شهید جواد فخاری
به الگوی زنان دنیا و آخرت ، یعنی فاطمه زهرا (س) اقتدا کنید
در فرازی از وصیت نامه این شهید بزرگوار می خوانیم :
ای خواهران ! شما باید به الگوی زنان دنیا و آخرت ، یعنی فاطمه زهرا (س) اقتدا و حجاب اسلامی خود را رعایت کنید و مانند حضرت زهرا (س) شجاع باشید و خدا را فراموش نکنید ...
📩 ارسالی جناب آقای محمد جواد دلافکار از شهر راز (179)
🏴#فاطمیه
🤚#لبیک_یا_خامنه_ای
💔#رابطهشهداباحضرتزهراسلاماللهعلیها
⏳مهلت شرکت در پویش خاطره کوتاه از رابطه شهدا با حضرت زهرا سلام الله علیها فقط تا ساعت ۱۸ فردا سه شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۶
@nasle_Ashura
۵ دی ۱۴۰۱
۵ دی ۱۴۰۱
نام زهرا را برای دخترانش برگزید
شهید حاج محمدجعفر نصر اصفهانی، عشق و علاقه و اعتقاد زیادی به حضرت زهرا (س) داشت، به همین دلیل میخواست نام دختر اولش را «فاطمه» بگذارد. از آنجا که نام من هم فاطمه بود، به خانه ما آمد و از من پرسید: «اجازه میدهید نام دخترم را فاطمه بگذارم؟»
من که علاقه بسیار زیاد او را نسبت به آن حضرت میدانستم، پاسخ دادم: «مادر! من هم از این نامی که برای فرزندت انتخاب کردهای، بسیار خوشحالم». چند سال بعد، دختر دوم خود را هم «زهرا» نام نهاد.
برگرفته از کتاب ره یافته عشق ـ صفحه ۱۲۱
📩 ارسالی سرکار خانم مریم مصطفوی از پاسارگاد (180)
🏴#فاطمیه
🏴#ایام_فاطمیه
💔#رابطهشهداباحضرتزهراسلاماللهعلیها
⏳مهلت شرکت در پویش خاطره کوتاه از رابطه شهدا با حضرت زهرا سلام الله علیها فقط تا ساعت ۱۸ فردا سه شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۶
@nasle_Ashura
۵ دی ۱۴۰۱
۵ دی ۱۴۰۱
غواصان مظلوم🥀
خاطره فرمانده غواص لشکر 19 فجر
بچههای غواص خیلی مظلوم بودند. کمتر در موردشان نوشته میشود. شب عملیات والفجر8 از قسمت قصردشت آبادان وارد آب شدیم. باید به نهر عقاب میرسیدیم و عملیات را رأس ساعت 10 شب شروع میکردیم. اگر نمیتوانستیم خط را بشکنیم، بچهها بعد از ما با آتش مستقیم دشمن وارد عمل میشدند و لطمات زیادی میخوردند. جمع کردن بچهها خیلی سخت بود. آنها باید با تجهیزات و سلاحهای سنگین در آب شنا میکردند و موانع آبی را از سر راه برمیداشتند. تحمل سنگینی آرپیجی، کلاشینکف، نارنجک و سرنیزه مرد میخواست. برای اینکه ارتباط ما با ستاد فرماندهی قطع نشود، به بیسیم نیاز داشتیم. بیسیمهای ما پیشرفته نبودند و در آب از کار میافتادند. بچهها چند تایی بیسیم از شهربانی گرفته بودند و بدنه آن را در تیوپ موتورسیکلت پرس کرده بودند تا زیر آب دوام بیاورند. اما این نگرانی وجود داشت که شارژ بیسیمها تمام شود. میخواهم بگویم با کمترین امکانات قرار بود کار بزرگی چون عبور از اروند را انجام دهیم.
توسل به حضرت زهرا
ساعت هفت غروب رفتیم توی آب. سه ساعتی شنا کرده بودیم که وسط راه متوجه شدیم 800 متر را اشتباه آمدهایم. حالا باید برخلاف جهت آب این 800 متر را برمیگشتیم. عملیات رأس ساعت 10 شب شروع میشد. اگر سر ساعت نمیرسیدیم، بچههای خودی از پشت با آتش مستقیم عمل میکردند و امکانش هم بود که زیر آتش مستقیم نیروهای خودی قرار بگیریم. لحظات سختی بود و به عنوان مسئول گردان، کاری از دستم برنمیآمد. متوسل شدم به حضرت زهرا(س) و گفتم: «من که همیشه توی جبهه نوکری سادات رو میکنم، یا زهرا اینها بچههای تو هستن، نذار پرپر بشن» زیر چشمی به بچهها هم نگاه کردم. مثل جوجه هایی که دور مرغ جمع میشوند، دور من حلقه زده بودند. هیچ کس جز من نمیدانست که اشتباه آمدهایم. بچهها با اشاره میگفتند:«آقا چه کنیم؟ بزنیم به خط؟» بغض گلویم را گرفت. یاد صحرای کربلا و بی کسی امام حسین(ع) افتادم و به حضرت زهرا(س) گفتم: «ما که آمدیم شهید بشیم، پس اجازه بده اول مأموریتمون رو انجام بدیم، بعد فدا شیم.» هنوز راز و نیازم تمام نشده بود که صدای وحشتناکی به گوشم رسید. نخلها به هم میخوردند و نم نم باران صورتهایمان را خیس میکرد. کم کم تگرگ گرفت و باد خلاف جهت آب وزید، ما هم حرکت کردیم. در 15 دقیقه، 800 متر را برگشتیم و رسیدیم به خط. آنجا به آسمان نگاه کردم، صاف صاف بود!
توسل دوباره
ساعت 10 و 15 دقیقه بود که به ساحل دشمن رسیدیم، اما معلوم نبود آتش نیروهای خودی چه زمانی شروع میشود. بنابراین باز به حضرت زهرا(س) متوسل شدم. گفتم: «بچه هات رو نجات بده.» به هرحال همه بچهها را از موانع عبور دادم و خود آخرین نفر بودم. در همین لحظه چیزی از درون آب پایم را گرفت. فکر کردم کوسه است، آرام از آب بیرون آمد و گفت: «برادر سلام غواصم گم شدم!» یکی از بچههای لشکر نصر بود که به خواست خدا ما را پیدا کرده بود. خودمان را به کنار سنگرهای دشمن رساندیم. مردد بودیم عملیات را شروع کنیم یا نه، با همین چشمانم میدیدم که چطور سربازان عراقی به هم سیگار تعارف میکنند. بسم الله توی دلم گفتم و با یک تکبیر، دوتا نارنجک انداختم داخل سنگرشان، بچهها خیلی سخت جنگیدند و به شکر خدا خط را شکستیم.
بیسیم از کار افتاد
بعد از شکستن خط مشکل این بود که بیسیممان از کار افتاده بود. دیدم کنار سنگر یک پیت نفت است. تصمیم گرفتم با آتش زدن یک نخل، فانوسی دریایی درست کنم. چهار نفر از بچهها را هم روی سنگرها گذاشتم تا رو به نیروهای خودی تکبیر بگویند. با آتش گرفتن نخل چند نفر از بچهها را دیدم که میگفتند حاجی بیسیم پیدا کردیم. تا خواستم فرکانس ایران را ببندم، شنیدم که فرمانده لشکر از آن سوی بیسیم میگوید:«صدای حاج روستا میآید. بروید سراغش، به طرف آتش» این را شنیدم و بیسیم قطع شد. توسل به حضرت زهرا(س) کار خودش را کرده بود و عنایت ایشان تا آخرین لحظه عملیات ما را همراهی میکرد.
📩ارسالی جناب آقای محمد حسین اسدی از شهر مقدس قم (181)
🏴#فاطمیه
✨#امام_زمان
💔#رابطهشهداباحضرتزهراسلاماللهعلیها
⏳ مهلت شرکت در پویش خاطره کوتاه از رابطه شهدا با حضرت زهرا سلام الله علیها فقط تا ساعت ۱۸ فردا سه شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۶
@nasle_Ashura
۵ دی ۱۴۰۱
۵ دی ۱۴۰۱
محفل نورانی
روز جمعه بود. من و چند تن از دوستان شهرستانی در دانشکده مانده بودیم. شهید حاج محمد جعفر نصر اصفهانی، هم که از روز قبل نگهبان بود، پیش ما بود. شهید به ما گفت: «هیأتی به نام «هیأت فاطمیون» هست. اگر میخواهید محیط برای شما خستهکننده نباشد و بیکار نباشید، شما را به این هیأت میبرم. به سود شما هم خواهد بود».
ما دو، سه نفر، صبح از دانشکده راه افتادیم به طرف میدان «حر». در آنجا یک راننده منتظر ما بود. سوار ماشین شدیم و ما را به هیأت فاطمیون بردند. چنان تأثیری در ما گذاشت که روزهای بعد اگر جعفر آقا هم نبود، به نحوی خودمان را به آنجا میرساندیم و از این محفل روحانی بهره میبردیم.
جالب اینجا بود که اگر در آن هیأت نامی از بیبی فاطمه زهرا (س) میآمد، شهید نصر به گریه میافتاد و حالتی معنوی به او دست میداد.
بر گرفته از کتاب ره یافته عشق ـ صفحه ۱۱۸
📩 ارسالی سرکار خانم زهرا جوان بخت از نهبندان (182)
🏴#فاطمیه
🤚#لبیک_یا_خامنه_ای
💔#رابطهشهداباحضرتزهراسلاماللهعلیها
⏳ مهلت شرکت در پویش خاطره کوتاه از رابطه شهدا با حضرت زهرا سلام الله علیها فقط تا ساعت ۱۸ فردا سه شنبه ۱۴۰۱/۱۰/۶
@nasle_Ashura
۵ دی ۱۴۰۱
۵ دی ۱۴۰۱
#علامه_امینی :
به درِ خانه مادرمان فاطمه زهرا(سلام الله علیها) با لگد زدندکه عزرائیل بدون اجازه حضرتش وارد نشد!
#فاطمیه
۵ دی ۱۴۰۱
۵ دی ۱۴۰۱
شهیدی که پدرش در خواب شهادت فرزندش به او الهام شده بود🌷
شهید مرتضی شریفی متولد ۱۳۵۱/۶/۱ ساکن روستای گازران استان مرکزی سه روز قبل شهادت میگوید پدرش در خواب دیده دو فرشته از آسمان به طرفم آمدند وکبوتری سفید رنگ کهبال وپرش خونین بود به من دادند و گفتند آن را بوکن! چه بویی میدهد؟گفتم نمیدانم!دوباره پرسیدند چرا پیامبر (ص) فاطمه زهرا (س) را آنقدر دوست داشت؟ باز گفتم نمیدانم.جواب دادند چون از زهرا(س) شهید به وجود آمده است.دوباره در شب دوم درخواب دیدم امام حسین علیه السلام در لشگر کفر از من درخواست کمک میخواهد ودر جوابش گفتم« لبیک لبیک» و در جواب ندایی آمد الله اکبر. وشهید مرتض شریفی در تاریخ ۱۳۶۶/۲/۱۱ در حال وضو گرفتن در منطقه شلمچه به شهادت رسید.
📩 ارسالی سرکار خانم طاهره نصری از استان مرکزی شهرستان خنداب(183)
۵ دی ۱۴۰۱
۵ دی ۱۴۰۱