️☄✨✨)
وضـــو قبݪ خواب فࢪاموش نشه‍ هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست... (@nasle_jadideh_Englab|) (💔🏴✨🏴💔)
|ـشبت‌ـون‌شھدایے🌷 |ـعاقبتتون‌امامـ‌زمانے✨ |یاعݪـــے✋