شهدای گمنامِ حضرت زهرایی
سید ناصر حسینیپور راوی کتاب «پایی که جا ماند»، با اشاره به اینکه عشق به حضرت زهرا(س) کمر دشمن را شکست، تصریح کرد: وقتی در عملیاتی رمز عملیات به نام بیبی دو عالم فاطمه زهرا(س) بود، یک فرماندهی به نام ابوحسن شیرازی بلند میشود و یک سخنرانی قشنگ و حماسی میکند، حرفهایی که من وقتی یادم میآید نمیتوانم بایستم و حرف بزنم از بس که این حرفها حرارت دارد و میگوید: بچهها مگر آبرومندترین شخص عالم بشریت حضرت زهرا(س) با این عزت در بقیع نشان دارد؟ چه کسی میداند که قبر حضرت کجاست. بچهها من هم میخواهم در این عملیات نشان نداشته باشم و پلاکش را در میآورد و دور میاندازد.
وی افزود: وقتی این فرمانده گردان حرف میزند و رجز میخواند. به تبعیت از این فرمانده بیش از 150 رزمنده گردان پلاکهای خود را در میآورند و دور میاندازند و کیلومترها جلوتر این آدمها بدون پلاک شهید میشوند و بعد از سالها در نقاط مختلف این استخوانها پیدا میشوند و به نام فرزندان روحالله در شهرها خاک میشوند. این عشق متعالی است و این کمر دشمن را شکست
📩 ارسالی سرکار خانم صغری ناظری از خراسان جنوبی اسفراین (178)
🏴#فاطمیه
✨#امام_زمان
💔#رابطهشهداباحضرتزهراسلاماللهعلیها
⏳ مهلت شرکت در پویش خاطره کوتاه از رابطه شهدا با حضرت زهرا سلام الله علیها فقط تا ساعت ۱۸ فردا سه شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۶
@nasle_Ashura
شهید جواد فخاری
به الگوی زنان دنیا و آخرت ، یعنی فاطمه زهرا (س) اقتدا کنید
در فرازی از وصیت نامه این شهید بزرگوار می خوانیم :
ای خواهران ! شما باید به الگوی زنان دنیا و آخرت ، یعنی فاطمه زهرا (س) اقتدا و حجاب اسلامی خود را رعایت کنید و مانند حضرت زهرا (س) شجاع باشید و خدا را فراموش نکنید ...
📩 ارسالی جناب آقای محمد جواد دلافکار از شهر راز (179)
🏴#فاطمیه
🤚#لبیک_یا_خامنه_ای
💔#رابطهشهداباحضرتزهراسلاماللهعلیها
⏳مهلت شرکت در پویش خاطره کوتاه از رابطه شهدا با حضرت زهرا سلام الله علیها فقط تا ساعت ۱۸ فردا سه شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۶
@nasle_Ashura
نام زهرا را برای دخترانش برگزید
شهید حاج محمدجعفر نصر اصفهانی، عشق و علاقه و اعتقاد زیادی به حضرت زهرا (س) داشت، به همین دلیل میخواست نام دختر اولش را «فاطمه» بگذارد. از آنجا که نام من هم فاطمه بود، به خانه ما آمد و از من پرسید: «اجازه میدهید نام دخترم را فاطمه بگذارم؟»
من که علاقه بسیار زیاد او را نسبت به آن حضرت میدانستم، پاسخ دادم: «مادر! من هم از این نامی که برای فرزندت انتخاب کردهای، بسیار خوشحالم». چند سال بعد، دختر دوم خود را هم «زهرا» نام نهاد.
برگرفته از کتاب ره یافته عشق ـ صفحه ۱۲۱
📩 ارسالی سرکار خانم مریم مصطفوی از پاسارگاد (180)
🏴#فاطمیه
🏴#ایام_فاطمیه
💔#رابطهشهداباحضرتزهراسلاماللهعلیها
⏳مهلت شرکت در پویش خاطره کوتاه از رابطه شهدا با حضرت زهرا سلام الله علیها فقط تا ساعت ۱۸ فردا سه شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۶
@nasle_Ashura
غواصان مظلوم🥀
خاطره فرمانده غواص لشکر 19 فجر
بچههای غواص خیلی مظلوم بودند. کمتر در موردشان نوشته میشود. شب عملیات والفجر8 از قسمت قصردشت آبادان وارد آب شدیم. باید به نهر عقاب میرسیدیم و عملیات را رأس ساعت 10 شب شروع میکردیم. اگر نمیتوانستیم خط را بشکنیم، بچهها بعد از ما با آتش مستقیم دشمن وارد عمل میشدند و لطمات زیادی میخوردند. جمع کردن بچهها خیلی سخت بود. آنها باید با تجهیزات و سلاحهای سنگین در آب شنا میکردند و موانع آبی را از سر راه برمیداشتند. تحمل سنگینی آرپیجی، کلاشینکف، نارنجک و سرنیزه مرد میخواست. برای اینکه ارتباط ما با ستاد فرماندهی قطع نشود، به بیسیم نیاز داشتیم. بیسیمهای ما پیشرفته نبودند و در آب از کار میافتادند. بچهها چند تایی بیسیم از شهربانی گرفته بودند و بدنه آن را در تیوپ موتورسیکلت پرس کرده بودند تا زیر آب دوام بیاورند. اما این نگرانی وجود داشت که شارژ بیسیمها تمام شود. میخواهم بگویم با کمترین امکانات قرار بود کار بزرگی چون عبور از اروند را انجام دهیم.
توسل به حضرت زهرا
ساعت هفت غروب رفتیم توی آب. سه ساعتی شنا کرده بودیم که وسط راه متوجه شدیم 800 متر را اشتباه آمدهایم. حالا باید برخلاف جهت آب این 800 متر را برمیگشتیم. عملیات رأس ساعت 10 شب شروع میشد. اگر سر ساعت نمیرسیدیم، بچههای خودی از پشت با آتش مستقیم عمل میکردند و امکانش هم بود که زیر آتش مستقیم نیروهای خودی قرار بگیریم. لحظات سختی بود و به عنوان مسئول گردان، کاری از دستم برنمیآمد. متوسل شدم به حضرت زهرا(س) و گفتم: «من که همیشه توی جبهه نوکری سادات رو میکنم، یا زهرا اینها بچههای تو هستن، نذار پرپر بشن» زیر چشمی به بچهها هم نگاه کردم. مثل جوجه هایی که دور مرغ جمع میشوند، دور من حلقه زده بودند. هیچ کس جز من نمیدانست که اشتباه آمدهایم. بچهها با اشاره میگفتند:«آقا چه کنیم؟ بزنیم به خط؟» بغض گلویم را گرفت. یاد صحرای کربلا و بی کسی امام حسین(ع) افتادم و به حضرت زهرا(س) گفتم: «ما که آمدیم شهید بشیم، پس اجازه بده اول مأموریتمون رو انجام بدیم، بعد فدا شیم.» هنوز راز و نیازم تمام نشده بود که صدای وحشتناکی به گوشم رسید. نخلها به هم میخوردند و نم نم باران صورتهایمان را خیس میکرد. کم کم تگرگ گرفت و باد خلاف جهت آب وزید، ما هم حرکت کردیم. در 15 دقیقه، 800 متر را برگشتیم و رسیدیم به خط. آنجا به آسمان نگاه کردم، صاف صاف بود!
توسل دوباره
ساعت 10 و 15 دقیقه بود که به ساحل دشمن رسیدیم، اما معلوم نبود آتش نیروهای خودی چه زمانی شروع میشود. بنابراین باز به حضرت زهرا(س) متوسل شدم. گفتم: «بچه هات رو نجات بده.» به هرحال همه بچهها را از موانع عبور دادم و خود آخرین نفر بودم. در همین لحظه چیزی از درون آب پایم را گرفت. فکر کردم کوسه است، آرام از آب بیرون آمد و گفت: «برادر سلام غواصم گم شدم!» یکی از بچههای لشکر نصر بود که به خواست خدا ما را پیدا کرده بود. خودمان را به کنار سنگرهای دشمن رساندیم. مردد بودیم عملیات را شروع کنیم یا نه، با همین چشمانم میدیدم که چطور سربازان عراقی به هم سیگار تعارف میکنند. بسم الله توی دلم گفتم و با یک تکبیر، دوتا نارنجک انداختم داخل سنگرشان، بچهها خیلی سخت جنگیدند و به شکر خدا خط را شکستیم.
بیسیم از کار افتاد
بعد از شکستن خط مشکل این بود که بیسیممان از کار افتاده بود. دیدم کنار سنگر یک پیت نفت است. تصمیم گرفتم با آتش زدن یک نخل، فانوسی دریایی درست کنم. چهار نفر از بچهها را هم روی سنگرها گذاشتم تا رو به نیروهای خودی تکبیر بگویند. با آتش گرفتن نخل چند نفر از بچهها را دیدم که میگفتند حاجی بیسیم پیدا کردیم. تا خواستم فرکانس ایران را ببندم، شنیدم که فرمانده لشکر از آن سوی بیسیم میگوید:«صدای حاج روستا میآید. بروید سراغش، به طرف آتش» این را شنیدم و بیسیم قطع شد. توسل به حضرت زهرا(س) کار خودش را کرده بود و عنایت ایشان تا آخرین لحظه عملیات ما را همراهی میکرد.
📩ارسالی جناب آقای محمد حسین اسدی از شهر مقدس قم (181)
🏴#فاطمیه
✨#امام_زمان
💔#رابطهشهداباحضرتزهراسلاماللهعلیها
⏳ مهلت شرکت در پویش خاطره کوتاه از رابطه شهدا با حضرت زهرا سلام الله علیها فقط تا ساعت ۱۸ فردا سه شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۶
@nasle_Ashura
محفل نورانی
روز جمعه بود. من و چند تن از دوستان شهرستانی در دانشکده مانده بودیم. شهید حاج محمد جعفر نصر اصفهانی، هم که از روز قبل نگهبان بود، پیش ما بود. شهید به ما گفت: «هیأتی به نام «هیأت فاطمیون» هست. اگر میخواهید محیط برای شما خستهکننده نباشد و بیکار نباشید، شما را به این هیأت میبرم. به سود شما هم خواهد بود».
ما دو، سه نفر، صبح از دانشکده راه افتادیم به طرف میدان «حر». در آنجا یک راننده منتظر ما بود. سوار ماشین شدیم و ما را به هیأت فاطمیون بردند. چنان تأثیری در ما گذاشت که روزهای بعد اگر جعفر آقا هم نبود، به نحوی خودمان را به آنجا میرساندیم و از این محفل روحانی بهره میبردیم.
جالب اینجا بود که اگر در آن هیأت نامی از بیبی فاطمه زهرا (س) میآمد، شهید نصر به گریه میافتاد و حالتی معنوی به او دست میداد.
بر گرفته از کتاب ره یافته عشق ـ صفحه ۱۱۸
📩 ارسالی سرکار خانم زهرا جوان بخت از نهبندان (182)
🏴#فاطمیه
🤚#لبیک_یا_خامنه_ای
💔#رابطهشهداباحضرتزهراسلاماللهعلیها
⏳ مهلت شرکت در پویش خاطره کوتاه از رابطه شهدا با حضرت زهرا سلام الله علیها فقط تا ساعت ۱۸ فردا سه شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۶
@nasle_Ashura
#علامه_امینی :
به درِ خانه مادرمان فاطمه زهرا(سلام الله علیها) با لگد زدندکه عزرائیل بدون اجازه حضرتش وارد نشد!
#فاطمیه