اونا وقتی برنده میشن که بتونن نام ایران رو از همه میادین و عرصههای جهانی حذف کنن، تیمهای ملی رو از درون دچار فروپاشی کنن، غم و اشک بازیکنان پس از باخت رو به بیتفاوتی تبدیل کنن، مردم مستقل جهان رو از حمایت ایران منصرف کنن...
پروژه اصلی ترور ایران و هویت ایرانی است که شکست خورده.
👤وحید یامین پور
#برای_ایران
#جام_جهانی
@nasle_Ashura
♻️رعایت حدود بیتالمال
🌻همسر شهید روایت میکند: علیآقا واقعا مُقیّد به رعایت حدود بیتالمال بود؛ به طوری که وقتی برای مأموریت مجبور بودند با ماشین سازمان تردّد کنند، اگه همکارش میخواست برای انجام کار شخصی مسیر رو عوض کنه، به شدت مخالفت میکرد.
🌻حتّی وقتی که میخواست ما رو با خودش ببَره، از ماشین شخصی استفاده میکرد و میگفت: «دلم رضا نیست از بیتالمال استفاده کنم.»
#شهیدمدافعحرم🥀
#علیسلطانمرادی
@nasle_Ashura
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـــید امیر حاج امینی:
بعد از مدتها کشمکشهای درونی که آزارم میدهد، برای رهایی به این نتیجه رسیدم که خدایا عاشقم کن.
@nasle_Ashura
🌸#من_میترا_نیستم
🍃#قسمت_سی_و_دوم
مهرداد وقتی وصیت نامه زینب را خواند به یاد حرف های او درباره شهادت افتاد و برای ما تعریف کرد که زینب در اولین مرخصی او از اصفهان درباره شهادت سوالاتی پرسیده بود.
مهرداد حرفهای زینب را خیلی جدی نگرفته و یک جواب معمولی به او داده بود اما آن روز زینب با تمام احساس از شهید و شهادت برای برادرش حرف زده بود. مهرداد گریه می کرد و می گفت ای کاش زودتر باورش کرده بودم. با اینکه زینب کوچکتر از خواهرها و برادرهایش بود و آنها جبهه بودند و زینب در پشت جبهه اما بیشتر از از آنها به شهادت علاقه داشت. بعد از شهادت زینب گلزار شهدا، خانه دوم من شد. مرتب سر مزار زینب میرفتم. یک روز سر قبر زینب نشسته بودم که یکی از مامور های گلزار شهدا آمد و کنارم نشست و گفت من این دختر را خوب می شناسم مرتب به زیارت قبور شهدا میومد خیلی گریه میکرد و با آنها حرف می زد من با دیدن اون احساس می کردم شهید میشه اما نمیدونستم چطور و کجا.
بعد از شهادت زینب کم کم عادت کردم که هر روز یک نفر از راه برسد جلو بیاید و بگوید که به یک شکلی زینب را می شناسد. از خودم خجالت کشیدم که آنطور که باید و شاید دخترم را نشناختم و قدرش را نفهمیدم.
«روزهای بی قراری»
بعد از چهلم زینب مینا و مهری برای برگشتن به آبادان این دست و آن دست می کردند آن ها در جبهه از مجروحان مراقبت میکردند و مفید بودند دوست داشتن سر کارشان برگردد ولی نگران من بودند.
من با برگشتن آن ها مخالفت نکردم دلیلی نداشت به کارشان ادامه ندهند مهران و مهرداد هم به جبهه برگشتند البته حال مهرداد خوب نبود ولی به خاطر اینکه سرباز بود و در ارتش خدمت می کرد نمی توانست بیشتر بماند.
جعفر همچنان در ماهشهر کار می کرد هر چند روز یک بار به شاهین شهر میآمد.
با رفتن بچه ها من ماندم و مادرم و شهرام و شهلا. بدون زینب داغ بزرگی روی دلم بود که تا ابد سرد نمی شد هر جای خانه میرفتم رد پای زینب را میدیدم. شب و روز دخترم همراهم بود با رفتن زینب همه چیز دنیا بی رنگ و بی ارزش شد. مراتب خوابش را می دیدم این خوابها دلتنگیم را کمتر می کرد. شب هایی که در عالم خواب او را می دیدم حالم بهتر می شد انگار نوعی زندگی جدید را با زینب شروع کرده بودم.
یک شب خواب دیدم که وارد یک راهرو شدم راهرویی که اتاقهای شیشهای داشت. آقایی با پیراهن مشکی آنجا ایستاده بود وقتی خوب دقت کردم دیدم شهید اندرزگو است.
او به من گفت مادر دنبال دخترت میگردی؟ بیا دخترت توی اتاقه. زینب در یکی از اتاق های شیشه ای کنار یک گهواره نشسته بود. در گهواره بچه سفید و خوشگلی خوابیده بود.
نگاه کردم و گفتم: مامان تو بهشت شوهر کردی و بچه دار شدی؟ زینب جواب داد نه مامان این بچه، علی اصغرِ امام حسین(ع) هست اهل بیت جلسه رفتند و من از بچشون پرستاری می کنم. چقدر خوشحال شدم که زینب در بهشت در خدمت اهل بیت است.
هر هفته به دادگاه انقلاب و سپاه پاسداران و آگاهی سر میزدم. پرونده شهادت زینب در دادگاه انقلاب شاهین شهر بود. من از آنها خواستم که قاتل دختر بی گناهم را دستگیر و قصاص کنند. آیه بِاَیِ ذَنْبِ قٌتِلَتْ ذکر شب و روز من شده بود میخواستم از قاتل زینب بپرسم دختر من به چه گناهی کشته شد؟ هر روز به جاهایی می رفتم که تا آن زمان ندیده بودم.ساعت ها انتظار میکشیدم که مسئولان را ببینم یک روز مسئول بنیاد شهید شاهین شهر به خانه ما آمده بود بعد از دلجویی و تعارفات همیشگی به من گفت خانم کمایی شما چیه احتیاج دارید؟
هر درخواستی دارید بفرمایید. من گفتم تنها درخواست من دستگیری قاتل زینب من از شما چیزی نمیخوام یه خواسته دیگه هم دارم لطف کنید هر شبِ جمعه تو خونه ما دعای کمیل برگزار کنید مراسم مذهبی رو توی خونه من بزارید. مسئول بنیاد شهید سرش را زیر انداخت و گفت شما به جای این که از من پول و امکانات بخواهید دنبال برگزاری دعای کمیل هستید؟
به مسئول بنیاد شهید گفتم دختر من ۱۴ سال بیشتر نداشت او حقوقبگیر نبود که حالا من به جایش پول بگیرم و ثمره آن را بخورم دلم میخواد برای شادی روحش و زنده نگه داشتن اسمش مرتب براش مراسم برگزار کنم.
از اطلاعات سپاه چند نفر به خانه ما آمدند و وسایل زینب را زیر و رو کردند تمام دست نوشته ها و دفترهای زینب را جمع کردند و برای بررسی بردند. زینب چند دفتر داشت که مرتب در آنها مطلب می نوشت. خیلی اهل دل بود و علاقه زیادی هم به نوشتن داشت. خاطرات و خواب ها حتی برنامههای خود سازی اش را مینوشت.
بعضی وقتها که کارش زیاد بود از شهلا خواهش می کرد که بعضی مطالب را یادداشت کند. روی بعضی از دفتر هایش نوشته بود هر کس بدون اجازه دَرِ چیزی را باز کند گویی در جهنم را باز کرده. من هیچ وقت بدون اجازه سراغ کشو و کمد هایش نمیرفتم. بعضی حرفها را که خودش میخواست به من میگفت اما رازهایی هم در دلش داشت.
#میلاد_حضرت_زینب(س)
@nasle_Ashura
🤚سلام علیکم همسنگریان گرامی
وقت بخیر🕰
🙏🌷سپاسگزاریم از همراهی شما در کانال شهدایی نسل عاشورا
چند قسمتی به پایان کتاب من میترا نیستم نمونده،برای بارگذاری کتاب بعدی نظر شما سروران گرامی برای ما ارزشمند است
از بین این سه کتاب(فایل صوتی کتاب) هر کدام رای بیشتری داشته باشد به عنوان کتاب بعدی تقدیم شما خوبان خواهد شد
1⃣فایل صوتی کتاب زلال شبنم (خاطرات و زندگی نامه طلبه ی شهید غلامعلی سعیدی)
2⃣فایل صوتی کتاب خواهر طاهره(خاطرات و زندگی نامه ی مرحومه مرضیه حدیدچی «دباغ»)
3⃣فایل صوتی کتاب گلستان یازدهم(خاطرات خانم زهرا پناهی روا همسر محترمه ی نابغه ی جنگ شهید علی چیت سازیان)
@Sna1214👈👈👈👈👈