🔴چادرهای خونین در کنار پرچم ایران برافراشته شد
🔹نه میبخشیم و نه فراموش میکنیم
#شاهچراغ
#شیراز_تسلیت
#ایران_تسلیت
🌷@nasle_Ashura
⭕️ سرلشکر باقری: اغتشاشگران شریک جنایت تروریستی در شاهچراغ هستند
🔸سرلشکر باقری رئیس ستاد کل نیروهای مسلح:
🔹بار دیگر در فضای غبارآلود فتنهای که توسط مثلث شوم عبری - عربی - غربی طراحی و فرماندهی میشود، جمعی از بهترین بندگان خدا در حرم مطهر حضرت احمدبن موسی علیه السلام، در هنگامه نماز، آماج گلولههای دشمنان کوردل و قسمخورده دین و آیین و استقلال ایران عزیز قرار گرفته و شهید و مجروح شدند.
🔹اغتشاشگران و فریب خوردگان که بی شک در گناه این جنایت بزرگ شریک هستند بدانند، که امنیت، آرامش و حفظ جان و مال مردم شریف ایران خط قرمز نیروهای مسلح صبور، مقتدر و جان بر کف ایران اسلامی میباشد.
🌷 @nasle_Ashura
🌸#من_میترا_نیستم
🍃#قسمت_پنجم
اولین بار که به خانه دختر عمه جعفر رفتیم، بچه ها قبل از وارد شدن به خانه طبق عادت همیشگی، کفش هایشان را درآوردند.
بی بی جان بچه ها را صدا زد و گفت: «لازم نیست کفشاتون رو دربیارید، بچه ها با تعجب کفش هایشان را پا کردند و وارد خانه شدند.
آن ها با کفش روی فرش ها و همه جای خانه راه می رفتند خانه پر بود از مبل و میز و صندلی، حتی در باغ خانه یک دست میز و صندلی حصیری بود.
اولین باری که قرار بود آن ها خانه ما بیایند، جعفر از خجالت و رودرواسی با آنها، رفت و یک دست میز و صندلی فلزی اجاره خرید.
او می گفت: «دخترعمه م و خونواده اش عادت ندارن روی زمين بشینن. تا مدت ها بعد ان میز و صندلی را داشتیم، ولی همیشه آن ها را تا می کردیم و کنار دیوار برای مهمان می گذاشتیم و خودمان مثل قبل روی زمین می نشستیم.در محله کارمندی شرکت نفت، کسی چادر سر نمی کرد. دختر عمه جعفر هم اهل حجاب نبود. هروقت می خواستیم به خانه بی بی جان برویم، همان سالی یک بار، جعفر به چادر من ایراد می گرفت.او توقع داشت چادرم را در بیاورم و مثل زن های منطقه کارمندی بشوم. یک روز آب پاکی را روی دستش ریختم و به او گفتم: «اگه یه میلیونم به من بدن، چادرم رو درنیارم.
اگه فکر می کنی چادر من باعث کسر شأن تو میشه، خودت تنها برو خونه دختر عمه ت .) جعفر با دیدن جدّیت من بحث را تمام کرد و بعد از آن کاری به چادر من نداشت.
چند سال بعد از تولد زینب، خدا یک پسر به ما داد. بابای مهران اسمش را شهرام گذاشت. دخترها عاشق شهرام بودند. او سفید و تپل بود. خواهرهایش لحظه ای او را زمین نمی گذاشتند. قبل از تولد شهرام، ما به خانه ای در ایستگاه شش فرح آباد، نزدیک مسجد فرح آباد(قدس) رفتیم؛ یک خانه شرکتی سه اتاقه در ایستگاه شش، ردیف ۲۳۴.
در آن خانه واقعا راحت بودیم. بچه ها پشت سر هم بودند و با هم بزرگ می شدند. من قبل از رسیدن به سی سالگی، هفت تا بچه داشتم. عشق می کردم وقتی بازی کردن و خوردن و خوابیدن و گریه ها و خنده های بچه هایم را می دیدم.
خودم که خواهر و برادری نداشتم و وقتی می دیدم چهار تا دخترم با هم عروسک بازی می کنند، کیف می کردم. گاهی به آنها حسودی می کردم و حسرت می خوردم و پیش خودم میگفتم: «ای کاش فقط یه خواهر داشتم. خواهری که مونس و همدمم می شد.
مادرم چرخ خیاطی دستی داشت. برای من و بچه ها لباس های راحتی می دوخت. برای چهار تا دخترم با یک رنگ، سری دوزی می کرد.
بعدها مهری که خوش سلیقه بود، پارچه انتخاب می کرد و مادرم به سلیقه او لباس ها را می دوخت. مادرم خیلی به ما می رسید، هر چند روز یک بار به بازار لین یک احمدآباد می رفت و زنبیلش را پر از ماهی شوریده و میوه میکرد و به خانه ما می آورد.
او لُر بختیاری بود و غیرت عجیبی داشت بدون نوه هایش، لقمه ای از گلویش پایین نمیرفت.
جعفر پانزده روز یکبار از شرکت نفت حقوق میگرفت و آنرا دست من میداد باید برای دوهفته دخل و خرج خانه را میچرخاندم .
از همین خرجی به مهران و مهرداد پول تو جیبی میدادم. آنها پسر بودند و به کوچه و خیابان میرفتند می ترسیدم خدایی نکرده کسی آنها را فریب بدهد و آنها را از راه به در کند. برای همین همیشه در جیبشان پول میگذاشتم. گاهی پس از یک هفته ، خرجی خانه تموم میشد و من میماندم که به جعفر چه جوابی بدهم.مادرم بین بچهها فرق نمی گذاشت ولی به مهران و زینب وابسته تر بود.مهران نوه اولش بود و عزیزتر. زینب هم که مثل من عاشق خدا و پیغمبر بود همیشه کنار مادرم می نشست و قصههای قرآنی و امامی را با دقت گوش میکرد و لذت میبرد.
مادرم قصه و حکایت های زیادی بلد بود هر وقت به خانه ما می آمد زینب دور و برش می چرخید و با دقت به حرفهایش گوش میکرد.
مادرم زینب را شبیه ترین نوه اش به من می دید برای همین به او علاقه زیادی داشت.
بابای بچه ها ساعت ۵ صبح از خانه بیرون می رفت، بعد از ظهر برمیگشت
روزهای پنجشنبه نیمروز بود ظهر از سرکار میآمد.
در باغچه خانه گوجه و بامیه و سبزی می کاشت. زمستان و تابستان باغچه سبز بود و سبزی خوردن و خورشتی را از باغچه خانه برداشت می کردیم.
حیاط خانه های شرکتی سیمانی بود با تابش آفتاب در طول روز آتش می شد روی زمین که راه میرفتیم کف پای ما حسابی می سوخت.
تا بعد از به دنیا آمدن شهرام کولر نداشتیم، شبها در حیاط میخوابیدم،جعفر بعد از ظهرها آب را توی حیاط باز میکرد و زیرِ در را میگرفت.حیاط خانه تا نیم متر از دیوار پر از آب میشد این آب تا شب توی حیاط بود شب زیر در را برمی داشتیم و آب با فشار زیاد به کوچه سرازیر میشد با این کار حیاط سیمانی خانه خنک می شد و ما روی زمین زیر انداز می انداختیم و رختخواب پهن می کردیم.هوا را نمیتوانستیم خنک کنیم و مجبور بودیم با گرمای ۵۰ درجه در هوای آزاد بخوابیم اما زمین را میتوانستیم برای خوابیدن قابل تحمل کنیم.
✨#حجاب
☺️#زن_عفت_افتخار
@nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجاست منجی این بغضهای طوفانی؟
طلایهدارِ «مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُون»
بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟! 💔
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
@nasle_Ashura
⏰#به_وقت_دلتنگی
📷تصویر مربوط به آخرین حضور سردار دلها در مراسم غبارروبی بارگاه حضرت احمد بن موسی #شاهچراغ
@nasle_Ashura
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ آیا در ذهن شما من آدم خوبی هستم؟؟
💔🥀#حاج_قاسم
@nasle_Ashura
❣#سلام_امام_زمانم❣
🔅السلام علیکَ حین تُصَلّی و تَقْنُت...🤚🍃
🌱سلام بر تو آن هنگام که از محراب نماز به معراج می روی و در خلوت با خدا و در قنوت عاشقانه ات، برای دعاگویانت دعا می کنی...
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
#اللهمعجللولیکالفرج 🤲🍃
#امام_زمان 🖤
@nasle_Ashura
بـی هیچ بهانه ای
دلـم گفت :
روزم با سـلام✋
بر بهشـتیان
آغاز شود
🌸به امیـد برگرفتن
جـرعه ای از
زلال یادت
باشد که
به فــلاح برسم
@nasle_Ashura
شهدا این هدیهی الهی را آسان و رایگان بهدست نیاوردند؛ به قیمت مجاهدت بهدست آوردند؛ در راه خدا جهاد کردند، از خودشان گذشتند و خدا این هدیه را به آنها داد.
#رهبری
۱۳۸۴/۰۲/۱۲
🤚🌿#لبیک_یا_خامنه_ای
@nasle_Ashura
❤️رفیق ؛
شاید فقط عاشق بداند که،
چرا تو گمنامی؟!
کاملترین معنا برای عشق،
گمنامی است ...
گر تو با من نیستی، یاد تو همراه من است...
@nasle_Ashura
🌹میگویند شهید حساب میشوی
اگر میخِ گناه بر قلبت نکوبی
شهدا خوب طبیبانی اند
به آنها توسل کن
تا التیام بخشند بالهای سوخته ات را
مثلِ شهید باش زمینی اما از جنس آسمان...
@nasle_Ashura
نیمه شب برای سرکشی وارد پادگان شد ،سربازی را دید که سر پست خوابش برده.پتو رویش انداخت و تاآخرپست خودش جای سرباز،نگهبانی داد.
با درجه سرداری...
#شهید_احمد_کاظمی
#یادش_باصلوات🌹
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
@nasle_Ashura
بنزین ماشینم تمام شده بود از مهدی خواستم چند لیتر بنزین بدهد تا به پمپ بنزین برسم
گفت : بنزین ماشین من از #بیت_المال است ، اگر ذره ای از آن را به تو بدهم نه تو خیر می بینی و نه من !
#شهید_مهدی_طیاری🌷
@nasle_Ashura
🖤 #امیرالمؤمنین #امام_علی علیهالسلام فرمودند:
🍃 اى مردم! همانا آغاز آشوبها و فتنهها پيروى از هوسها و بدعتگذاریِ احکامی است که در آنها با کتاب خدا مخالفت میشود
📖 نهج البلاغه، خطبه ۵۰
@nasle_Ashura