شاه و بن سلمان هستن که تو سطل زباله گذاشتنشون 😂🚶🏿♀
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#دماذونـــــے
نَڪُنهنمازهاتوبهخاطـࢪمشغݪههات،
بهتأخیربندازے!!✖️
ڪههمهءاعماݪتوابستهبهنمازٺھ.•°🌱✨♡𝆬ꞌꞋ
" نهج البلاغه،نامه² "
التماسدعا ... 🤲
(@nasle_jadideh_Englab|)
(💔🏴✨🏴💔)
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
حق ترین کلیپ هفته👌🏻
مُشتی اوباش….🤦🏻♂️
🔻 @seyyedoona
انقدر انرژی گرفته بودن وقتی دیدن مردم برای دفاع از اعتقاداتشون اومده بودن🙂
#لبیک_یا_خامنه_ای
#پایان_مماشات
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان_مماشات
ببیـــنیـــد جالبھ!😁
باهمحرفبزنیم ...🖐
#لبیک_یا_خامنه_ای
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
هدایت شده از یاعلی
https://eitaa.com/joinchat/3363307755Cf66f7c654f
کانال اصلی ما
مارا دنبال کنید 👆👆👆👆👆
#شهیدانه
#خوشتیپ_آسمانی🖤
بهجایآلمانرفتسوریه🕌
خوباستبدانید❕خانوادهشهیدبابک بهواسطهتلاشها🏃🏻♂️وموفقیتهای🥇تحصیلی📚فرزندشانقصدداشتنداورابرایادامهتحصیل📖بهیکیازکشورهایاروپایی🌍(آلمان)اعزامکنند.
دوستشهیددراینبارهمیگوید🎥:خانوادهاشتوانمالی💶داشتندکهاورابرایتحصیلبهاروپابفرستند🛫.ولیخودشقبولنمیکرد❌وتمایلداشتهمینجادرس📋بخواندوزندگیکند.
اودرمقطعکارشناسیارشد🎓دانشگاهتهرانهمقبولشد🥇کهدیگربحثسوریهپیشآمدونرفت.
نویسنده✍🏻:صادقجهانی
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#توییتر_انقلابی
#توییت
میدونی چادر سفیدهای توی حرم یعنی چی؟
یعنی اون خانمی که اومده حرم چادر سرش نبوده از درب چادر گرفته
یعنی:
تکفیری مسلح از کسی نپرسید چادری بودی یا بی چادر💔
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
هدایت شده از منــ🇮🇷ــھاج | ᴍᴇɴʜᴀᴊ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ࢪسانهۍانقلابے_مـِــنهــٰـاجـ
از نظـــࢪ عݪمے این ڪاࢪ ..
موجب دࢪدو مࢪیضےهاۍ مٺفاوت
میشود.☝️
و از ھمھ مهمٺࢪ ...
گناه‼️
مےاࢪزه؟؟!
#حجاب
#پایان_مماشات #اتمام_حجت
╭─┈┈
│☫ @M_enhaj ☫
╰───────────
#توییتر_انقلابی
ما برای انقلابمان کُشته دادیم،
شما برای انقلابتان میکُشید!
فرق ما این است…
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
•🇮🇷 نَـسْلِجَدیــٖـدِاِنْقِلـٰابْ 🇵🇸•
#بے_تو_هࢪگز با قاطعیت بهش نگاه کردم: - این من نبودم که تحقیرتون کردم؛ شما بودید! شما بهم یاد دادی
#بے_تو_هࢪگز
دستش بین موهام حرکت می کرد و من بی اختیار، اشک می ریختم. غم غربت و تنهایی .. فشار و سختی کار .. و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم.
- خیلی سخت بود؟؟!
- چی؟!
- زندگی توی غربت ..
سکوت عمیقی فضا رو پر کرد. قدرت حرف زدن نداشتم و چشم هام رو بستم.
حتی با چشم های بسته، نگاه مادرم رو حس می کردم.
- خیلی شبیه علی شدی! اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت.
بقیه شریک شادی هاش بودن؛ حتی وقتی ناراحت بود می خندید که مبادا بقیه ناراحت نشن.
اون موقع ها، جوون بودم! اما الان میتونم حتی از پشت این چشمهای بسته، حس دختر کوچولوم رو ببینم.!!
ناخودآگاه .. با اون چشم های خیس .. خنده ام گرفت .. دختر کوچولو ..
چشم هام رو که باز کردم، دایسون اومد جلوی نظرم.
با ناراحتی، دوباره بستم شون
- کاش واقعا شبیه بابا بودم :) اون خیلی آروم و مهربون بود.
چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد؛ ولی من اینطوری نیستم.
اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم، نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم.
من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم .. خیلی ..
سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم ...
اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت.
دلم برای پدرم تنگ شده بود و داشتم کم کم از بین خانوادهام هم حذف میشدم! علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم و جواب استخاره رو درک نمی کردم.
"و اراده ما بر این است که بر ستمدیدگان نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان بر روی زمین قرار دهیم"
زمان به سرعت برق و باد سپری شد.
لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم؛ نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم .. نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم ..
هواپیما که بلند شد، مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم.
حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد ..
ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود .. حالتش با من عادی شده بود .. حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم!
هر چند همه چیز طبیعی به نظر میرسید؛ اما کم کم رفتارش داشت تغییر میکرد! نه فقط با من .. با همه عوض میشد ..
مثل همیشه دقیق .. اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود .. ادب .. احترام .. ظرافت کلام و برخورد .. هر روز با روز قبل فرق داشت ..
یه مدت که گذشت، حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد!! دیگه به شخصی زل نمیزد.
در حالی که هنوز جسور و محکم بود؛ اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد.!!
رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن .. بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود که سوژه صحبتها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود.
در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمیدونستیم ..
شیفتم تموم شد.
لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد:
- سلام خانم حسینی .. امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟؟! میخواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم ..
وقتی رسیدم، از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید. نشست. سکوت عمیقی فضا رو پر کرد
- خانم حسینی .. میخواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم؛ اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم ..
این بار مکث کوتاه تری کرد ..
- البته امیدوارم اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید، مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید ..
#پارت_سیوششم
ادامه دارد ...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
#قـــࢪاࢪشبانھ
وضـــو قبݪ خواب فࢪاموش نشه
#امام_زمان
هروقتمیریرختخوابٺ
یهسلامۍهمبهامامزمانٺبده
۵دقیقهباهاشحرفبزن
چهمیشودیهشبیبهیادکسیباشیمکه
هرشببهیادمانهست...
(@nasle_jadideh_Englab|)
(💔🏴✨🏴💔)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حجاب #خواهࢪانه
به عنوان یه خواهر بهتون میگم ..🙂
دࢪ واقع خدا بھ وسیلھۍ حجاب،
داࢪھ به خانوما شخصیـــٺ میدھ‼️
#وفات_حضرت_معصومه
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طـنز
طنز نیست که .. اسیـــده!🤣
وقتی اثبات اینکه کار داعشه از اجرای عملیاتش هم سختتر میشه😐😂😂
#پایان_مماشات #اتمام_حجت
(@nasle_jadideh_Englab|)
(🌸⚡️☄✨✨)